eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 🌿 ツ +سمانه‌ بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت،سربلند کرد و چشم غره‌ای به صغرا رفت: _صغرایکم‌صبرکن،میبینی‌دارم‌وسایلموجمع‌میکنم. +بخداگشنمه‌بریم‌دیگه‌تا‌برسیم‌خونه‌عزیز‌طول‌ میکشه.😩 سمانه‌کیفش‌را‌برداشت‌وچادرش‌را‌روی‌سرش‌ مرتب‌‌کردوبه‌سمت‌در‌ رفت: _بیابریم. هردو‌از‌دانشگاه‌خارج‌شدند،امروز‌همه‌خونه‌ی‌عزیزبرای‌شام‌دعوت‌شده‌بودند،دستی‌برای تاکسی‌تکان‌دادکه‌باایستادن‌ماشین‌سوارشدند. سمانه‌نگاهی‌به‌دختر‌خاله‌اش‌‌که‌به‌بیرون نگاه‌میکرد‌انداخت‌او را‌به‌اندازه‌خواهر نداشته‌اش‌دوست‌داشت‌همیشه ودرهر‌شرایطی‌کنارش‌بود و به‌خاطر ‌داشتنش خداراشڪرمی‌کرد. +میگم‌سمانه‌به‌نظرت‌شام‌چی‌درست‌کرده‌عزیز؟🤔😋 سمانه‌آرام‌خندیدو‌گفت: _خجالت‌بکش‌صغرا‌تو‌که‌شکمو‌نبودی!!😂 +برو بابا😒 تا‌رسیدن‌حرف‌دیگری‌نزدند. سمانه‌کرایه‌را‌حساب‌کرد و همراه‌صغرا‌به‌ طرف خانه‌عزیز‌رفتند. زنگ‌را‌ زدند‌صدای‌دعوا‌های‌طاها‌وزینب‌برای اینکه‌چه‌کسی‌در‌را‌باز‌کند‌به‌گوش‌سمانه‌رسید‌ بالاخره‌طاها‌بیخیال‌شد‌وزینب‌در را‌باز‌ کرد‌وبادیدن‌سمانه‌جیغ‌بلندی‌کشید‌زد ودر آغوش‌سمانه‌پرید: _سلام‌عمه‌جونممممم😍 صغرا‌چشم‌غره‌ای‌به‌زینب‌رفت‌وگفت: +منم‌اینجا‌بوقم😐 وبہ‌سمت‌طاها‌پسربرادرش‌رفت‌.سمانه‌‌کنار‌ زینب‌زانو‌ زد‌و او‌را‌در‌آغوش‌گرفت‌با‌خنده روبه‌صغرا‌گفت: _حسود😂 بعدازکلی‌حرف‌زدن‌وگله‌از‌طاها،زینب‌از‌سمانه جدا‌شد،که‌اینبارطاها‌به‌سمتش‌آمد‌وناراحت سلام‌کرد: +سلام‌خاله😔 _سلام‌عزیزخاله‌چراناراحتی؟؟🤨 +زینب‌اذیت‌میکنه☹️ سمانه‌خندید‌وکنارش‌ زانو‌ زد؛ _من‌برم‌سلام‌کنم‌بابقیه‌بعدشام‌قول‌میدم‌مشکلتونو‌ حل‌کنم!! +قول؟؟ _قول ازجایش‌بلند‌می‌شود‌وبه‌طرف‌بقیه‌میرود. ... @komeil3