مناجات شهید چمران.mp3
4.66M
خدایــا تورا شکر میکنم که به من درد دادی...🤍🕊
#شهادت
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_نود_نه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 چند دقیقه ای که
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_دویست
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
می شود.ولی به هر حال قبولش برای من سنگین بود. اگر یقین می کردم عملیات بدر عملیات آخرش است، به این سادگی ها ولش نمی کردم حداقلش این بود که یک تعهد خشک و خالی برای شفاعت و این حرف ها ازش می گرفتم بعداً که فهمیدم خبر قطعی شهادتش را به خیلی ها داده،
غم و غصه ام چند برابر شد. افسوس این را می خوردم که دیگر کار از کار گذشته است.
تو بحبوحه ی عملیات بدر، به ام مأموریت دادند یک گزارش از منطقه بگیرم نفهمیدم چطور خودم را رساندم خط.،
بیشتر حرص و جوش دیدن عبدالحسین را می زدم
نزدیک خط که رسیدم حجازی را دیدم ازش پرسیدم
«آقای برونسی کجاست؟»
گفت:« تو خط مقدم از همه جلوتره!»
«نمی
شه برم ببینمش؟»
«ته، اصلاً امکان نداره»
دلم بدجوری شور می زد گفتم: «چرا؟»
گفت: «وضعیت خط خیلی قاطی شده، دشمن چند تا پاتک سنگین زده»
تو همین اثنا یکی که داشت می دوید آمد پیش حجازی
پاورقی
۱ _در آن لحظات طوری وصیت می کرد که گویی یقین داشت من زنده می مانم حتی یادم می آید که به شوخی به اش گفتم: «شاید من زودتر از شما رفتم،در جوابم خنده ی معنی داری کرد و گفت: «نه، ان شاء الله که شما
سال های زیادی زنده می مونی»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
همیشه میگفت:
بايد طوری زندگی كنم كه اگر فردا اين پست و مقام را از من گرفتند، وضع زندگی ام با ديروز كه صاحب مقام و عنوان بودم تفاوت نكند...
#شهید_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شھید_محمد_رضا_کارور
#صفـــ۴۳ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 روایت حقیقت | من پاک شدم!
📢 روایتگری آقای حسین کاجی از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما...
🌷روایتگریهای دفاع مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠 بیت المال
🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه #خادم بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، #ماشینی تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند.
🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم #موبایلم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ...
🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. #بیابان است و بیابان....
اواسط راه بودم که دیدم #تویوتا جلوی پایم ایستاد. #حمید بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟
جریان را برایش تعریف کردم.
🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم #کار_شخصی محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان....
من 2 کیلومتر که راه رفتم #بالاخره رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر #برگشت را #باهم برمیگردیم.
🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از #بیت_المال استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم.
🌷پاهایم #توان نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از #گلهای کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم......
جانش میرفت #اعتقاداتش حرف اول را میزد❤️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#راوی_همسر_شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹 مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.
🌷 برای معرفی #شهید_ابراهیمهادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.
🔹او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست.
📙کتاب: پسرک فلافل فروش
🌹 شهید#محمدهادی_ذوالفقاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبق سنوات هر ساله ،قراره 110 بسته لوازم التحریر بین بچهای یتیم و نیازمند توزیع بشه✅
هزینه هر بسته 400 هزار تومان هست✅
لطفاً در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان🌹
شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 #پویش_صد_سی_چهارم #اینجا_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س_ببینید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #نماز_شهدا ؛
خلبانی را از #نماز_اول_وقت_گرفتم🛩🛫
✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت #شهید_بابایی را دید نظرش عوض شد.
#حاج_حسین_یکتا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_دویست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 می شود.ولی به هر حال
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_دویست_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
همان طور که داشت نفس نفس می زد،
گفت:« آقای برونسی... بیسیم....»
حرف تو دهانش بود که حجازی دوید طرف سنگر ،مخابرات، من با آن پای مصنوعی ام تا آمدم بروم و ببینم قضیه چیست، ارتباط قطع شده بود ۱. اوضاع بچه های مخابرات خیلی به هم ریخته بود حدس زدم باید اتفاقی برای عبدالحسین افتاده باشد.
جریان را پرسیدم گفتند:« برونسی ،وحیدی ارفعی و چند تا فرمانده ی ،دیگه تو چهار راه خندق هستن»
گفتم :«خب این که ناراحتی نداره»
«آخه از رده های بالا دستور دادن که اونا بکشن عقب، ولی حاجی برونسی قبول نکرده»
حیرت زده گفتم: «قبول نکرد؟!»
جای تعجب هم داشت تو بدترین و بهترین شرایط عبدالحسین کسی نبود که از فرمان مافوق تمرد کند. همیشه اطاعت محض داشت. سلسله مراتب فرمانده ی را می شمرد و می گفت:
«اطاعت از مافوق اطاعت از حضرت امامه.»
رو همین حساب ها مسأله برام قابل هضم نبود علت را از بچه ها پرسیدم گفتند:
دشمن الان از هر طرف شدید حمله کرده،، نوک دفاع ما درست تو چهار راه خندق متمرکز شده، دو تا گردان تو جناح راست و چپ هستن که هنوز عقب نشینی نکردن آقای برونسی، می گفت اگر ما چهار راه خندق رو خالی کنیم بچه های دیگه همه شون یا شهید میشن یا اسیر
پاورقی
۱- آخرین صحبتهای سردار شهید برونسی را روی نوار ضبط کرده بودند بعدا که نوارش را گوش دادم این موضوع را دقیق تر فهمیدم که آن بزرگوار چه ایثار و فداکاریی از خودش نشان داده است.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یکی از همرزمان و دوستانشان می گفت:
حجره ای داشتم نزدیک حجره آیت الله جوادی آملی و ایشان از آنجا گذر می کرد.
روزی نوار دعای کمیل شهید تورجی را گوش می کردم که آقای جوادی آملی وارد حجره شدند و پرسیدند: این صدای کیه؟ ایشون سوخته اند.
گفتم: صدای یک شهیده. گفتند: نه شهید نیستند، سوخته اند؛ ایشان (در عشق خدا) سوخته است.
گفتم: ایشان شهید شده. فرمانده گردان یازهرا (س) هم بوده.
استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده...
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده🌹🕊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
enc_1641114770630562814623.mp3
3.29M
شهید یعنی چی؟؟؟
هر کسے مثل شھیدا زندگے کُنہ همیشھ ؛
با عنایٺِ فاٰطِمہ ، عاقبٺ شھید میشہ !'..
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_دویست_و_یک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 همان طور که داش
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
در واقع اونا جون خیلی ها رو خریدن، آقای برونسی هم که گفت :«تا آخرین گلوله مقاومت می کنیم دقیقاً برای همین مطلب بود. ...»
آن روز ظاهراً آخرین نفری که از خطر برگشت ،قانعی، معاون اطلاعات لشکر بود می گفت: «جنازه ی شهید برونسی رو خودم دیدم.»
خیلی دمغ بود و هی خودش را سرزنش می کرد.
تو آن حیص و بیص قانعی جنازه ی عبدالحسین را بغل می کند و می آید طرف خط خودمان، دشمن هم تعقیبش می کرده، تو یک منطقه باتلاق مانند، پاش گلوله می خورد خواه ناخواه جنازه از روی دوشش می افتد و او فقط می تواند خودش را به زور از مهلکه نجات دهد.
حالا ناراحتی اش این بود که جنازه قطعاً ناپدید می شود. گفت: «کاش به اش دست نزده بودم، این طوری یک امیدی بود که لا اقل بشه بعداً جنازه رو آورد ولی اون جایی که جنازه افتاد، حتماً...»
تو همان لحظه ها یاد حرف عبدالحسین افتادم وقتی که با هم رفتیم جسد شهید آهنی را بیاوریم و نشد؛ تو راه برگشت می گفت:«من آرزوم اینه که جنازه ام بمونه و اصلا دیده نشه یعنی هیچ اثری ازش نمونه.»
همسر شهید
تاریکی شب همه جا را پوشانده بود. سکوتی سنگین می رفت که همه جا را بگیرد بچه ها خوابیده بودند. خودم هم
داشتم
آماده می شدم که کم کم بخوابم
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
▫️حاجۍمیگفت:
اینانقلاب؛آنقدرتلاطموسختۍ
داردڪھیكروز؎شھداآرزومیڪنند
زندهشوندوبراۍدفاعازاینانقلاب
دوبارهشھیدشوند!
#حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال خوب🍃
شهید جهاد مغنیه🕊️
#شهدا_شر_منده_ایم
#مدیون_شهداییم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شهید سیدمصطفی میرشاکی به یاد برادرش
«شهید سیدجواد میرشاکی» نوشته بود:
"روزها از پی هم میگذرند و فراموش
می شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را
از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم
هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمیبرد.."
#شهید_سید_جواد_میرشاکی
#شهید_سید_مصطفی_میرشاکی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#اسماعیل_چراغی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آری! کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی به کربلا برسی ...
🎙شهید سید مرتضی آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#هر_روز_با_شهدا #فرمانده_وسط_دشمن!! 🌷ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه شما میکنی؟ چرا میرید اون ور
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#به_اندازه_همان_بشقاب!!
🌷علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم اینکه اصلاً شهریه نمیگیرد، چرا حرف از بیپولی نمیزند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا میدهد. نمیدانم از کجا فهمید! ....بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. بهناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمانها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حجتالاسلام علی سیفی
راوی: مادر گرامی شهید
🔴 امام خمینی (ره):
🔰 شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.
#هفته_وحدت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
سید مهدی هیچگاه پاهایش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قد میایستاد و تا من نمینشستم، او هم نمینشست. فقط یکجا پایش رو دراز کرد، اونم وقتی بود که شهید شد.... بهش گفتم سید تو هيچوقت جلوی من پاهات رو دراز نمیکردی؛ حالا چی شده مادر؟ یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشمانش اومد شاید میخواسته بگه مادر اگر مجبور نبودم جلوی پاهات تمام قد میایستادم....
🌹شهید معزز حجت الاسلام
#سید_مهدی_اسلامیخواه
راوی: مادر گرامی شهید
📚 کتاب "رموز موفقیت شهدا"، جلد یک
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔷خدا شهیدا رو دونه به دونه انتخاب کرد شهیدا هم مهموناشون رو دونه به دونه انتخاب میکنن!
#امامزمان
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا #قسمت_دویست_و_دو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 در واقع ا
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
یکدفعه صدای آهسته ای به گوشم خورد از توی حیاط بود صدای بسته شدن در کوچه، آن هم با احتیاط، یک آن
دلم از خوشحالی لرزید عبدالحسین هشتاد روز مرخصی نیامده بود فکر این که او باشد از خانه کشاندم بیرون.
حدسم درست بود جلوی در هال دیدمش، با همان لبخند همیشگی، سلام و
احوالپرسی که کردیم با صدای ذوق زده ام گفتم:« برم بچه ها رو بیدار کنم»
آهسته گفت:« نه نمی خوام بچه ها رو بیدار کنی»
«چرا؟!»
«بگذار بیام تو برات می گم»
جوری گفت که زیاد ناراحت نشوم فردا صبح زود باید می رفتکاشمر، هم قرار بود
سخنرانی کند،هم با فرمانده ی آن جا وعده داشت گفت: «إن شاءالله فردا بعد از ظهر هم بر می گردم و می آم پیش شما،این جوری بچه ها رو بهتر و سیرتر می تونم ببینم...»
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، از خواب بیدار شدم چراغ آشپزخانه روشن بود یقین داشتم عبدالحسین است. بیشتر وقت ها که می آمد مرخصی، روزه می گرفت یکدفعه هم یادم نمی آید که مرا بیدار کرده باشد که سحری درست کنم یا مثلاً چای دم کنم همه ی کارها را خودش می کرد از جام بلند شدم رفتم آشپزخانه یک قوری چای و دو تا استکان گذاشته بود تو سینی، به اش سلام کردم جوابم را با خنده و خوشرویی داد به سینی اشاره کردم و پرسیدم: «اینا رو جایی می بری؟»
خندید و آهسته گفت:« یک بنده خدایی تو کوچه است نمی دونم ،مسافره، زواره می خوام براش چایی ببرم، ثواب داره صبح جمعه ای»
سینی را برداشت و رفت بیرون، بی سر و صدا.
مدتی بود که هر وقت می آمدمرخصی سابقه ی این کار را داشت یا چای می برد بیرون و یا هم میوه و غذا،هر بار که می پرسیدم برای کی می بری؛جوابهایی از همان دست می داد جالب این بود که همه ی آن مسافرها و رهگذرها هم، اکثراً ماشین داشتند! " 1 ".
پاورقی
۱ - همیشه یکی دو نفر محافظ داشت. به خاطر فرار از منیت و خودستایی، تمام آنها را مسافر و رهگذر معرفی می کرد. این مسأله را تا بعد از شهادتش نفهمیدم.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
بغداد بودیم، میخواستیم با هم بریم بیرون، به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهرانه. گفت: باید چشممون را از نامحرم حفظ کنیم تا توفیق شهادت را از دست ندیم. بعد چفیهاش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم....
🌹#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شهید شهسواری.mp3
4.48M
🎙بشنویم روایتی شنیدنی از سردار حسنی بزرگوار در خصوص شهید محمد شهسواری
💢شهیدی که میان نظامیان بعثی شعار مرگ بر صدام ضد اسلام سرداد..
#شهید_محمد_شهسواری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا #قسمت_دویست_و_سه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 یکدفعه صد
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
صبح اذان که گفتند نماز خواند و راه افتاد طرف کاشمر.
سه چهار ساعتی مانده بود به غروب، بچه ی همسایه آمد و گفت:« آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن با شما کار
دارن» آن روز لوله های آب، توی کوچه ترکیده بود و ما ازصبح آب نداشتیم ،همین حسابی کلافه ام کرده بود.پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی تونم بیام!»
بچه ی همسایه منتظر ایستاده بود با ناراحتی به اش گفتم:« برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه ،دیگه خونه نمی خواد بیاد!»
دم دمای غروب بود آب تازه آمده بود و تو حیاط داشتم ظرف ها را می شستم، یکدفعه دیدم آمد، به روی خودم نیاوردم، از دستش حسابی ناراحت بودم،حتی سرم را بالا نگرفتم،جلوی من، روی دو پایش
نشست.خندید و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟»
هیچی نگفتم، خودم، خودم را داشتم می خوردم، مهربانتر از قبل گفت:« برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می دونی من چرا زنگ زدم؟»
باز چیزی نگفتم،
«می خواستم یک چند روزی ببرمتون کاشمر»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯