داردتماممےشودآقاعزاےتو
وڪمگریہڪردهایممحرمبراےتو. . .🚶♂💔
ڪےدستخالےازدراینخانہرفتہاست؟!
دستِپُراستتابہقیامتگداےتو. . .:/
گریہڪنتوحضرتزهراستوالسلام
جانمفداےفاطمہوجانمفداےتو. . .💔:)
باشدقرارووعدهےماجنّتالحـسـ💔ـین
دنیابراےسینہزدنجایمانڪماست. . .
شرمندهاگھاذیتشدینحلالکنید💔
التماسدعا . . . :)
انشااللھشهادتبےبےسہسالہ✋🏿
یاعلے!
حتما زیاد شنیدین ڪہ بین روضہ ...
اونجا ڪہ قراره از سوز روضہ آتیش بہ دلا بیوفتھ💔🔥 روضہخون میگہ:
امام زمان'عج منو ببخشہ ...
سادات منو ببخشن ...
اما شب شهادت حضرت رقیہ'س ...
روضہ ڪہ سنگین میشہ، روضہخون میگہ:
دخترای شهید منو ببخشن :)💔
یه رفیقی تعریف مےڪرد، مےگفت:
بابای بچہی خواهرم تو سوریه شهید شد ...
مدافع حرم بود ...
ازش فقط یہ دختر بہ یادگار موند💔!
اومدم جلو آبجیم ...
گفتم آبجے چیشدھ؟
چرا سر بہ سر این بچہ میذاری؟
مےدونم داره بےتابے مےڪنہ ...
اذیت مےڪنہ ...
خب تحملش ڪن!
گفت: امروز از مدرسه اومده بود رفتہ بود تو اتاق!
اومدم تو خونہ دیدم این بلوز باباشو برداشتہ، نخ و سوزن گرفتہ، این آستینا رو بهم میدوزھ...
داییِ میگہ اومدم تو اتاق، بغلش ڪردم ...
ڪلے بہ حرف ڪشوندمش ...
گفتم: دایے! یه سوال ڪنم جواب میدے؟
گفتم: برای چے آستینا رو بهم دوختے؟
گفت امروز دوستم اومد بود مےگفت تولدم بود، بابامم از سفر برگشته بود ...
فکر ڪردم یادشون رفتہ برام تولد بگیرن!
اما تا از اتاق اومدم بیرون بابام بغلم ڪرد، برام تولد گرفت ...
گفت دایے اینقدر دلم برا بابام تنگ شد ... (:
اومدم خونه هیچکاری نتونستم بڪنم💔!