#هوالعشق🖤
#پارت_سی_و_نه❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیریヅ
امیرعلی خیره به کمیل ,که با عصبانیت در حال جابه جا کردن پروندها بود ،نگاه می کرد.
ــ متوجه شدی این دو روز چقدر عصبی شدی؟فک میکنی برات اعصابی میمونه اینطوری
کمیل نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ بی دلیل که عصبی نشدم
ــ الان دعوات با خانم شرفی سر چی بود؟؟
ــ یادم ننداز که اعصابم بیشتر خورد میشه
ــ درست بگو ببینم چی شده؟
کمیل بیخیال پرونده ها شد و به صندلی تکیه داد و گفت:
ــ اون بندی هست که برای فعالان سیاسی ضد انقلابی بود،یادته؟
ــ آره،مگه همونی نیست که دیگه اوضاع ساختمونش مناسب نبود بستیمش
ــ آره همون ،میدونی خانم شرفی دیشب خانم حسینی رو برده بود اونجا
امیرعلی شوکه به کمیل نگاهی انداخت و با حیرت گفت:
ــ چی میگی؟اونجا حتی روشنایی نداره،میدونی چقدر سرده اونجا؟
کمیل متاسفانه سرش را تکان داد و گفت:
ــ آره میدونم،وقتی هم بهش میگم چرا بردیش اونجا،میگه که بند زندانیای سیاسی اونجاست،بهش گفتم ما چند ماهه که کسیو تو این بند نمیبریم، و اینکه خانم حسینی زندانی سیاسی نیست هنوز چیزی ثابت نشده،میگه هرچی چه فرقی میکنه،نباید احساسی رفتار کنیم تو این قضیه
ــ چرا اینکارارو میکنه؟؟
ــ نمیدونم،فقط میدونم این بچه بازیا جاش اینجا نیست،اینجا جای فضولی و این مسائل بچه بازی نیست،اگر مسخواد اینطوری ادامه بده،انتقالش میدم جای دیگه ای
برگه ای به سمت امیرعلی گرفت و همزمان کتش را از روی صندلی برداشت.
ــ این اطلاعات اشکان بشیریه،برام پیداش کن ،و هر چی اطلاعات ر موردش هست برام بیار،منم میرم بیرون،تا برگردم حواست به اینجا باشه
بعد از خداحافظی از محل خارج شد،اول به وزارت اطلاعات رفت،و بعد از پیگیری بعضی از کارها ،به سمت خانه ی خاله اش رفت،می خواست مطمئن شود که کسی از آن هایی که این بلا را سر سمانه آوردند،به سراغ خانواده ی سمانه رفته اند،یانه...
#ادامہ_دارد...
@Komeil3
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی_و_نه🙋🏻♂🔥
- هانیه: چند دقیقه ای منتظر نشستم تا اینکه
بابا آمد من را برد داخل اتاق…
پای برگه امضا زدم …
آقایی که آنجا بود با اصرار من شروع کرد به توضیح ماجرا :
میگفتند که پارسا احتمالا برای اینکه وجه پدرش پایین نیاد وقتی بچه های گشت را میبیند من را هُل میده و خودش پا به فرار میزاره
سید هم دنبال پارسا میکند
باهم درگیر میشوند و سید ماهم مجروح میشود و آخر بسیم میزند و از اداره میروند محله مد نظر و این آقای پارسا را بازداشتشون میکنند و فعلا با وثیقه بیرون از زندان هستند!
خیلی اصرار کردم که نشانه ای یا تلفنی از همین سیدشان بدهند
چندبار گفتند که اطلاعات آدم ها پیش ما محفوظ است…
بدون وقفه شروع کردم گریه و زاری
التماس کردن
چون من ریه هایم مشکل دارد از اینکه تند حرف زده بودم به سرفه افتادم
همین سرفه ها سبب خیر شد و بالاخره جناب رضایت داد که یک آدرس از این سید به ما بدهد……
دوهفته گذشت"'
بعضی از شب ها با درد از خواب بیدار میشدم
بعضی از شب ها مامان تا صبح بالای سرم قرآن میخواند که زودتر خوب بشوم (:
یک روز هم نیلی و عمو آمدند عذرخواهی کردند و شام آوار شدند اینجا
نیلی میگفت دنیا بهش گلایه کرده که چرا هانیه اینطوری رفتار میکند..
منم به نیلی گفتم بهشون بگه بیخیال من باشند من دلم نمیخواهد به این رفافت سمی ادامه بدهم
توی این مدت نماز هایم قضا میشد خیلی برایم سخت بود چجوری من نه سال نماز خواندن را کنار گذاشته بودم!؟
بالاخره دوهفته گذشت و امروز باید بخیه هارا باز میکردیم…
با مامان و بابا رفتیم گچ پایم را باز کردند
چند جلسه دکتر برایم فیزیوتراپی نوشت تا ماهیچه هایم دوباره گرم شود
بالاخره دوهفته بود که روی ویلچر بودم
به خاطر مسکن هایی که تزریق کرده بودند تا وقتی برسیم خانه خوابم برد
پنج جلسه فیزیوتراپی رفتم و بالاخره بعد کلی سختی و درد و زمین خوردن
توانستم روی پای خودم باشم
نماز های قضاشده را خواندم
توی اینترنت سرچ میکردم تا نحوه قرآن خواندن صحیح یاد بگیرم !
صفحه اینستا را دوباره فعال کرده بودم وقتی نگاه به پست هایم میکردم از خودم بدم میامد
با چه هدفی عکس های خودم را در مجازی بارگزاری میکردم ؟
مگر قفل صفحه من ۱۵ رقم نبود که کسی بی اجازه دست به گوشیم نزند
پس چجوری عکس های شخصی خودم را توی فضای عمومی پخش کرده بودم؟
کلی کامنت و لایک بود …
اول بیوگرافی و آدرس پیج و پروفایلم را تغییر دادم
و بعد یکی یکی چند روز وقت گذاشتم د پست هایم را پاک کردم
صفحه مجازی مذهبی نکردم کسایی که من را دنبال کرده بودند همه مثل هانیه گذشته بودند
میخواستم آرام آرام با خدا آشنایشان بکنم!
اولین پستی که توی پیجم بعد از چند ماه بارگذاری شد
خیلی ها فحش دادند
خیلی ها کامنت تحسین گذاشتند
خیلی ها آنفالو کردند
خیلی ها دایرکت دادند…
اما توی دنیا ما در کار خیر تک خوری نداریم
تحول اگه برای من صورت داد برای بقیه هم باید کمک بکنم تا تحول صورت بگیره
بعد ها به این نتیجه رسیدم(:
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/Komeil3 ⸣