هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من
مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من
اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من
هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
#محمدعلی_بهمنی
گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی است
#محمدعلی_بهمنی
یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش
بگذار که دل، حل کند این مسئله ها را...
#محمدعلی_بهمنی
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دورو تنها، تنها به جرم این که
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد ،وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
#محمدعلی_بهمنی