eitaa logo
151 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه هماهنگی و هم اندیشی با حضور شورای حوزه و پایگاه در راستای برگزاری برنامه های بسیج به مناسبت کنگره 3535 شهید استان زنجان. ۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
توزیع غذای گرم به مناسبت عید سعید غدیر خم #حوزه_مقاومت_بسیج_امام_حسن_مجتبی #شهرستان_ایجرود
برپایی ایستگاه صلواتی در شهر زرین آباد به همت شورای پایگاه مقاومت بسیج. به مناسبت عید غدیر خم. (ع) ۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
دیدار با خانواده های محترم سادات،توسط شورای پایگاه به مناسبت عید سعید غدیر خم (ع) ۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
برگزاری جشن بزرگ عید سعید غدیر خم به همت شورای (ع) ۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
تهیه و توزیع بسته‌های کمک مومنانه توسط بسیجیان عزیز (ع) به مناسبت ولادت امام موسی کاظم (ع). ۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
تعویض و نصب تابلو شهدای گرانقدر روستای #گلابر در ورودی روستا به همت بسیجیان پایگاه شهید کلاهدوز گلابر #حوزه_مقاومت_بسیج_امام_حسن_مجتبی #پایگاه_شهید_کلاهدوز_گلابر #شهرستان_ایجرود
سرکشی فرمانده حوزه امام علی(ع)حلب ازحلقه نوجوانان پایگاه مقاومت بسیج شهدای صائین @masjedmehvareijrood
برگزاری جلسه مسئول تعلیم وتربیت حوزه امام علی(ع)حلب بامربی حوزه وسرگروه های صالحین پایگاه مقاومت بسیج شهدای ینگی کند @masjedmehvareijrood
روزها سخت ودلتنگ تر می‌گذرد قرارمان روز بعد مراسم تشیع بود ولی گفتن امروزبه دیدار خانواده شهید حسن رسولی خواهیم رفت و قرار دیدار را خواهند گفت.امروز به تاریخ ۳۱خرداد۱۴۰۴ساعت ۹و ۴۵ دقیقه صدای زنگ گوشی را می‌شنوم ..سلام خوبی گفتند امروز میریم فقط اگر میخای بیایی باید تا ساعت ده خودتو برسونی ...همه چیزو چند روز قبل آماده کرده بودیم گل رز قرمز را پرپرکردیم روی لباس هاو پوتین ها ریختیم و برای هرقطره خونی که روی لباسش بود ماهم اشک ریختیم و عهدکردیم تا آخرین لحظه ایستاده ایم و بین وسایل ها پرچم سرخ رنگ حضرت ابوالفضل ع به چشم می‌خورد. خدایا این پرچم رو مدافع حرم از کجا آورده بود ازحرم بی بی زینب س یا ازسفر کربلا ..فقط فهمیدم که بوی عاشقی می‌دهد.. امروز به قول شاعر ناجوانمردانه سردنبود ناجوانمردانه گرم هست ..‌و ماهم گرم صبحت که راه حوصله مان سر نرود .گاه ازسیاست و جنگ می گفتیم و گاه خاطرات فرمانده را مرور می کردیم از خنده هایش موقع ورود به جلسات ،از خاکی بودنش از ابهت فرمانده که وقتی حرف می‌زد حرف را تمام می‌کرد و می گفتیم سمعا و طاعا. شرم داشتیم که بگویم خسته ایم .‌‌رسیدیم به شهر زنجان ..ماشین جلویی برداران بودند وقتی ایستادند ماهم با چشم به دنبال خانه فرمانده می گشتیم. بوی نون فتیر به مشام رسیدبوی خاصی داشت گفتم همین جاهستش یادتون میادیکبار فرمانده از این نون ها خریده بود ‌..چند قدم جلوتر چند تا آقا ایستاده بودند .یکی از،برداران گفت چرا نمی‌آید همه منتظر هستند بقیه مهمان ها رسیدند...کاورلباس های نظامی فرمانده که پرچم سرخ رنگ هم رويش بودرا برداشتم جلوتر ازهمه خواهرها حرکت کردم حیاط پسر بزرگ فرمانده بود کنار میزی که پارچه سیاه کشیده شده بود خرما و حلوابود ایستاده بود. یکی از بچه ها عکس فرمانده را رومیز گذاشت همان عکس که گفته بود بعداز،شهادت چاپ کنید یکی از،آقایون وقتی میخاستم ازپله به داخل بروم اشاره کردکه منتظر بمونم وماهم ایستادیم .‌باز اخم همکارمون بود چرا نمی‌آید. گفتم خودشان گفتند ..گفتم بچه ها آروم آروم بریم .‌یدفعه دیدم همون آقا قد بلند میانسال با کاسه ای پراز گل های داودی و رزپرپرشده به طرفم آمد و شاید موقع پاشیدن گل ها تودلش می گفت بوی پیرهن یوسف میاد .همون لحظه دلتنگی بود به سراغم آمد داخل که شدیم همه منتظر با چشم های گریان. فقط نگاه می کردند .چندثانیه ای،کسی جلو نیومد.‌همسر فرمانده محکم بود با قدم های محکم تر جلو امد بوسه ای بر پرچم زد درسته دلتنگ یار بود .انگار پرچم آرامش خاصی بهش میداد.همه مهمان ها یکی یکی به سمت من آمدند. نه می توانستم وسایل ها رو زمین بگذارم های های،بشینم گریه کنم و نه می توانستم به کسی بدهم یادگار فرمانده بود .با چشم های گریان به دنبال جای بودم که یکی میزکوچکی آورد. و یکی ازآقایون لباس ها رو تحویل گرفت و گلباران کرد و روی میز گذاشت. و بوسه ای به پرچم زد .‌دنبال کلاه فرمانده داخل بقیه وسایل بود دادم گفتم بخشید میشه کلاه هم کنار پرچم باشه ..وقتی نشستم بغضم بیشتر شد چادرم راروی صورتم کشیدم و گریه کردم و صدای یکی از آقایون میومد که از خاطرات و اخلاق سردارمیگفت .‌از زمانی گفت که غزه اوضاع خوبی نداشت و از وعده صادق ۲ که هر روز کار فرمانده التماس بود.که چرا اجازه نمیدهید برویم غزه جنگ .ولی خدا برایش نوشته بوداینجا در برابر چشمان ما شهید بشود .من که لیاقت شهادت ندارم و شاید همان خدا برایم نوشته شاهد شهادت باشم .فاتحه ای خواندیم و بلند شدیم باز راهی شدیم این دفعه به مزار فرمانده رفتیم فاتحه ای خواندیم یادم امدآخرین بار وقتی سردار سلامی و سردار حاجی زاده ...شهید شدند و ما بهم ریختیم فرمانده گفت سردار سلامی و سردار حاجی زاده شهید شدند نوش جانشان .امروز من آروم گفتم فرمانده شهادت نوش جانت منزل نو مبارک