eitaa logo
کنجِ‌خلوت...!
459 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
«من پر از شعر غمم ؛ میلِ دلت نیست؟ نخوان!...» . صرفا دلی.. یه دفترچه شخصی برای اینکه شعرهایی که در طولِ روز می‌خونم، رو ذخیره کنم.. اگر خواستین استفاده کنین.. + ثبتِ خاطرات! . کپی؟! دعا کنید برامون(:
مشاهده در ایتا
دانلود
چنان تنهای تنهایم، که حتی نیستم با خود، نمیدانم که عمری را چگونه زیستم با خود !
‏بسته راه نفسم بغض و دلم شعله ور است چون یتیمی که به او، فحش پدر داده کسی..
‌ امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم وای از این حال پریشان که من امشب دارم ...
نازم بـه چشم یار که تیرِ نگاه را بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد...!
بیا ره توشه برداریم کجا ؟! هر جا که اینجا نیست..!
‌در زمانی که وفا؛ قصه ی برف به تابستان است، و صداقت گل نایابی ست! به چه کسی باید گفت: با تو انسانم و خوشبخت ترین...
«برو آنجا که تو را منتظرند..»
اما نهان برای تو پر میزند دِلم..(:
دلم دیوانه بودن با تو را می خواست.
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک(: مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من، سنگ تیپا خورده‌ی رنجور منم، دشنام پست آفرینش، نغمه‌ی ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بی‌رنگ بی‌رنگم بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم(: حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست، مرگی نیست صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد! فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلت‌های بلور آجین زمین دل‌مرده، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است.
«به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است! بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند! شبم را روز کن در زیرِ سرپوش سیاهی‌ها دلم تنگ است؛ بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی‌گناهی‌ها و من می‌مانم و بیداد بی‌خوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که می‌ترسم تورا خورشید پندارند و می‌ترسم همه از خواب برخیزند و می‌ترسم همه از خواب برخیزند و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر می‌کشَد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده‌ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابَند پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفرِ آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یادِ مهتابی!»
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم خسته‌ی بیگانه، هم آزرده‌ی خویشم..