این جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال؛ ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشیِ خوابها کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!؟
#محمدعلی_بهمنی
پروانه هم شبیه من از ساده لوحیاش
دلبستهی گلی است که درکش نمیکند
#محمدعلی_بهمنی
گاهی میان دیده و دل جنگ می شود!
گاهی غزل ، برای تو دلتنگ می شود
گاهی دو کوچه، فاصله خانه های ماست
اما همین دو کوچه ، دو فرسنگ می شود
گاهی برای رفتن تو ، گریه می کنم
هق هق ، ترانه و نفس ، آهنگ می شود
گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود
می ریزد و نتیجه ی آن ، ننگ می شود
گاهی میان خلوت افکار خسته ام
شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود
از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و
از اینکه ظالمانه ، دلت سنگ می شود
از اینکه باز هم دل من را ربوده ای
گاهی دلم برای "خودم" تنگ می شود
#محمدعلی_بهمنی
گاهی تو را کنارِ خود احساس میکنم،
اما چقدر دلخوشیِ خواب ها
کم است..
#محمدعلی_بهمنی
از زندگی، از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
دلگیرم از ستاره و آزردهام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خستهام
دلخسته سوی خانه، تن خسته میکشم
آوخ… کزین حصار دلآزار خستهام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بییار خستهام
«تنها و دلگرفته و بیزار و بیامید
از حال من مپرس که بسیار خستهام»
#محمدعلی_بهمنی
ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین ...
آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن...
#محمدعلی_بهمنی
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی ست
#محمدعلی_بهمنی
پُر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
از بـس که گـره زد به گـره حـوصـلـهها را!
#محمدعلی_بهمنی
ﭘﮋﻭﺍﮎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ !
ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ،ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ،ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ ﺗﻮ
#محمدعلی_بهمنی
از بس فرار كردهام از خویشِخويشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود..(:
#محمدعلی_بهمنی
مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان
که وا نمیشود این قفل با کلید گریز
#محمدعلی_بهمنی