به کویَت گر چنین آشفته میگردم، مکن منعم
دلی گم کردهام اینجا و میجویم نشانش را ...
هدایت شده از محیصا🇮🇷
چه راهِ دور و درازی، چه راهِ دور و درازی!
که خواب هم نرسانَد به سایهٔ تو سلامم
هنوز اگر تو بیایی، دوباره میشوم آغاز
اگرچه خستهتر از آفتاب، بر لب بامم
#حسین_منزوی
هدایت شده از محیصا🇮🇷
🌾
از عمر جز ملال ندیدیم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشستهایم
#فریدون_مشیری
هدایت شده از محیصا🇮🇷
🙃
راندي از خویشم و من مردن خود را دیدم
کاش تشییع من اینقدر غریبانه نبود
#فاضل_نظری
هدایت شده از محیصا🇮🇷
🌿
نه میخندد، نه میگرید، نه میماند، نه میمیرد
چه کردی با دلم؟ دیگر ندارم اختیارش را
برای درک من یک شهرِ مرزی را به یادآور
که جنگ قدرت شاهان درآورده دمارش را.
#محمدجواد_الهیپور
هدایت شده از محیصا🇮🇷
🔥
من نیستم... نگاه کن، این باغ سوخته
تاوان آتشیست که روشن گذاشتی
#مهدی_فرجی
من از ترس جدایی حرفهایم را نخواهم خورد
صدای کوه زیر ریزشِ بهمن نمیگیرد
امان از دل که میگوید بزن بر طبل رسوایی!
ولی دیوانگیهای مرا گردن نمیگیرد.
#محمد_حسن_جمشیدی
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود!
آب از تماس، با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود!
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج دادهاست
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟...
مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبرد؛
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود...
#محمد_علی_بهمنی
کنجِخلوت...!
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ..
تا پیش تو آورده مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی ...
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فروخوردن بغض سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ، گریه کنی ، شعر بخوانی؟
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی:))
#سید_تقی_سیدی
هدایت شده از • میـڪـده •
-
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
I صائبتبریزی
-