چه خواهی دید از مردم
از آدمهای تکراری
کمی اندوههای نو
کمی غمهای تکراری ...
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار میکردم
همان آغاز باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار اول باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخواند و من تکرار میکردم
#سجاد_سامانی
[ دلخوش به خنده های منِ خیره سر نباش!
دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشَند... ]
چه خواهشها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد...
سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
[خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو]
هدایت شده از • میـڪـده •
-
نوکرت پیر که شد دلبری اش بیشتر است
ماجرایی شده این قصهی خاطرخواهی...
I میـڪده
-
هدایت شده از • میـڪـده •
-
کاش ذکری یادمان میداد در باب وصال
در مفاتیحالجنانش، شیخ عباس قمی
#دفترچه
هدایت شده از • میـڪـده •
-
بر نمیگردی ولی من همچنان در شعرها
هی ردیفش میکنم این واژهی «برگرد» را!
#دفترچه