8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره زیبا از شهید سید مسعود رشیدی بچه لاتی که از همه مدعیان شهادت جلو زد...🥀
#شهید_مسعود_رشیدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣7⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچهها با خوشحالی میآمدند لباسهایشان را به ما نشان میدادند. با اسباببازیهایشان بازی میکردند. بعد از ناهار هم آنقدر که خسته شده بودند، همانطور که اسباببازیها دستشان بود و لباسها بالای سرشان، خوابشان برد.
💥 فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر میکردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بیحوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم.
آبگوشتم را بار گذاشتم. بچهها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینتها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود.
💥 برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در میخندید و میآمد. بچهها دورهاش کردند و ریختند روی سر و کولش.
توی هال که رسید، نشست، بچهها را بغل کرد و بوسید و گفت: « بهبه قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداختهای. »
خندیدم و گفتم: « آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری. »
بلند شد و گفت: « اینقدر خوبی که امام رضا (ع) میطلبدت دیگر. »
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: « میخواهیم برویم مشهد؟! »
💥 همانطور که بچهها را ناز و نوازش میکرد، گفت: « میخواهید بروید مشهد؟! »
آمدم توی هال و گفتم: « تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو. »
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: « امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشتهاند. رفتن تهوتوی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. »
گفتم: « پس تو چی؟! »
موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیفگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانمهاست. باباها باید بمانند خانه. »
گفتم: « نمیروم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچهها بروم. »
💥 سمیه را زمین گذاشت و گفت: « اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنهام. اسمت را نوشتهام، باید بروی. برای روحیهات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه میدارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم. »
گفتم: « شینا که نمیتواند بیاید. خودت که میدانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان میآید. آنوقت این همه راه! نه، شینا نه. »
گفت: « پس میگویم مادرم باهات بیاید. اینطوری دستتنها هم نیستی. »
گفتم: « ولی چه خوب میشد خودت میآمدی. »
گفت: « زیارت، سعادت و لیاقت میخواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن. »
گفتم: « شانس ما را میبینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم. »
یکدفعه از خنده ریسه رفت. گفت: « راست میگوییها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من. »
💥 همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوسها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشینها آماده شوند.
💥 خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: « خانم محمدی را جلوی در میخواهند. »
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پلهها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! »
گفت: « اول مژدگانی بده. »
خندیدم و گفتم: « باشد. برایت سوغات میآورم. »
آمد جلوتر و آهسته گفت: « این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش. » و همانطور که به شکمم نگاه میکرد، گفت: « اصلاً چهطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدمخیر. »
💥 میدانست که از اسمم خوشم نمیآید. به همین خاطر بعضی وقتها سربهسرم میگذاشت. گفتم: « اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟! »
گفت: « اِسممان برای ماشین درآمده. »
خوشحال شدم. گفتم: « مبارک باشد. انشاءاللّه دفعهی دیگر با ماشین خودمان میرویم مشهد. »
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « الهی آمین. خدا خودش میداند چقدر دلم زیارت میخواهد. »
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یکی از بچهها مزاحم نوامیس مردم میشد. به سید میلاد ماجرا را شرح دادم. گفت تو کارت نباشه وایسا کنار. من گفتم الآن است که بزند توی گوش آن پسر، ولی با صحنه عجیبی مواجه شدم! سید طوری با این نوجوان صحبت کرد که من جا خوردم. روز بعد گفتم: سید چی شد؟ من گفتم الآن طرف رو چنان میزنی که دیگه نتونه بلند شه. خندید و گفت: یه جور دیگه زدمش!! راست میگفت. چنان زده بود که من از فردا آن جوان را در مسجد میدیدم. بله. سید میلاد، شیطان درون آن نوجوان را زده بود. سید برای آن شخص وقت گذاشت. آن پسر را در طی یک ماه چنان تغییر داد که من کم آوردم! آن سال همان پسر را با خودش برد و خادمالشهدا کرد.
#شهید_مدافع_حرم_سید_میلاد_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
1_1458549695.mp3
7.6M
خوشبحال شهدا که پر کشیدن
خوشبحال شهدا بهشتو دیدن
🎙#سید_رضا_نریمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
سلام خدمت همه عزیزان
سه شنبه شهادت آقا امام صادق علیهالسلام میباشد🌹
ان شاالله قراره به مدت 2 روز غذای گرم طبخ کنیم ✔️
به لطف خدا و کمک شما عزیزان میخواهیم 3 هزار پرس غذایی گرم بین عزتمدان و ایتام در این دو روز توزیع کنیم 🌱
هزینه هر پرس غذا 25 هزار تومان ✅
ان شاالله مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها شفیع ما باشن در روز قیامت، در این پویش شرکت کنید ولو به ده هزار تومان ،خدا به زندگیتون برکت بده🔵
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 احکام آنلاین📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید محمودرضا بیضائی:
برای من میدان انقلاب تهران، شلمچه یا دمشق فرقی نمیکند، هرجا حرف انقلاب هست، ما هستیم...
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
#شهید_بیضائی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌹 #شهیدسیدحمیدطباطباییمهر:
"فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست.
باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان،
رفاقتمان بوی شهدا را بدهد."
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم عروسی شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی :)
داماد شبیه شهدا می ماند!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣7⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صمد راست میگوید این بچه چقدر خوشقدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومیاش هم خیر باشد. »
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه میکردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: « خانم محمدی را جلوی در کار دارند. »
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومیاش هم به خیر شد؟! »
خندید و گفت: « نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوسها آماده میشوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. »
خندیدم و گفتم: « مرد! خجالت بکش. مگرتو کار نداری؟! »
گفت: « مرخصی ساعتی میگیرم. »
گفتم: « بچهها چی؟! مامانت را اذیت میکنند. بندهی خدا حوصله ندارد. »
گفت: « میرویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمیگردیم. »
گفتم: « باشد. تو برو مرخصیات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. »
💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمامشدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانمها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. »
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلیها نمیدانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی میکردند و میخواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصیام را گرفتم، اما حیف نشد. »
💥 دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا میپزم، میآییم باباطاهر. »
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش میشد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. »
گفتم: « حالا مرا درک میکنی؟! ببین چقدر سخت است. »
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
تند تر از امام و ولایت فقیه نروید!
که پایتان خرد میشود..
از امام هم عقب نمانید،
که منحرف میشوید!
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
AudioCutter_ahd-mahdi-sedqi.mp3
4.67M
📿"دعای عهد"
🎙استاد مهدی #صدقی
از تو یک عمر، شنیدیم و ندیدیم، تو را
به وصالَت، نرسیدیم و ندیدیم، تو را
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_احمد_مشلب
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯