eitaa logo
کوچه شهدا✔️
82.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۶۲ با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدایش را میشنیدم.. که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد _من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم! گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید،.. رنگ از صورتش پرید.. و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد _باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه این عکس رو نشونتون بدم! همچنان مردد بود.. و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید _خودشه؟ چشمانم سیاهی میرفت.. و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود،.. قسمتی از گلویش پاره و خون از زیرچانه تا روی لباسش را پوشانده بود... سعد بود،.. با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود.. و قلبم را از تپش انداخت... تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان خون در رگهایم بند آمده.. که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد. عشق قدیمی و زندانبان وحشی ام را و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم.. که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزده ام اشک میپاشید. مادرش برایم آب آورده.. و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده.. و بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم. در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید.. و تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم _دیشب تو حرم بهم گفت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯