eitaa logo
151 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 📽 / فیلمی کوتاه و دیدنی از سرداران شهید فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) و فرمانده دلاور گردان حضرت امام حسین (ع) لشگر ۱۷ 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی ای بهشتی تن تان جام جنون نامتان سلسله‌جنبان جنون سرتان سوره سرخ ایثار دلتان آیه سرسبز بهار رودها جاری فریاد شما کوهها جلوای از یاد شما دشتها سوخته گام شما میدرخشد همه جا نام شما https://www.instagram.com/p/CL18Duen8tk/?igshid=16v610lbchpo3
💢 ⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی ۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی : 📌 ۱۹ 💠 / روز دوم _پاتک دوم 🔹🔸همه بخوبی می دانستیم این پایان حملات عراقی ها نیست و خیلی زود دوباره سمت کانال یورش خواهند آورد. برای همین هم بدون کوچکترین استراحتی همگی برخاسته و با سرعت مشغول ترميم خرابی سنگرها و تکمیل مهمات خود شدیم. گلوله تانکها و هلیکوپترها سنگرم را در بالای خاکریز بکلی درب و داغون کرده و گونی های پراز خاک را تکه و پاره کرده بودند.با جابجایی چند گونی پراز خاک دوبار سنگر را سرپا کرده و نشسته و با احتیاط از لبه خاکریز مشغول تماشای میدان نبرد شدم. عراقی ها تا کنار کانال بدبو عقب کشیده و همانجا مشغول سازماندهی مجدد و جابجایی نیروها و ادوات زرهی خود بودند و در داخل و اطراف حوضچه ها هم هیچگونه تحرکی دیده نمی شد. خط آرام بود و فقط صدای قوی انفجارات از عقبه به گوش می رسید. از فرصت بدست آمده استفاده کرده و کمی داخل سنگر استراحت کردم و بعد هم برخاسته و مشغول جمع آوری موشک آر پی جی از گوشه و کنار کانال شدم. اما هر چه اینطرف و آنطرف را گشتم هیچ موشکی پیدا نکرده و به ناچار برای آوردن موشک به سمت جاده خاکی رفتم. کانالی که در آن مستقر بودیم کانال انتقال آب بود و ارتفاع بلندی نداشت و برای در امان ماندن از تیر قناسه داران عراقی حتماً باید خمیده و نیم خیز و بعضی جاها هم نشسته حرکت میکردی . داشتم با احتیاط به سمت جاده خاکی می رفتم و در مسیر با تک تک بچه های دلاور گردان خوش و بش می کردم که یکدفعه معاون دلير گردان سردار رضا زلفخانی را دیدم که چند گونی پر از موشک را به پشت گرفته و داره خمیده و نیم خیز سمت انتهای کانال می آيد. با خوشحالی به استقبالش‌ رفته و سلام داده و خنده کنان پرسیدم : آقا رضا ! این گونی ها صاحب داره ؟ سردار لبخندی زد و گفت : بله ! و با انگشت انتهای کانال را نشان داد و گفت : واسه اون سنگر آخری می برم .  بوسه ای به صورت خاک آلوده و سیاه شده اش زده و گونی ها را از دستش گرفته و گفتم : شما چرا !؟ خودم داشتم می آمدم پایین که بیارم . دستی به سرم کشید و گفت : خودم آوردم ‌که اولش ازت تشکر کنم و دوم اینکه دوتایی بریم و یه سری به حوضچه ها بزنیم . گپ زنان آمدیم انتهای کانال و گونی های موشک را کنار سنگرم گذاشته و با عبور از داخل لوله پل بتنی روبروی حوضچه ها سنگر گرفته و سردار با دوربین مشغول وارسی حوضچه ها شد و بعد هم دوربین را به دستم داده و با اشاره انگشت انتهای حوضچه ها را نشانم داد و گفت آنجا را نگاه کن . در حوضچه آخری که چسبیده به خط عراقی‌ها بود تحرکات مشکوکی دیده می شد. انگاری خبرهایی آنجا بود. تعدادی از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی خیلی یواشکی در حال رفت و آمد به داخل حوضچه بودند و تعدادی هم با دوربین از لبه حوضچه داشتن خط ما را تماشا می کردند . داشتم با دوربین حرکات عراقی ها را نگاه میکردم که سردار دستی به سر و گوشم کشید و انگشت خونی شو نشانم داد و با خنده گفت: زدن اون همه موشک باید هم این بلا را سر گوش آدم بیاره ! هنوز حرفش تمام نشده بود که یکدفعه آتش باران هوایی و زمینی دشمن شروع و بارانی از گلوله توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا بر روی کانال باریدن گرفت و خبر از آغاز هجوم دوباره دشمن داد . سریع به اینطرف پل برگشته و در داخل سنگر مشغول بستن خرج موشک ها شدم. سردار هم کنارم نشست و گفت: عباس جان!حوضچه ها بهترين معبر و راحت ترين گذرگاه برای نفوذ نیروهای عراقی به داخل کانال و غافلگير کردن بچه هاست. خیلی حواست به آنها باشه و چشم ازشان برندار ، احتمال داره اینبار دشمن از حوضچه ها برای نفوذ استفاده کنه و جلو بیاد. باید خیلی مراقب اوضاع باشی تا یکدفعه خدای ناکرده خودت و بچه های گردان از این نقطه غافلگیر نشوند . به سردار قول دادم که چهار چشمی مواظب حوضچه ها باشم و سردار هم بوسه ای به پیشانیم زده و زیر اون آتش سنگین و بارانی از ترکش های مختلف که زوزه کشان از بالای سرمان می گذشتند از سنگر خارج و روانه بالای کانال شد . داشتم موشک های آماده را کنار دستم می چیدم که سردار زلفخانی دوباره به همراه برادر بسیجی حسن محمدی وارد سنگر شدند و سردار لبخند زنان گفت: حسن آقا را آوردم واسه کمک! قراره موشک این سنگر را تامین کنه! چندبار هم به برادر محمدی سفارش و تاکيد کرد که در هر شرایطی نباید بگذارد این سنگر بدون موشک بمونه ، بعد هم دوباره خدا حافظی کرده و به همراه برادر محمدی راهی بالای کانال شدند . کم کم داشت صدای غرش رعب آور تانک ها منطقه را فرا می گرفت که برادر محمدی خسته و نفس زنان از راه رسیده و چند گونی پر از موشک را کنار سنگرم گذاشت... 🌀 🖍خاطره از ✅ کانال 🇮🇷
5.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://t.me/kongere3535 شهید محمد کمال اخوان نام پدر : محمد علی ولادت : ۱۳۳۸/۸/۲۰ محل تولد : زنجان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل شهادت : شلمچه بخشی از وصیت نامه شهید پدران و مادران شهدا فرزندان شما مرگ سرخ را برای نسل خود تفسیر کردند و شما صبر سرخ را خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمدی و علوی می کنم و افتخار می‌کنم که ایدئولوژیم اسلام است اسلامی که به من فهماند چگونه بیندیشم و چگونه راهم را انتخاب کنم https://www.instagram.com/p/CTND21hHIwb/?utm_medium=share_sheet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید جعفر بیات نام پدر : زین العابدین ولادت : ۱۳۴۶/۹/۹ محل تولد : زنجان شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ محل شهادت : فاو بخشی از وصیت نامه شهید بار الها با اینکه بنده گناهکار و رو سیاه هستم ولی شکرگزار توام که به من این توفیق را دادی که بتوانم وظیفه شرعی خودم را در حد توانایی خودم نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب انجام دهم و در مدت ۱۷ سال از عمرم این زمان که عازم جنگ هستم از بهترین زمان عمرم میبینم. https://www.instagram.com/p/CUAj2uxDDgv/?utm_medium=share_sheet