eitaa logo
"کانال کمیته بانوان ج. رزما
321 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
36 فایل
اهداف ۱- رعایت بهداشت اخلاق اجتماعی و ادبیات وحدت آفرین حماسی. ۲- همدلی ویکپارچگی ملی در برابر دشمنان بیگانه . ۳- بالابردن آستانه تحمل ملی ، در شرایط متشنج. ۴- توجه اکید به حفظ امنیت ملی وحفظ آرامش اجتماعی در برابر دشمنان.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آشوب ها تمام شد ، همه به خانه هایشان برگشتند ، الا شهدا ... ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | نمونه‌هایی شگفت‌آور از حمایت غرب از زن ‼️ مهم‌ترین دلیل مرگ و میر زنان باردار آمریکا چیست؟ ⁉️ ۴۵ سال حبس به جرم اشتراک گذاری پست‌های حقوق زنان! ‼️ زنده به گور کردن دختر مهاجر! 🔹 برشی از گفتگوی در برنامه جهان‌آرا ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو برادر علي صادقي جواد در حالي كه آب از ســر و رويش مي چكيد با تعجب به اطراف نگاه مي كرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند! . -------------🌱🌱🌱-------------- در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آن ها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آن ها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه ها خوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. ✨🌼✨🌼✨🌼 روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همينطور كه بقيه هم گريه مي كردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم مي گشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
»»» آیه ی روز : ********** وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ بقره-45 از صبر و نماز یاری جوئید؛ (و با استقامت و مهار هوسهای درونی و توجه به پروردگار، نیرو بگیرید؛) و این کار، جز برای خاشعان، گران است. ********** نکته ها: هر چند این آیه به دنبال خطاب هایى كه به یهود شده آمده است، ولى مخاطب آن همه ى مردم هستند. در روایات مى خوانیم كه حضرت على علیه السلام هرگاه مسئله ى مهمى برایشان رخ مى داد به نماز مى ایستادند واین آیه را تلاوت مى كردند. در روایتى از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده، كه صبر بر سه نوع است: 1- صبر در برابر مصیبت. 2- صبر در برابر معصیت. 3- صبر در برابر عبادت. [310] بنابراین آنچه در روایات آمده كه مراد از صبر در این آیه روزه است، اشاره به یكى از مصادیق صبر دارد. نماز براى رسول اللّه صلى الله علیه وآله و امثال او نور چشم است [311] ولكن براى بعضى ها كه خشوع ندارند، چون بار سنگین است. خشوع، مربوط به قلب و روح و خضوع، مربوط به اعضاى بدن است. نمازِ با توجّه، انسان را به یاد قدرت بى نهایت خدا مى اندازد و غیر او را هر چه باشد كوچك جلوه مى دهد. مِهر او را در دل زیاد مى كند، روحیّه ى توكّل را تقویت مى كند وانسان را از وابستگى هاى مادّى مى رهاند. همه ى این آثار، انسان را در برابر مشكلات مقاوم مى سازد. صبر و مقاومت، كلید تمام عبادات است. فرشتگان به اهل بهشت سلام مى كنند، امّا نه به خاطر نماز و حج و زكات، بلكه به خاطر مقاومت و پایدارى آنها؛ «سلام علیكم بما صبرتم» [312] چون اگر مقاومت نباشد، نماز وجهاد وحج وزكات نیز وجود نخواهد داشت. حتّى شرط رسیدن به مقام هدایت و رهبرى الهى، صبر است؛ «جعلنا منهم ائمّةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا» [313] خاطره شاعرى به نام نجاشى، كه یكى از دوستداران حضرت على علیه السلام بود، در ماه رمضان شراب خورد. به دستور امام، هشتاد ضربه تازیانه به او زدند وبیست ضربه نیز به خاطر ارتكاب گناه در ماه رمضان اضافه زدند. او ناراحت شد و به معاویه پیوست و علیه حضرت شعر گفت! اطرافیانِ نجاشى كه قبیله اى مهم در كوفه بودند از على علیه السلام گلایه كردند كه چرا یاران خود را نگه نمى دارد؟! طارق بن عبداللّه رئیس آنها با ناراحتى به امام گفت: شما چرا بین دوست و بیگانه تفاوت قائل نمى شوید؟ شخصى همانند نجاشى نباید شلاّق بخورد، ما این گونه رفتار را تحمّل نمى كنیم. امام در جواب او این آیه را تلاوت فرمود: «و انّها لكبیرة الاّ على الخاشعین» طارق نیز به معاویه پیوست. بنابراین گرچه آیه درباره نماز است، ولى در موارد مشابه مى توان از آیات قرآن استمداد كرد. ********** پیام ها: - صبر ونماز، دو اهرم نیرومند در برابر مشكلات است. «استعینوا بالصبر و...» - هر چه در آستان خدا اظهار عجز و بندگى بیشتر كنیم، امدادهاى او را بیشتر دریافت كرده و بر مشكلات پیروز خواهیم شد. «استعینوا بالصبر و الصلوة» - استعانت از خداوند در آیه ى «ایّاك نستعین» منافاتى با استعانت از آنچه به دستور اوست، ندارد. «استعینوا بالصبر» - سنگین بودن نماز، نشانه ى تكبّر در برابر خداست. «لكبیرة الاّ على الخاشعین» ********** ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو قسمت_هفتاد_نهم در دل به حرف هایش میخندم . خدا میداند چقدر تا بحال از او ترسیده ام اما اگر به همچین آدم هایی نقطه ضعف نشان بدهی نابودت میکنند ، اگر بفهمند از آنها میترسی دیگر نباید امید به پیروزی بر آنها داشته باشی . نفس عمیقی میکشم و با آرامش میگویم +ولی گفتی این کار ها رو کردی چون دوستم داری ؟! سر تکان میدهد _بخاطر همین جسارتت دوست دارم . تو تنها کسی بودی که انقدر با من شاخ تو شاخ شدی بخاطر همین ازت خوشم اومد زبانش یک چیز میگوید اما چشم هایش چیز دیگری میگوید ‌. چشم هایش صداقت را نشان نمیدهند . سعی میکنم بحث را منحرف کنم +سکوت در برابر ناحقی و ظلم اشتباهه خنده ای از روی تمسخر میکند _یه جوری میگی ناحقی و ظلم انگار داری از شمر و معاویه حرف میزنی دلم میخواهد بگویم دست کمی از شمر و معاویه نداری اما در دل به شیطان لعنت میفرستم و سکوت میکنم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهم را به در میدوزم و منتظر برای آمدن شهریار می ایستم . چقدر دل تنگش هستم . هر چقدر که از شهروز متنفرم به همان اندازه شهریار را دوست دارم ؛ هر چقدر شهروز پر از کینه و بدی و نفرت است بجایش شهریار سرشار از خوبی و عشق و محبت است . گاهی اوقات فکر میکنم شهریار بعد از تولد در بیمارستان با کودک دیگری عوض شده اما شباهت زیادش به عمو محمود نشان میدهد که متعلق به همین خانواده است . با وزود شهریار لبخند ملیحی میزنم +سلام شهریار متقابلا لبخند میزند _به به سلام ببین کی اومده استقبالم . درست مثل کودکی ۳ ساله شده ام که بعد از مدت ها عروسک مورد علاقه اش را بدست آورده . بی توجه به حرفش با غرور میگویم +دیدی بلاخره مال ما شدی ؟ بعد هر دو میخندیم . ۲ روز پیش پدر بهاره سکته کرد و به همین دلیل خانواده عمو محسن امروز به ایتالیا رفتند تا قبل از اینکه اتفاقی برای پدر بهاره بیافتد اورا ببینند . شهریار که تمایلی به رفتن نداشت به قرار شد بماند و به اصرار ما قبول کرد که این یک هفته را در خانه ی ما بماند . پدر و مادرم وارد حیاط میشوند تا از شهریار استقبال کنند . مادرم گره روسری اش را کمی محکم میکند و با لبخند به ما نزدیک میشود . نا خود آگاه لبخند میزنم ؛ هنوز بعد از ۲ ماه با روسری جلوی شهریار میاید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت هشتادم پدر و مادرم وارد حیاط میشوند تا از شهریار استقبال کنند . مادرم گره روسری اش را کمی محکم میکند و با لبخند به ما نزدیک میشود . نا خود آگاه لبخند میزنم ؛ هنوز بعد از ۲ ماه با روسری جلوی شهریار میاید ؛ من هم اول ها مثل مادرم بودم اما بعد از مدتی به اسرار سوگل قبول کردم روسری را از سرم بردارم اما هنوز هم وقتی شهریار هست لباس های بلند و پوشیده به تن میکنم . کوله پشتی بزرگ و مشکی رنگش را از دستش میگیرم +تا تو با مامان بابا سلام احوال پرسی میکنی اینو برات میزارم تو اتاق _نمیخواد خودم میبرم سنگینه لبخند ملیحی میزنم +نه بابا تهش ۴ تا دونه لباس گذاشتی توش دیگه و بعد با شادی به سمت در ورودی حرکت میکنم . سریع به اتاق مهمان میروم و کوله را کنار تخت میگذارم . دیروز اتاق مهمان را برای شهریار آماده کردم ؛ این اتاق مخصوص مهمان هاییست که شب را در خانه ی ما میخوابند . رو به روی در تخت شیری رنگی و در سمت چپ کمد به چشم میخورد . در سمت راست هم میز و پاتختی همرنگ با تخت وسایل اتاق را تکمیل میکند . با لبخند از اتاق خارج میشوم تا برای شهریار شربت آماده کنم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از اتاقم خارج میشوم و با استرس به سمت اتاق شهریار میروم ؛ آهسته در میزنم اما پاسخی نمیگیرم . دوباره و سه باره این کار را تکرار میکنم اما باز هم جوابی دریافت نمیکنم . ممکن است خواب باشد ! دستگیره ی در را به آرامی میفشارم و وارد اتاق میشوم . چیزی که میبینم را باور نمیکنم . با تعجب به شهریار خیره میشوم . شهریار رو به روی جانماز کوچک طوسی رنگی ایستاده و مشغول نماز خواندن است . چند بار پلک میزنم تا مطمئن شوم که درست میبینم . سریع نگاه خیره ام را از او میگیرم تا مبادا زیر نگاه سنگینم خجالت زده شود . نمیدانم خوشحال باشم یا متعجب . دیدن این صحنه برایم آرزو بود ، درلم میخواهد از خوشحالی گریه کنم با صدای شهریار به خودم می آیم _نورا ؟ خوبی ؟ دوباره نگاهش میکنم ، سعی میکنم تعجبم را بروز ندهم . همانطور که به سمت تخت میروم با مهربانی میگویم +قبول باشه لبخند شیرینی مزند _قبول حق . کاری داشتی ؟ با حرف شهریار تازه به یاد می آورم که برای چه به اتاقش آماده بودم اما بهتر است فعلا راجب چیز دیگری حرف بزنیم . وقتی سکوتم را میبیند میپرسد _خیلی تعجب کردی ؟ لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم +از چی تعجب کردم ؟ نگاهش را از من میدزدد _خودت میدونی دارم راجب چی حرف میزنم . 🌿🌸🌿 《دلا خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو که خوبان این پسندند》 باباطاهر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
گفتم حاجی رویِ امـــر به معــــروف هم دیگه نمیشه حســـاب کرد، چون تأثیـــر نداره! گفت ولی دشمن روی سکوت تو حساب ویژه‌ای باز کرده... ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر سرد است هوا انگار یخ بندان شده یخ زده حتی بخاری واقعا حیران شده شعله های گاز بی گرما شدند انگار باز آتش کبریت از این ماجرا گریان شده ❄️☃❄️😄😄 عاصی بــرف اومـــده😂 ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنــام، نوزاد را که به شــدت بي تابي مي کرد، در آغوش گرفت و به ســوي مســجد جامع دويد به آنجا رســید. مردم وحشتزده را ديد که نمي دانستند چه کنند. ده ها زن در حیاط مســجد نوحه مي خواندند و به ســر و صورت مي زدند. چند پاسدار جوان سعي مي کردند به مجروحین کمك کنند. امدادگران ـ زن و مرد ـ در حال پانسمان مجروحین بودند. بهنام به سوي يكي از دختران امدادگر رفت. نوزاد را به طرف او گرفت و گفت:«بیا خواهر، مادرش شهید شده.» دختر جوان، نوزاد را به سینه چسباند و بغضش ترکید. شهر يكپارچه آتش شده بود. بهنام معطل مانده بود که مگر عراقي ها چقدر توپ و خمپاره دارند که بي وقفه شهر را مي کوبند. کم کــم از حرف هــاي مردم فهمید کــه عراقي ها نه تنها به خرمشــهر، بلكه هواپیماهايشان به فرودگاه تهران و اکثر شهرها حمله کرده اند. از مدت هــا پیش، عراقي ها در مرز شــلمچه خیلي فعالیت مي کردند. هر روز صــداي درگیري آنها بــا نیروي مرزي به گوش مي رســید. هرچند مدت يكبار هم، توپ يا خمپاره اي ســرگردان در گوشــه و کنار خرمشــهر منفجر مي شد. شايعه هاي زيادي دهان به دهان مي چرخید. «انگار جنگ دارد شروع مي شود!» «مي گويند ده ها لشكر عراقي لب مرز شلمچه آماده ي حمله اند.» «کي گفت؟ تو خودت ديدي؟» «نه، شنیدم. همه مردم شنیدن.» «مي گويند دويستا تانك آماده ي حمله به خرمشهر است.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
«خدا نكند جنگ شــروع بشــود! بعد از عمري آبرو داري، آواره ي کدام شهر و ديار بشويم؟» اما حال، حرف هاي ديگري به گوش مي رسید. «عراقي ها دارند به شهر نزديك مي شوند.» «خوش به حال آنهايي که زودتر فرار کردند!» «يعنــي تو مي خواهي فــرار کني؟ مي خواهي عراقي ها بیايند و شــهرمان را بگیرند و غارت کنند، حاشا به غیرتت!»«عراقي ها سگ کي باشند؟ خرمشهر را گورستان سربازانشان مي کنیم.» «اي بــرادر، کجاي کاري؟ آنها هزار هزار توپ و تانك دارند و ما در کل مرز، فقط چند تا ژ ـ ث و خمپاره انداز کوچك داريم.» پیرمردي از راه رسید و هوار کشید: «آهاي مردم... پانصد تا تانك عراقي دارند به شهر نزديك مي شوند!» «پدرجان، چرا مردم را مي ترساني؟!» «دروغم چیه؟ خودم ديدم!» بهنام مي ديد که مردم، هم ترسیده اند و هم حرف از مقاومت و ايستادگي در برابر دشــمن مي زنند. باور نمي کرد که خرمشهر به دست عراقي ها بیفتد. حتي دو روز پیش، صالی گفت که دو تا از بچه هاي ســپاه لب مرز شهید شده اند، باز باور نمي کرد که جنگي در کار باشــد. اما حالا مي ديد که جنگ شــروع شده؛ با تمام وحشت و کشتار و ويراني اش. بايد در برابر دشمن ايستاد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 زن، زندگی، آزادی 🔻امروزه با تمام تبلیغاتی که علیه جایگاه زنان مسلمان در تمام رسانه‌های تبلیغاتی غرب صورت می‌گیرد، آماری تکان‌دهنده از شکست این تلاش‌ها حکایت دارد. در واقع زنان حدود ۷۰ درصد از تازه‌مسلمان‌های اروپایی و آمریکایی هستند. بنابراین خود غربی‌ها به عمق اندیشه‌ی اسلامی و تأثیرگذاری بر جوامع خودشان پی‌برده‌اند و از این ناحیه احساس خطر می‌کنند. آری زن در تمدن غرب بیش از آنکه یک انسان باشد تبدیل به یک کالا شده است که اگر نتوانند آن را بفروشند آن را می کشند. ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برملا شدن دروغ مادر متهم محمد قبادلو در مقابل زندان برای مظلوم نمایی! لطفا کلیپ رو ببینید ─┅═ೋ❅.❅ೋ═•••---- https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا