رهبرانقلاب: هر یک نفری که #روز_قدس توی خیابان میآید، به سهم خود دارد به امنیت کشور و #امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلابش کمک میکند.
🔹#همه_می_آییم.
🔸#القدس_لنا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هفتاد در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفیب
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادویک
با لحنی ساده شروع کرد
_چند روز پیش دوتا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.
خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند..
که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد
_من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد...
_اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن تون مخالفت نمیکنم #ایران تو #امنیت و #آرامشه، ولی
#سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.
به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد
_من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.
با هر کلمه قلب صدایش بیشترمیگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد...
و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید
_سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟
میدانستم #آخرین_هدیه_ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته...
و خبر نداشت ۸ ماه پیش...
وقتی سعد🔥 مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه😢💚 جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم
_بله!😢💚
و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید،..
نذری که ادا شد...😢😍
و از بند سعد🔥 آزادم کرد،...
دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر
قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد
_بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید.
و هنوز از لحنش..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هفتادویک با لحنی ساده شروع کرد _چند روز پیش دوتا ماشین بمب گ
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادودو
هنوز از لحنش حسرت میچکید..
و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید
_ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟
جواب این سوال در #حرم و نزد حضرت زینب (س) بود که پیش پدر و مادرم #شفاعتم کند...😢😓
و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید
_ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...
و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم...
که دلسوزی اش را با پرسشم پس دادم
_چقدر مونده تا برسیم حرم؟
فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد
_رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!
و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم🕌 در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد...😍💚
پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم..
و اشکم بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی🌸 به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد...😢💚
او دنبالم میدوید..
تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم...
و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود...
میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم میپیچد..
که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد
_خواهرم! اینجا دیگه #امنیت قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم!
و عطش چشمانم برای زیارت را....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پایی_که_با_اره_قطع_کردند!!
🌷مچ پایش تیر خورده و به تدریج عفونت کرده بود. آنقدر زیاد بود که پزشکان عراقی تصمیم گرفتند پایش را قطع کنند. او را به اتاق عمل بردند. یکی از بچههای اهواز به عنوان مترجم با او رفت. مترجم بعداً اینگونه تعریف کرد: «وقتی او را روی تخت خواباندند، منتظر شدم که برای تزریق آمپول بیهوشی بیایند. لحظاتی بعد....
🌷لحظاتی بعد عراقیها آمدند، اما با شگفتی دیدم که آنها درحالیکه پوزخند میزنند، دست و پای او را بستند و رفتند. دقایقی بعد، چند نفر دیگر آمدند درحالیکه اره در دست داشتند. انگار میخواستند چوبی را از تنه درخت قطع کنند. شروع کردند به بریدن، اصلاً به فریادها و بیهوش شدنهای او اعتنا نمیکردند.»
🌷در نهایت، پای او را از مچ قطع کردند. چند روز بعد هم پایش عفونت کرد. بار دیگر سر و کله آنها پیدا شد و کمی بالاتر را بریدند. باز هم عفونت کرد و باز، کمی بالاتر. دوست مظلوم ما توانش را از دست داده بود. او اگرچه از دست عراقیها رهایی یافت، اما جبران ضعفهای او امکان پذیر نبود.
#راوی: آزاده سرافراز جمشید عباس دشتی
❌❌ برای امنیت مام وطن، ارزشش رو داره اگه جانی فدا بشه یا دستی قطع بشه یا سانت سانت پایی بریده بشه!
#امنیت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯