خدایا؛ عشق ، درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم ..
هدایت شده از تمایل به خاموشی .
بغض اگر خواست کسی هست
به اندازهی کوه ؛
زخم اگر خواست بگویید فراوان دارم ..
باده ناب میشوم، شعر و کتاب میشوم
یکسره خواب میشوم.. باز مقابلم تویی
کنجِخلوت...!
دیروز میگفتی ردپای من در جزیره جنونت پیدا میشود.. حرفم را یادت هست؟ گفتم این رد قدمهای من نیست ای
خیـلی بیشتر از آنچه که نشانت دادم و فکرش را میکنی رد پایت درون جزیره هست !
چون تو هم شفافی !
تو هم آیینه یی !
فقط کمی غبار گرفته ! ...
در باره " او " هم ..
نمیشناسمش ؛
فقط حس میکنم ؛
آشناست ...
هدایت شده از - احتمال -
شعر گفتن بعد بغض و گریه میچسبد ولی
حالمان را عطر یار ِرفته بهتر میکند !
دل آزردگانت را به کام آتش افکندی..
به خاکستر نشاندی؛ سوختی تا ساختی ما را:)
کنجِخلوت...!
آخرین نگاه...
کاش آن دفعهی آخر که حرم را دیدم
برنمیگشتم و در صحن تو جان می دادم...
#محمد_قاسمی
بهانهای بده به ابرِ کوچکِ نگاهِ من
در اوجِ گریهها فقط تو میشوی پناهِ من...
به دادِ من برس..
هوا؟ هوای خاطرات اوست...