12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماببینید👆
مگه میشه ما بیایم سمت شهدا
شهدا برای ما قدمی برندارن؟
اصلا امکان نداره، محاله!
-شماصدایشهیدرحیمکابلیرامیشنوید!
#شهید_رحیم_کابلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_هفتم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ من می رفتم و زن بیچ
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_هشتم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
جوابش را ندادم با کمال افتخار و سربلند
توی چشماش نگاه می کردم کفری تر از
قبل ادامه داد: «قدر اون ناز و نعمت و اون زندگی خوش را حالا می فهمی نه؟»
بر و بر
نگاهش می کردم باز گفت:«انگار دوست داری برگردی همون جا نه؟»
عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتاً تو آن لحظه خدا و امام زمان ( سلام الله علیه) کمکم می کردند که خودم را نمی باختم خاطر جمع و مطمئن گفتم :«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگر سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو،بشکه،بعد که خالی کردی توبشکه، ببر بریز تو بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ولی تو او خونه دیگه پا نمی گذارم.»
عصبانی گفت: «حرف همین؟»
گفتم :«اگر بکشیدم اونجا نمی رم»......
حدود بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، آخرش کوتاه آمدند
و فرستادنم گروهان خدمات " 1 ".
پاورقی
۱ شروع سربازی شهید برونسی در تاریخ ۱۳/۶/۱۳۴۱ بوده است.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکی های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچه ها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده و منتظر من بودند.
بعداز احوال پرسی با تأثر به من گفتند: می ترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید.
بیشتر صبحها چای درست می کردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.
🌷 خاطره ای از زندگی روحانی شهید استاد شهید مطهری-راوی همسر شهید
📚 منبع: کتاب نگاهی به زندگی و مبارزات استاد مطهری، ص 23
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
آیت اللہ جوادی آملی:
ما برای اینکه از #دعای_شهدا برخوردار باشیم، باید در مسیر آنها حرکت کنیم و بدانیم، دعای شهدا، جزو دعاهای مستجاب است....
یاد #شهدا با ذکر صلوات
#امام_زمان
#شهید_جمهور
#شهدا
#انتخابات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو تا شهید نشدم پخش نکنید‼️
#شهید_مجید_سلمانیان
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی ،تغییر ده قضا را ....
#امام_زمان
#شهید_جمهور
#شهدا
#انتخابات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_مهدی_ایمانی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
اگر حاج قاسم در مجاهدت خسته شد ما هم خسته خواهیم شد
شهید آیت الله رئیسی
#امام_زمان #شهید_جمهور #شهدا #انتخابات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#واژه_قساوت_قلب_کم_میآورد!!
🌷اولین ماه مبارک رمضان در اسارت آغاز شده بود با هوایی بسیار گرم و طاقت فرسا. نه خبری از آب خنک در سحر و افطار بود و نه وسیله خنککنندهای برای روزهای گرم ماه رمضان وجود داشت. باید آفتاب داغ و گرمای شدید را با زبان تشنه و شکم گرسنه تحمل کرد. چند روزی از ماه رمضان به این ترتیب گذشت بعد از آن اسرا از فرمانده عراقی خواستند به خاطر ماه رمضان غذای ظهر را نصف کنند، نصفش را سحر و نصفش را افطار بدهند و اگر ممکن است، چند قالب هم یخ بیاورند. فرمانده عراقی چیزی نگفت و رفت. یادم میآید....
🌷یادم میآید روزهایی که برادران روزهدار بعد از ظهرها از شدت گرما بدنهایشان را بر روی زمین نمدار آسایشگاه میچسباندند تا شاید عطش آنها کمتر شود، بعد از نماز مغرب بود که بعثیها آمدند و گفتند ۱۰ نفر بیایند برای گرفتن غذا. مدتی طول کشید اما از غذا خبری نشد. یکدفعه متوجه شدیم که آن نامردها به جای دادن غذا، آن ۱۰ نفر را برده و در گل قرار داده و داخل گوش و دهان آنها را لجن کردهاند. وقتی برادران را با آن وضع به آسایشگاه برگرداندند، سربازها درحالیکه میخندیدند، گفتند: همه غذاها را اینها خوردهاند! اگر کس دیگری هم هوس غذا خوردن کرده خبر بدهد!
🌷....با وجود این، ماه رمضان با تمام مشکلات سپری شد....
#راوی: آزاده سرافراز ارسلان ساجدی سابق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
محور همهٔ فعالیت های ابراهیم نماز بود
در سختترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند در سفر یا در جبهه یا در زورخانه وقتی موقع اذان میشد همهٔ کارها را متوقف میکرد و اول نمازش را میخواند رفتار او ما را به یاد جملهی شهید رجائی میانداخت به نمــاز نگوییــد کار دارم به کار بگویید وقـته نماز اســت»
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اسم من رو قدرت الله انتخاب کرده بودند...
#شهید_امیر_عبدالهیان
#شهدای_خدمت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_هشتم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ جوابش را ندادم با کمال
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
#قسمت_نهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
همسر شهید برونسی
سال هزار و سیصد و چهل و هفت بود روزهای اول ازدواج ،شیرینی خاص خودش را داشت هرچند بیشتر از زندگی مشترک مان می گذشت با اخلاقیات و روحیه او بیشتر آشنا می شدم کم کم می فهمیدم چرا با من ازدواج کرده پدرم روحانی بود و او هم دنبال یک خانواده مذهبی می گشته است.
آن وقت ها توی روستا کشاورزی می کرد خودش زمین نداشت حتی یک متر، همه اش برای این و آن کار می کرد به همان نانی که از زحمتکشی در می آورد قانع بود و خیلی هم راضی.
همان اول ازدواج رساله ی حضرت امام را داشت رساله اش هم با رساله های دیگر که دیده بودم فرق می کرد؛ عکس خود امام روی جلد آن بود اگر می گرفتند مجازات سنگینی داشت.
پدرم چندتایی از کتاب های امام را داشت آنها را می داد به افراد مطمئن
که بخوانند کارهای دیگری هم تو خط انقلاب می کرد. انگار این ها را خدا ساخته بود برای عبدالحسین. شب ها که می آمد خانه ،پدرم براش رساله می خواند و از کتاب های دیگر امام می گفت، یعنی حالت کلاس درس بود. همین ها گویی خستگی یک روز کار را از تن او بیرون می کرد. وقتی گوش می داد تو نگاهش ذوق و شوق موج می زد.
خیلی زود افتاد تو خط مبارزه حسابی هم بی پروا بود برای این طور چیزها سر از پا نمی شناخت. یک بار یک روحانی آمده بود روستای ما تو مسجد سخنرانی کرد علیه رژیم .شب، عبدالحسین آوردش خانه خودمان.
سابقه این جور کارهاش بعدها بیشتر هم شد.
شاید بیراه نباشد اگر بگویم اصل مبارزه اش از موقعی شروع شد که صحبت تقسیم اراضی پیش آمد.
آن وقت ها بچه دار هم شده بودیم یک پسر که اسمش را گذاشته بود حسن بعضی ها از تقسیم ملک و املاک خیلی خوشحال بودند. او ولی ناراحتی اش را همان روزها شروع شد حتی خنده به لبش نمی آمد خودش، خودش را می
خورد من پاک گیج شده بودم پیش خودم می گفتم :«اگه بخوان به روستایی ها زمین بدن که ناراحتی نداره!
»کنجکاوی ام وقتی بیشتر می شد که می دیدم دیگران شاد هستند.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
محسن خیلی زیاد به پدر و مادرم احترام میگذاشت. طوری که جلوتر از مادرم قدم برنمیداشت. وقتی قرار بود مادرم را جایی ببرد، در ماشین را برای مادرم باز میکرد و میبست. روز تشییع پیکر شهید وزوایی همه دیدیم که مادرمان جلو پیکر حرکت میکند. بستگان به مادرم گفته بودند که شما عقب پیکر حرکت کنید. مادرم گفته بود: محسن هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمیکرد و الان هم میدانم که دوست دارد پشت سر من حرکت کند.
#شهید_محسن_وزوایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯