eitaa logo
کانال خبری کنارصندل
8.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
174 فایل
مدیر پایگاه خبری کنارصندل: مهدی اقتداری @eghtedari62
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند خدای را ز تو بر من عنایتی‌ست بزرگ اگر فسون رقیب از منت جدا نکند چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک به دست، جام نگیرد به بزم،جا نکند من از جفات نترسم ولی از آن ترسم که عمر من به جفات این‌قدر وفا نکند چه داند آنکه شب ما چگونه می‌گذرد؟ کسی که دست در آن طرّه‌ی دوتا نکند حبیب،خواری من خواست بر مراد رقیب خدا مراد دل هرکسی روا نکند ز جور دوست ننالم مگر به حضرت دوست غریق لطف خدا یاد ناخدا نکند "ادیب" این‌همه دلگرم سوز آه مباش که سوز آه تو تاثیر در قضا نکند ادیب نیشابوری 🍁https://rubika.ir/Newssandal
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود امروز در میانه کدورت نهاده پای آن روز در میان من و دوست جانبود کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست اول حبیب من به خدا بی وفا نبود دل با امید وصل به جان خواست درد عشق آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت غم با دل رمیده ما آشنا نبود از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی با چون منی بغیر محبت روا نبود گر نای دل نبود و دم آه سرد ما بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود سوزی نداشت شعر دل انگیز شهریار گر همره ترانه ساز صبا نبود شهریار ♦️https://rubika.ir/Newssandal
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو وحش نگریزند چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند قرار عقل برفت و مجال صبر نماند که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی که شرط نیست که با زورمند بستیزند سعدی 🍂https://rubika.ir/Newssandal
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم در روز وصال تو به قربان تو کردم خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم غم بود نشاطی که به دوران تو کردم آهی است کز آتشکدهٔ سینه برآمد هر شمع که روشن به شبستان تو کردم اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم صد بار گزیدم لب افسوس به دندان هر بار که یاد لب و دندان تو کردم دل با همه آشفتگی از عهده برآمد هر عهد که با زلف پریشان تو کردم در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت هر ناله که در صحن گلستان تو کردم یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف این گریه که دور از لب خندان تو کردم داد از صف عشاق جگرخسته برآمد هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا صاحب نظران را همه حیران تو کردم از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم تا بندگی سرو خرامان تو کردم دوشینه به من این همه دشنام که دادی پاداش دعایی است که بر جان تو کردم زد خنده به خورشید فروزنده فروغی هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم فروغی بسطامی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
هميشه ماه خودت باش و آفتاب خودت بتاب بر دل هر کس به انتخاب خودت به هر کسي نه به‌اندازه‌اي که لايق نيست بتاب بر همه، البته با حساب خودت به هيچ صاحب جاهي عريضه‌اي ننويس مگر به حضرت والاي مستطاب خودت تو را که خشت تو از خاک اين خرابات است کسي نمي‌کند آباد جز خراب خودت به دست هر کس و ناکس مده زمام مراد خودت خليفه خود باش در غياب خودت اگر قرار به راه است، با دلالت دوست اگر قرار به چاه است، با طناب خودت اگر به آب رسيدي چه جاي وعده به غير؟ هنوز خوب نمي‌چرخد آسياب خودت شنيده‌ام که به ديدار تور آمده‌اي خوش آمدي به تماشاي بازتاب خودت. هنوز پرسشم اين است؛ چيست راه نجات؟ مرا مجاب کن اي عشق با جواب خودت صبور باش که تا ساعت سفر برسد مرا به گريه نينداز با شتاب خودت محمد سلمانی 🔶https://rubika.ir/Newssandal
خوابش نبرد...خاطره‌ها را قطار کرد حالش دوباره بد شد و از خود فرار کرد پاشد کنار پنجره...خود را به کوچه ریخت آتش گرفته بود...خودش را مهار کرد زل زد درون آینه و چشم‌هاش را باریک کرد و غمزده کرد و خمار کرد آمد کنار قوری سردی که سال‌ها... یک چای تلخ ریخت کمی زهر مار کرد وا شد دهان پاکت سیگار خالی‌اش آهی کشید و فحش کشید و نثار کرد فحشی نثار آینه...مشتی نثار میز... لعنت به آن شبی که دلش را قمار کرد دیوانه وار رفت و به هم ریخت گنجه را بین نوارها هوس لاله‌زار کرد انگار بغض کرده کلاغی درون ضبط تا آن صدای خسته کمی قارقار کرد- حس کرد این که باید از این شهر دور شد مشتی کتاب و خاطره در کوله‌بار کرد شاعر...هوایی غزلی عاشقانه بود خود را قطار کرد و خودش را سوار کرد...! اصغر معاذی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
تو کیستی که صدایت به آب می‎ماند تبسّم‎ات به گل آفتاب می‎ماند تن‎ات به پیرهن صورتی و دامن سرخ به تُنگ نیمه‎پری از شراب می‎ماند به پشت چشم تو آن سایه‎های رنگارنگ به نقش قوسِ قُزح در حباب می‎ماند تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد به خانه یاد تو کردن به خواب می‎ماند از آن تبسّم نوش‎ات به سینه یادی ماند چو برگ گل که به لای کتاب می‎ماند کسی که شعر تو را گفت نشئه‎ی سخن‎اش به مستی میِ بی‎رنگ ناب می‎ماند... یداله مفتون امینی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
باید شبی به قبله حاجات رو کنم تا از خدای خویش تو را آرزو کنم کارم رسیده است به جایی که روز و شب در عالم مجاز تو را جستجو کنم   کندوی تازه منی و تا بنوشمت باید به نیش این همه زنبور خو کنم  آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته‌اند گفتند در طواف تو با خون وضو کنم  چون کوزه‌گر سبو کند از کاسه سرم بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم  چندان عجیب نیست که از رشک بشکند آن دم که با تو آینه را روبرو کنم  دنیا به دل شکستگی‌ام حکم داده است باید برای او ورقی تازه رو کنم علیرضا بدیع ♦️https://rubika.ir/Newssandal
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه‌ای بر در این خانه‌ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به هنگام قفس ناله‌ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت هوشنگ ابتهاج ♦️https://rubika.ir/Newssandal
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند خدای را ز تو بر من عنایتی‌ست بزرگ اگر فسون رقیب از منت جدا نکند چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک به دست، جام نگیرد به بزم،جا نکند من از جفات نترسم ولی از آن ترسم که عمر من به جفات این‌قدر وفا نکند چه داند آنکه شب ما چگونه می‌گذرد؟ کسی که دست در آن طرّه‌ی دوتا نکند حبیب،خواری من خواست بر مراد رقیب خدا مراد دل هرکسی روا نکند ز جور دوست ننالم مگر به حضرت دوست غریق لطف خدا یاد ناخدا نکند "ادیب" این‌همه دلگرم سوز آه مباش که سوز آه تو تاثیر در قضا نکند ادیب نیشابوری ♦️https://rubika.ir/Newssandal
ای که مهجوری عشاق روا می‌داری عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب به امیدی که در این ره به خدا می‌داری دل ببردی و *بحل کردمت ای جان لیکن به از این دار نگاهش که مرا می‌داری ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند سعی نابرده چه امید عطا می‌داری حافظ شیرازی بحل کردن: آمرزیدن و درگذشتن ♦️https://rubika.ir/Newssandal
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند   پاییز می‌رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند   او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها یک فصل را بخاطر او جا به جا کند تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند   خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرتِ پاییز وا کند... علیرضا بدیع ♦️https://rubika.ir/Newssandal
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم روبه‌روی چشم خود چشمی غزل‌خوان داشتم حال اگرچه هیچ نذری عهده‌دار وصل نیست یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می‌شد قریب پنج دیوان داشتم بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود: من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟ ساده از "من بی تو می‌میرم" گذشتی خوب من من به این یک جمله‌ی خود سخت ایمان داشتم لحظه‌ی تشییع من از دور بویت می‌رسید تا دو ساعت بعد مرگم همچنان جان داشتم کاظم بهمنی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
  ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنی نیست بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست مولوی ♦️https://rubika.ir/Newssandal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شب تبی این کاه را چون كوه سنگین می كند آن گاه چه آتش ها كه در این كوه برپا می كنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر من كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر شب تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟ كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب محمدعلی بهمنی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو وحش نگریزند چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند قرار عقل برفت و مجال صبر نماند که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی که شرط نیست که با زورمند بستیزند سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
خبرداری از خسروان عجم که کردند بر زیردستان ستم؟ نه آن شوکت و پادشایی بماند نه آن ظلم بر روستایی بماند خطابین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او با مظالم برفت خنک روز محشر تن دادگر که در سایه عرش دارد مقر به قومی که نیکی پسندد خدای دهد خسروی عادل و نیک رای چو خواهد که ویران شود عالمی کند ملک در پنجه ظالمی سگالند از او نیکمردان حذر که خشم خدایست بیدادگر بزرگی از او دان و منت شناس که زایل شود نعمت ناسپاس اگر شکر کردی بر این ملک و مال به مالی و ملکی رسی بی زوال وگر جور در پادشایی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی حرام است بر پادشه خواب خوش چو باشد ضعیف از قوی بارکش میازار عامی به یک خردله که سلطان شبان است و عامی گله چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او بد انجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا، پیشه کرد بسستی و سختی بر این بگذرد بماند بر او سال‌ها نام بد نخواهی که نفرین کنند از پست نکو باش تا بد نگوید کست سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار همچون طلسم پای خجالت به دامنند یک بامداد اگر بخرامی به بوستان بینی که سرو را ز لب جوی برکنند تلخ است پیش طایفه‌ای جور خوبروی از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز کاینان به دل ربودن مردم معینند یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف صندوق سر توست نخواهم که بشکنند حسن تو نادر است در این عهد و شعر من من چشم بر تو و همگان گوش بر منند گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست الا به راه دیده سعدی نظر کنند حضرت سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست حافظ ♦️https://rubika.ir/Newssandal
کسی که داغ تو دارد چه با بهار کند؟ «بهارِ توبه‌شکن» می‌رسد چه کار کند؟ در این سرابِ عذاب، این خرابِ خون‌آلود کدام دانه بکارم که سبزه‌زار کند؟ نیا به مجلسِ عیشی که از عزا کم نیست «شراب» خواهی و در کام «زهرمار» کند! اگر  که آب بجوییم، آتش افزاید وگر که شیشه درآریم، سنگسار کند! ز عهدِ خواجه ملولم که از «وفاداری» همین گرفته که دایم «وفا» به «دار» کند!!  عجب مدار که روزی سپهرِ حیلت‌ساز تو را پیاده کند، خلق را سوار کند! ز بی‌شکیبی این آسمانِ «تاوان‌گیر» عجب مدار که آن کاخ را غبار کند! بعید نیست که لولی‌وشان شهرآشوب چنان کنند کزین خانه خواجه بار کند! دعای پیرِ ستمدیده، کارساز نشد! ولی امیدِ جوانانِ شرزه «کار» کند!!! مرتضی لطفی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟ داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟ تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز تاراج عافیت‌کده هوش کرده‌ای در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟ گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای حق نمک چگونه فراموش من شود؟ داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای ز فکرهای ثریا نثار خود ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای صائب تبريزى ♦️https://rubika.ir/Newssandal
تو کیستی که صدایت به آب می‎ماند تبسّم‎ات به گل آفتاب می‎ماند تن‎ات به پیرهن صورتی و دامن سرخ به تُنگ نیمه‎پری از شراب می‎ماند به پشت چشم تو آن سایه‎های رنگارنگ به نقش قوسِ قُزح در حباب می‎ماند تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد به خانه یاد تو کردن به خواب می‎ماند از آن تبسّم نوش‎ات به سینه یادی ماند چو برگ گل که به لای کتاب می‎ماند کسی که شعر تو را گفت نشئه‎ی سخن‎اش به مستی میِ بی‎رنگ ناب می‎ماند... یداله مفتون امینی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد یاد لب‌های تو افتادم و با خود گفتم: غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی چه بسا طعنه‌زدن‌های تو بخشیده نشد ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد سجاد سامانی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
نه نامِ كس به زبانم، نه در دلم هوسی به زنده بودنم اين بس، كه می‌كشم نفسی جهان و شادی او كامِ دوستان را باد پر شكسته‌ی ما باد و گوشه‌ی قفسی از آن به خنجر حسرت نمی‌درم دل خويش كه يادگار بر او مانده نقش عشقِ كسی بهار عمر مرا گو خزان رسد، كه در او نرُست لاله‌ی عشقی، شكوفه‌ی هوسی شكيب خويش نگه‌دار و دم مزن، سيمين! كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی... سيمين بهبهانی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
ای یوسف خوش‌نام ما! خوش می‌روی بر بام ما ای درشکسته جام ما! ای بردریده دام ما! ای نور ما! ای سور ما! ای دولت منصور ما! جوشی بنه در شور ما تا مِی شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما! ای قبله و معبود ما! آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یار ما! عیار ما دام دل خمار ما پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل وز آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما مولانا ♦️https://rubika.ir/Newssandal