کنجِخلوت...!
این کوزه ترک خورد .. چه جای نگرانیست؟ من ساخته از خاک کویرم که بمیرم :)
چو گــلدان خالـی لب پنـجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم...
#قیصر_امینپور
تویی بهانۀ آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
#قیصر_امینپور
#نیمه_شعبان
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامه هایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟!
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟!
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟!
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟!...
#قیصر_امینپور
در خاک هم دلم به هوایِ تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوایِ تو
#قیصر_امینپور
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهابِ بیابان، سراب را...
#قیصر_امینپور
سال ها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من که تو
از پنجرهی عشق چهها میخواهی
صبح تا نیمهی شب منتظری
همهجا مینگری
گاه با ماه سخن میگویی
گاه با رهگذران
خبرِ گمشدهای میجویی
راستی گمشده ات کیست کجاست؟
#قیصر_امینپور
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوهی چشمت چه میدانم؟ نمیدانم
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانهی خود عین مهمانم؟ نمیدانم
ستاره میشمارم سالهای انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم.
نمیدانم بگو عشق تو از جانم چه میخواهد؟
چه میخواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمیدانم.
ز بس بیتاب آن زلف پریشانم، نمیدانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمیدانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقهی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه میخوانم، نمیدانم.
#قیصر_امینپور
کنجِخلوت...!
خواستم از رنجش دوری بگویم،یادم آمد عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد #قیصر_امینپور
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو اما
خاک این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد..
"خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد"
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد..
#قیصر_امینپور
من جز برای تو نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، منِ تو :)
#قیصر_امینپور
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها !
#قیصر_امینپور