شوق میگوید :
که آســان نیست بی او زیـسـتن
صبر میگوید :
که باکی نیست،گو دشوار باش!
#وحشی_بافقی
وحشی! چه پرسش است که شد با که آشنا
خود گو که او به غیر تو بیگانهی که بود؟!
#وحشی_بافقی
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
#وحشی_بافقی
هرکس که آمد غیر ما، در بزم وصلش یافت جا
ما بر سر راه فنا با خاک یکسان همچنان...
#وحشی_بافقی
وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست
غم میفروخت لیک به اندازه میفرست
یک دل درون سینه ما خود زیاد نیست
جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست
نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
رو ، رو که وحشی آنچه کشید از تو سست عهد
ما را به خاطر است ، تُرا گر به یاد نیست!(:
#وحشی_بافقی
غم هجوم آورده میدانم که زارم میکشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم میکشد
#وحشی_بافقی
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم!..
#وحشی_بافقی
به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند
مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند
تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای
که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند
تو رنجهای زمن و میل من ولی چکنم
بگو که ناز توام دست در میان نکند
گرم مجال نگاهی بود زمان چه کنم
حکایتی که نگه میکند زبان نکند(:
هزار سود در این بیع هست خواهی دید
مرا بخر که خریدار من زیان نکند
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است
ولیک نسبت ما را به این و آن نکند
بس است جور ز صبر آزمود وحشی را
هزار بار کسی را کس امتحان نکند
#وحشی_بافقی
خوش آن که شود بساط مهجوری طی
در بزم وصال میکشم پی در پی
میجویمت آنچنان که مهجور وصال
مشتاق توام چنان که مخمور به می(:
#وحشی_بافقی
هست بیش از طاقتِ من بارِ اندوهِ فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش(:
#وحشی_بافقی