#شعر_شب
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند
خدای را ز تو بر من عنایتیست بزرگ
اگر فسون رقیب از منت جدا نکند
چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک
به دست، جام نگیرد به بزم،جا نکند
من از جفات نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفات اینقدر وفا نکند
چه داند آنکه شب ما چگونه میگذرد؟
کسی که دست در آن طرّهی دوتا نکند
حبیب،خواری من خواست بر مراد رقیب
خدا مراد دل هرکسی روا نکند
ز جور دوست ننالم مگر به حضرت دوست
غریق لطف خدا یاد ناخدا نکند
"ادیب" اینهمه دلگرم سوز آه مباش
که سوز آه تو تاثیر در قضا نکند
ادیب نیشابوری
🍁https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست
اول حبیب من به خدا بی وفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود
سوزی نداشت شعر دل انگیز شهریار
گر همره ترانه ساز صبا نبود
شهریار
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند
سعدی
🍂https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهی است کز آتشکدهٔ سینه برآمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم
دل با همه آشفتگی از عهده برآمد
هر عهد که با زلف پریشان تو کردم
در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم
یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم
داد از صف عشاق جگرخسته برآمد
هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم
تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت
از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم
تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحب نظران را همه حیران تو کردم
از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم
تا بندگی سرو خرامان تو کردم
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
زد خنده به خورشید فروزنده فروغی
هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم
فروغی بسطامی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
هميشه ماه خودت باش و آفتاب خودت
بتاب بر دل هر کس به انتخاب خودت
به هر کسي نه بهاندازهاي که لايق نيست
بتاب بر همه، البته با حساب خودت
به هيچ صاحب جاهي عريضهاي ننويس
مگر به حضرت والاي مستطاب خودت
تو را که خشت تو از خاک اين خرابات است
کسي نميکند آباد جز خراب خودت
به دست هر کس و ناکس مده زمام مراد
خودت خليفه خود باش در غياب خودت
اگر قرار به راه است، با دلالت دوست
اگر قرار به چاه است، با طناب خودت
اگر به آب رسيدي چه جاي وعده به غير؟
هنوز خوب نميچرخد آسياب خودت
شنيدهام که به ديدار تور آمدهاي
خوش آمدي به تماشاي بازتاب خودت.
هنوز پرسشم اين است؛ چيست راه نجات؟
مرا مجاب کن اي عشق با جواب خودت
صبور باش که تا ساعت سفر برسد
مرا به گريه نينداز با شتاب خودت
محمد سلمانی
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
خوابش نبرد...خاطرهها را قطار کرد
حالش دوباره بد شد و از خود فرار کرد
پاشد کنار پنجره...خود را به کوچه ریخت
آتش گرفته بود...خودش را مهار کرد
زل زد درون آینه و چشمهاش را
باریک کرد و غمزده کرد و خمار کرد
آمد کنار قوری سردی که سالها...
یک چای تلخ ریخت کمی زهر مار کرد
وا شد دهان پاکت سیگار خالیاش
آهی کشید و فحش کشید و نثار کرد
فحشی نثار آینه...مشتی نثار میز...
لعنت به آن شبی که دلش را قمار کرد
دیوانه وار رفت و به هم ریخت گنجه را
بین نوارها هوس لالهزار کرد
انگار بغض کرده کلاغی درون ضبط
تا آن صدای خسته کمی قارقار کرد-
حس کرد این که باید از این شهر دور شد
مشتی کتاب و خاطره در کولهبار کرد
شاعر...هوایی غزلی عاشقانه بود
خود را قطار کرد و خودش را سوار کرد...!
اصغر معاذی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
تو کیستی که صدایت به آب میماند
تبسّمات به گل آفتاب میماند
تنات به پیرهن صورتی و دامن سرخ
به تُنگ نیمهپری از شراب میماند
به پشت چشم تو آن سایههای رنگارنگ
به نقش قوسِ قُزح در حباب میماند
تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد
به خانه یاد تو کردن به خواب میماند
از آن تبسّم نوشات به سینه یادی ماند
چو برگ گل که به لای کتاب میماند
کسی که شعر تو را گفت نشئهی سخناش
به مستی میِ بیرنگ ناب میماند...
یداله مفتون امینی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
باید شبی به قبله حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم
آنان که پیش ازین به مصاف تو رفتهاند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم
چون کوزهگر سبو کند از کاسه سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم
چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم
دنیا به دل شکستگیام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم
علیرضا بدیع
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
نالهای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند
خدای را ز تو بر من عنایتیست بزرگ
اگر فسون رقیب از منت جدا نکند
چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک
به دست، جام نگیرد به بزم،جا نکند
من از جفات نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفات اینقدر وفا نکند
چه داند آنکه شب ما چگونه میگذرد؟
کسی که دست در آن طرّهی دوتا نکند
حبیب،خواری من خواست بر مراد رقیب
خدا مراد دل هرکسی روا نکند
ز جور دوست ننالم مگر به حضرت دوست
غریق لطف خدا یاد ناخدا نکند
"ادیب" اینهمه دلگرم سوز آه مباش
که سوز آه تو تاثیر در قضا نکند
ادیب نیشابوری
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
دل ببردی و *بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا میداری
حافظ شیرازی
بحل کردن: آمرزیدن و درگذشتن
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرتِ پاییز وا کند...
علیرضا بدیع
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
روبهروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگرچه هیچ نذری عهدهدار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود:
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟
ساده از "من بی تو میمیرم" گذشتی خوب من
من به این یک جملهی خود سخت ایمان داشتم
لحظهی تشییع من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعد مرگم همچنان جان داشتم
کاظم بهمنی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است
ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست
مولوی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این کاه را چون كوه سنگین می كند آن گاه
چه آتش ها كه در این كوه برپا می كنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر من
كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر شب
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب
محمدعلی بهمنی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند
سعدی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
خبرداری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم؟
نه آن شوکت و پادشایی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند
خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت
خنک روز محشر تن دادگر
که در سایه عرش دارد مقر
به قومی که نیکی پسندد خدای
دهد خسروی عادل و نیک رای
چو خواهد که ویران شود عالمی
کند ملک در پنجه ظالمی
سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدایست بیدادگر
بزرگی از او دان و منت شناس
که زایل شود نعمت ناسپاس
اگر شکر کردی بر این ملک و مال
به مالی و ملکی رسی بی زوال
وگر جور در پادشایی کنی
پس از پادشاهی گدایی کنی
حرام است بر پادشه خواب خوش
چو باشد ضعیف از قوی بارکش
میازار عامی به یک خردله
که سلطان شبان است و عامی گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
بد انجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفا، پیشه کرد
بسستی و سختی بر این بگذرد
بماند بر او سالها نام بد
نخواهی که نفرین کنند از پست
نکو باش تا بد نگوید کست
سعدی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کاو مرهم است اگر دگران نیش میزنند
ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار
همچون طلسم پای خجالت به دامنند
یک بامداد اگر بخرامی به بوستان
بینی که سرو را ز لب جوی برکنند
تلخ است پیش طایفهای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر میپراکنند
ای متقی گر اهل دلی دیدهها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معینند
یا پردهای به چشم تأمل فروگذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند
جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف
صندوق سر توست نخواهم که بشکنند
حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند
گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست
الا به راه دیده سعدی نظر کنند
حضرت سعدی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهایُّ و دَرِ آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر، که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعرههای قُلقُلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست
حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست
حافظ
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
کسی که داغ تو دارد چه با بهار کند؟
«بهارِ توبهشکن» میرسد چه کار کند؟
در این سرابِ عذاب، این خرابِ خونآلود
کدام دانه بکارم که سبزهزار کند؟
نیا به مجلسِ عیشی که از عزا کم نیست
«شراب» خواهی و در کام «زهرمار» کند!
اگر که آب بجوییم، آتش افزاید
وگر که شیشه درآریم، سنگسار کند!
ز عهدِ خواجه ملولم که از «وفاداری»
همین گرفته که دایم «وفا» به «دار» کند!!
عجب مدار که روزی سپهرِ حیلتساز
تو را پیاده کند، خلق را سوار کند!
ز بیشکیبی این آسمانِ «تاوانگیر»
عجب مدار که آن کاخ را غبار کند!
بعید نیست که لولیوشان شهرآشوب
چنان کنند کزین خانه خواجه بار کند!
دعای پیرِ ستمدیده، کارساز نشد!
ولی امیدِ جوانانِ شرزه «کار» کند!!!
مرتضی لطفی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
با زهر چشم خنده همآغوش کردهای
بادام تلخ را چه شکرپوش کردهای؟
داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کردهای؟
تا چشم را به هم زدهای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کردهای
در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کردهای
حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمکپوش کردهای
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کردهای
#صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقههاست که در گوش کردهای
صائب تبريزى
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
تو کیستی که صدایت به آب میماند
تبسّمات به گل آفتاب میماند
تنات به پیرهن صورتی و دامن سرخ
به تُنگ نیمهپری از شراب میماند
به پشت چشم تو آن سایههای رنگارنگ
به نقش قوسِ قُزح در حباب میماند
تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد
به خانه یاد تو کردن به خواب میماند
از آن تبسّم نوشات به سینه یادی ماند
چو برگ گل که به لای کتاب میماند
کسی که شعر تو را گفت نشئهی سخناش
به مستی میِ بیرنگ ناب میماند...
یداله مفتون امینی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم:
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی
چه بسا طعنهزدنهای تو بخشیده نشد
ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
سجاد سامانی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
نه نامِ كس به زبانم، نه در دلم هوسی
به زنده بودنم اين بس، كه میكشم نفسی
جهان و شادی او كامِ دوستان را باد
پر شكستهی ما باد و گوشهی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمیدرم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش عشقِ كسی
بهار عمر مرا گو خزان رسد، كه در او
نرُست لالهی عشقی، شكوفهی هوسی
شكيب خويش نگهدار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی...
سيمين بهبهانی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ای یوسف خوشنام ما! خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما! ای بردریده دام ما!
ای نور ما! ای سور ما! ای دولت منصور ما!
جوشی بنه در شور ما تا مِی شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما! ای قبله و معبود ما!
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما! عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما
مولانا
♦️https://rubika.ir/Newssandal