کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی شیرین تر از عسل #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنج 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شیرین تر از عسل
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد منطقه را گرفتیم ولی تثبیت نشد از همان جناح هم دشمن پاتک های سختی زد و خیلی فشار آورد. اگر اشتباه نکنم درست هفت شبانه روز مقاومت کردیم و ،جنگیدیم، ولی باز منطقه تثبیت
نشد.
روز هفتم دیگر نفس بچه ها گرفته شده بود روحیه مان هم تعریفی نداشت شرایط طوری بود که از عقب هم نمی شد نیروی کمکی بیاید، تحمل هر لحظه سخت تر از لحظه ی قبل می شد .برامان آتش دشمن شدیدتر می شد و مقاومت ما ضعیفتر.
پاتک آخرش را انگار فقط برای پیروز شدن زده بود کار داشت به جای باریکی می.کشید بعضی ها زده بودند به در ناامیدی و پاک داشتند مأیوس می شدند تو این حال و هوا یک هو سر و صدای بی سیم بلند شد. صدای عبدالحسین را که شنیدم روحیه ی دیگری پیدا کردم با رفیعی . ۱. کار داشت همان نزدیکی بود، سریع آمد و گوشی را از دست بیسیم چی قاپید تو آن سرو صدا و انفجارهای پی در پی شروع کرد بلند - بلند حرف زدن.
از لابلای حرفها، وقتی فهمیدم عبدالحسین می خواهد چکار کند کم مانده بود از خوشحالی فریاد بزنم، سریع دویدم مابین بچه ها و تا مقاومتشان بیشتر شود خبر را به شان دادم، تو آن شرایط سخت این کار او هزاران بار از عسل شیرین تر بود برای ما.
تصمیم گرفته بود یکی از گردان هایش را برای کمک بفرستد و .فرستاد مهم تر از این قضیه آمدن خود او بود. بچه
ها وقتی او را کناررفیعی دیدند، روحیه شان از این رو به آن روشد پابه پای بقیه شروع کرد به جنگیدن،
تو مدت کوتاهی ورق به نفع ما برگشت و مدتی بعد منطقه ی ما هم تثبیت شد.
پاورقی
۱- فرمانده تیپ امام صادق (سلام الله علیه)
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯