مادرم ؛ نکند لحظهای شک کنی به
رضایتت کھ من شفاعت کنندهات
خواهم بود و اگـــر در دنیا عصاۍِ
دستت نشدم در عقبیٰ نزد حضرت
زهرا سلاماللهعلیها سرم را دست
بگیر و سرافراز باش چون اُموهب.
مادر، یادت هست سال های کودکی
و مدرسه ، پس از دبستان و مقاطعِ
تحصیلی ، و بالاتر همیشه احساس
میکردم گمشدهای دارمو اینقدر به
مادرمان حضرتزهرا متوسل شدم
تادر سال۱۳۸۵ و اوجِجوانی مسیری
را بریم روشن کردند و آن مسیر
آشنایی با شهید ڪاظمی و حضور
مؤسسهای تربیتیوفرهنگی بههمین
نام بود . همان سالها بود که مسیر
زندگیام را پیدا کردم و حاج احمد
کاظمیشد الگوی زندگی و یارلحظه
لحظه زندگیِ من . خیلی زود حاج
احمد دستم را گرفت و با شرکت در
اردوهای جهادی، هیئت ، کارفرهنگی
و مطالعه و کتابخوانی رشد کردم.
انگار حاج احمد دستم را گرفت و رھِ
صدساله را به سرعت پیمودم.سربازی
و خدمت در مناطقۍ دور افتاده را
انتخاب کردم و تو مادر ، ببخش کھ
آنروزهامثلهمیشهچقدرنگرانمبودی .
‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
انگار حاج احمد دستم را گرفت و رھِ صدساله را به سرعت پیمودم.سربازی و خدمت در مناطقۍ دور افتاده را ان
رفاقت با تو را با تمام دنیا عوض نمیکنم ء.
وَ ازدواج کھ آرزوی شما بود ، با دختری
که به واسطهشهدا با او آشنا شدمو خدا
را شاکرم که حاج احمد از دخترانِ پاک
دامنش نصیبم کرده است ، هم نام حضرتِزهراسلاماللهعلیهاوازخانوادهاۍ
که به شرطِ اینکه به دلیل نداشتن فرزند
پسر برایش فرزند خوبو باایمانی باشم
دختر مومن و پاکدامنشان را با مهریهای
ساده به عقدم درآوردند و من هم تنها
خواستھام از ایشان مهیا ڪردن زندگی
برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و
با کمکِ هم زندگی مهدوی عجلالله را
تشکیل دادیم، خانوادهای که در روزهای
نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در
سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص
بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و
دلتنگی غمی نداشته باشند .
همین جا بود که احساس کردم یکی
از راه های رسیدن به خداوند متعال
وقرار گرفتندر مسیر اسلاموانقلاب
عضویت در سپاه است و همین جـا
بود کھ باز حاج احمد کمکم کرد و
لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری
را نصیبم کرد .
وَ همسرم وَ همسرم وَ همسرم ؛
میدانم و میبینم دست حضرتزینب
سلاماللهعلیها کھ قلب آشوبت را آرام
میکند،همسرم شفاعتی که همسروهب
از مولا اباعبدالله شرط اجــازه میدان
رفتن وهب گذاشت طلبِ تو !
خاطرات مشترکمان دلبستگی نمیآورد
برایم،بلکه مطمئنم میکند که محکمتر
به قتلگاه قدمبگذارم چون تو استوارتر
ازهمیشه علیِعزیزمان را بزرگ خواهی
کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت
حجت به اقدای پدر سربازی کند .
Shahid_Hojaji_244387.mp3
3.4M
ء. مینویسم برایِ تو ای عزیزجان پدر !
حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر
روی بازویمنیست شاید بویِخون است
که میآید ، بوی مجلس هیئت موسسه
و شبهای قدر و یاد حاجحسین بهخیر
که گفت مؤسسه خون میخواهد و این
قطرهها که بر خنجر میغلطد ارزانی ِ
حاج احمدۍ کھ مسیر شیب الخضیب
شدنم را هموار کرد .
خدالتریب شدنم را از مسجد فاطمه
الزهرایِ دورک شروع کردم و بهخاک
آلودم تمام جسمم را تا برای مردمۍ
که عاشق مولایند مسجد بسازیم .
روی زمینی نیستم که میبینید ملائک
صف به صفند کاش همه چیز واقعی
بود،درد پهلویم ساکت نمیشد و حالا
منتظر روضه قتلگاهم ، حتما سخت
استبرایتان خواندن ولی برایمن نور
سید و سالار شهیدان دشت را روشن
کرده است .
اینجا رضاً برضاک را میخواهم زمزمه
کنم.انگارپوستدستم را بین دوانگشت
فشردند و من مولای بیسر را میبینم
که هم دوش حضرت زینبآمدهاند و
بوی یاس و خون در آمیخته هستم . حرامیاندرشعلههایشرارتمیسوزند
و من بدن بیپیکرم را میگذارم براۍ ِ
گمنامی برای خاک زمین .💔