eitaa logo
کوچه شهدا✔️
83.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 به پا دارید ؛ رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ... اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند. کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود. 📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی (ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵) 🌷 "حاج قاسم سلیمانی" می‌گوید: هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛ و پیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اگر بخواهی آدم بشی باید بری مشهد! روایت توبه شهید شاهرخ ضرغام 🎙سردار قاسم صادقی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 .... 🌷 تقصیر خودش‌ بود. شهید شده‌ که‌ شهید شده‌. وقتی‌ قراره‌ با ریختن‌ اولین قطره‌ خونش‌، همه‌ گناهانش‌ پاک‌ شود، خیلی‌ بخیل‌ و از خود راضی‌ است‌ اگر آن‌ کتک‌هایی‌ را که‌ من‌ بهش‌ زدم‌ حلال‌ نکند. تازه‌، کتکی‌ هم‌ نبود. دو_سه‌ تا پس‌گردنی‌، چهار_پنج‌ تا لنگه‌ پوتین‌، هفت‌_هشت‌_ده‌ تا لگد هم‌ توی‌ جشن‌ پتو. خیلی‌ فیلم‌ بود. دست‌ِ به‌ غیبت‌ کردنش‌ عالی‌ بود. اوائل‌ که‌ همه‌اش‌می‌گفت‌: «الغیبت‌ُ عجب‌ کِیفی‌ داره‌» جدی‌ نمی‌گرفتم‌. بعداً فهمیدم‌ حضرت‌ آقا اهل‌ همه‌ جور غیبتی‌ هست‌. اهل‌ که‌ هیچ‌، استاده‌. جیم‌ شدن‌ از صبحگاه‌، رد شدن‌ از لای‌ سیم‌ خاردار پادگان‌ و رفتن‌ به‌ شهر…. از همه‌ بدتر غیبت‌ در جمع‌ بود، پشت‌ سر این‌ و آن‌ حرف‌ زدن‌. 🌷جالب‌تر از همه‌ این‌ بود که‌ خودش‌ قانون‌ گذاشت‌. آن‌ هم‌ مشروط‌. شرط‌ كرد که‌ اگر غیبت‌ از نوع‌ اول‌ (فرار از صبحگاه‌…) را منظور نکنیم‌، از آن‌ ساعت‌ به‌ بعد هر کس‌ غیبت‌ دیگران‌ را کرد و پشت‌ سرشان‌ حرف‌ زد، هر چند نفر كه ‌در اتاق‌ حضور داشتند، به‌ او پس‌ گردنی‌ بزنند. خودش‌ با همه چهار_پنج‌ نفرمان‌ دست‌ داد و قول‌ داد. هنوز دستش‌ توی‌ دستمان‌ بود که‌ گفت‌: رضا تنبلی‌ رو به‌ اوج‌ خودش‌ رسونده‌ و یک‌ ساعته‌ رفته‌ چایی‌ بیاره‌.... خب‌ خودش‌ گفته‌ بود بزنیم‌ و زدیم‌. البته‌ خدایی‌‌اش‌ را بخواهی‌، من‌ بدجور زدم‌. خیلی‌ دردش‌ آمد، همان‌ شد که‌ وقتی‌ توی‌ جاده ام‌‌القصر_فاو در عمليات‌ والفجر هشت‌ دیدمش‌، باهاش‌ روبوسی‌ کردم‌ و بابت‌ کتک‌هایی‌ که‌زده‌ بودم‌ حلالیت‌ طلبیدم‌. 🌷خندید و گفت‌: دمتون‌ گرم‌… همون‌ کتک‌های‌ شما باعث‌ شد که‌ حالا دیگه‌ تنهایی‌ از خودم‌ هم‌ می‌ترسم‌ پشت‌ سر كسى حرف‌ بزنم‌. می‌ترسم‌ ناخواسته‌ دستم ‌بخوره‌ توی‌ سرم‌. وقتی‌ فهمیدم‌ «حسن‌ اردستانی‌» در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ مفقودالاثر شده ‌و ده‌ سال‌ بعد استخوان‌هایش‌ بازگشت‌، هم‌ خندیدم‌ هم‌ گریستم‌. کاشکی‌امروز او بود تا بزند توی‌ سرم‌ که‌ این‌ قدر پشت‌ سر این‌ و آن‌ غیبت‌ نکنم‌. 🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 پدر و مادر من در یک سانحه‌ی رانندگی در دره سقوط کردند و مدت‌ها جنازه‌هایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمه‌ی روحی سنگینی به من زد و زندگی‌ام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن‌ روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر می‌زد و ما را مجبور می‌کرد که به خانه‌شان برویم. خانه‌ی ما نسبت به آن‌ها دور بود. برای همین هر موقع قرار می‌شد شب به آن‌جا برویم می‌گفت لباس راحتی بیاورید که همین‌جا بخوابید و همین هم می‌شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شنیدنی شهید حسن باقری درباره نماز اول وقت وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 ابتدای بازار مظفریه، روبه روی یک سبزی فروشی، لوستر فروشی بزرگی بود. یک دور تمام آینه و شمعدانها را نگاه کردیم. وقتی دوباره به جای اول رسیدیم منصوره خانم پرسید: «چیزی پسند کردی؟» ایستادم جلوی سبکترین و ارزانترین آینه و شمعدان. گفتم:‌«این خوبه؟» منصوره خانم به علی آقا نگاه کرد. توی مغازه جز ما و فروشنده و شاگردش کسی نبود. علی آقا جلو آمد. آینه و شمعدانی را که انتخاب کرده بودم دید و فهمید دارم رعایت حالش را می‌کنم. آینه و شمعدان دیگری را نشان داد و گفت: «این چطوره؟» خیلی قشنگ بود؛ به نظر می‌رسید خیلی هم گران باشد. چینی بود. با داشتن گل‌های برجسته و رنگارنگ زیبایی اش چند برابر شده بود. آن زمان این نوع آینه و شمعدان تازه به بازار آمده و خیلی مد شده بود. از صاحب مغازه که کنارمان ایستاده بود، قیمتش را پرسیدم. گفت: سه هزار و پونصد تومن. به علی آقا گفتم خیلی گرونه. آینه و شمعدان وسیله ضروری نیست که بخوایم این قدر پول براش بدیم. علی آقا گوش میداد دوباره گفتم: «اون آینه شمعدان که من دیدم خوب نبود؟ فقط ای کاش بیضیش رو داشت! مغازه دار که منتظر انتخاب ما بود گفت: «اتفاقاً بیضیش رو تو انبار داریم و شاگردش را که توی اتاق کوچکی ایستاده بود و داشت آویزهای لوستری را نصب می‌کرد صدا زد و گفت: «زود بدو از تو انبار به آینه بیضی این مدلی بیار. توی وضعیت انجام شده قرار گرفته بودیم؛ دیگر هیچ کس چیزی نگفت. شاگرد مغازه فرز و تیز بود. زود برگشت و آینه و شمعدان را آماده کرد و با حوصله توی کارتن پیچید و به دستمان داد قیمتش شد هزار تومان. به اصرار منصوره خانم، یک کیف کوچک مشکی و طلایی مجلسی خریدیم و یک قواره چادر سفید که قرار شد مادر آن را بدوزد. یک پیراهن ساده با زمینه سفید که راههای عمودی مشکی و قرمز هم داشت، خریدیم به عنوان لباس عروس، با یک جفت صندل طلایی رنگ. مادر برای علی آقا یک قواره پارچه کت و شلواری خرید. خیلی خوش رنگ بود. آبی نفتی هر چند علی آقا هیچ وقت فرصت دوختنش را پیدا نکرد. ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📌 دیدار حاج قاسم با سربازان در دوران دفاع مقدس 🔹️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ما همگی در حال رفتن هستیم ولی از خدا بخواهیم که توفیقی بدهد که اولاً با شهادت ما را از این دنیا ببرد، ثانیاً ما را با دوستان شهیدمان محشور کند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
امام صحبتی دارند که آن را نوشته‌ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از # اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . عزیزان امروز آخرین مهلت جهت شرکت در پویش نود و سوم است👆 ان شالله قرار یه اجاق گاز و حموم برا پدری که از کار افتاده و داری چهار فرزند هست ساخته بشه✅ لطفا در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اگر بخواهی آدم بشی باید بری مشهد! روایت توبه شهید شاهرخ ضرغام 🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ نزدیک ظهر بود منصوره خانم خسته شده بود. علی آقا رفت و ماشین را آورد سر بازار. اول منصوره خانم را رساند، بعد ما را. وقتی دم خانه مان رسیدیم هر چه اصرار کردیم، داخل نیامد. با اینکه در تمام مدتی که در بازار بودیم بیش از چند جمله با هم حرف نزده بودیم موقع خداحافظی لبخندی زد و گفت: «زهرا خانم ببخشید بد گذشت من حال و حوصله نداشتم.» وقتی خداحافظی کرد و رفت، بغض گلویم را پر کرد. دلم می‌خواست ناهار پیش ما بماند. می‌دانستم خانۀ ما که باشد حال و احوالش بهتر می‌شود. با بابا می‌نشست و حرف می‌زد، مادر چیزی می‌گفت، نفیسه شیرین زبانی می‌کرد. دوست داشتم می‌ماند تا کمی آرام تر می‌شد. روز چهارشنبه ششم فروردین ماه ۱۳۶۵ مریض شدم. مزاجم به هم ریخته بود. مادر دستپاچه و نگران شده بود. به همراه بابا به بیمارستان امام که روبه روی کوچه مان بود، رفتیم. دکتر اورژانس معاینه ام کرد و تشخیص داد مسمومیت غذایی است. سرم و آمپول به من تزریق کردند و بعد از چند ساعت با یک کیسه قرص و شربت راهی خانه شدیم. نمیدانم عوارض مسمومیت بود یا دلهره و اضطراب مراسم عقد. تا صبح خوابم نبرد. صبح وقتی از خواب بیدار شدم و توی آینه خودم را نگاه کردم، رنگ و رویم زرد شده بود. زیر چشمم گود افتاده، انگار زیر پوستم یک قطره خون نبود. خانه سوت و کور بود مادر نبود و بابا داشت لباس می پوشید تا به بیرون برود. خانه ما هیچ شباهتی به خانه ای که قرار بود در آن مراسم عروسی برگزار شود نداشت. از بابا سراغ مادر را گرفتم با ناراحتی گفت: «پسر آقای رستمی و برادرزاده‌ش شهید شده‌ان. مادرت رفته اونجا.» خانه آقای رستمی روبه روی خانه ما بود. دو تا برادر با دو تا خواهر ازدواج کرده بودند و در یک خانه زندگی می‌کردند. این طور که بابا می‌گفت پسران هر دو برادر در عملیات والفجر ۸ مفقود الاثر شده بودند. با شنیدن این خبر حالم بدتر شد. به بعد از ظهر فکر کردم و مراسم جشن عقد و خانواده آقای رستمی که دو شهید داده بودند. تحملش برای من که همسایه شان بودم، خیلی سخت بود. مدام به پدر و مادرهاشان فکر می‌کردم و دلم برایشان می‌سوخت و اشکم راه می‌گرفت. ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهید مغفوری یكی از شاگردان مرحوم "سید كمال موسوی" بودند، كه استاد این شهید در زمان شهادت وی گفت: "مجسمه ی تقوا شهید شد." او هر عمل و فعالیتی را برای رضای خداوند انجام می دادند؛ به طوری که مُهری ساخته بود با این مضمون: "همه چیز، همه جا، فقط برای خدا"؛ و زمانی كه نامه ای می نوشت و یا كتابی را به كسی هدیه می داد این آثار را به این جمله ممهور می كرد. 💠شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد شهید مغفوری بیان می کند که: ما افتخار می کنیم که مغفوری امروز قبرش امامزاده شهر ماست، مال ماست و در هیچ شبی نافله شب او قطع نمی شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا مشرف شد! 🎙سردار حاج حسین کاجی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 !! 🌷عملیات بیت‌المقدس ۷ در منطقه شلمچه صورت گرفت. هوای بسیار گرم و سوزان خرداد ماه خوزستان واقعاً شرایط را سخت کرده بود. امکانات دفاعی ما به اندازه نیروهای بعثی عراق نبود اما ایمان و اعتقاد بسیار راسخ رزمنده‌ها باعث می‌شد تا در مقابل دشمن تا دندان مسلح دفاع جانانه کنیم. 🌷یک شب حدود ساعت ۱۲ روی خاکریز بودم که صدای جرجر چرخ تانک‌ها به گوش رسید. رفتم داخل سنگرها و رزمنده‌ها را صدا زدم. همه آماده شدند. اما تانک‌ها به جلو حرکت می‌کردند و نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. در همین حین فرمانده دستور آتش داد. با چشمانم دیدم تانک‌ها یکی پس از دیگری توسط رزمندگان زده می‌شدند و در آتش می‌سوختند. 🌷در این حین یک بسیجی نوجوان مشهدی به نام شهید کوهکن در حال زدن خاکریز بود و بدون توجه به حجم آتش دشمن داشت خاکریز می‌زد. ذره‌ای ترس در دل بچه‌ها نبود، همچنان مقاومت می‌کردند و تعدادی از بچه‌ها به شهادت رسیدند و تعدادی دیگر مجروح شدند. تشنگی هم بر بچه‌ها غلبه کرده بود. اگر چه به دستور فرماندهی عقب‌نشینی کردیم، ولی مقاومت رزمندگان مثال‌زدنی بود. تعداد ما کم بود اما ایمان بچه‌ها زیاد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز شهید کوهکن : جانباز سرافراز علی اکبر سعادت‌نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 نسبت به خواندن کتب اسلامی و بالا بردن سطح بینش رفقا تلاش می کرد. می گفت بچه مسلمون باید همیشه در برابر همه کس جواب قانع کننده ای داشته باشه. اوایل انقلاب گروه های چپ شدیدا فعالیت می کردند. هیچ کس هم جلودارشان نبود. علی آقا تمام قد در مقابل آن ها ایستاد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 یک و واقعی از خط مقدم و در یک قدمی تا شهادت 🔹️ آیا تا به حال را دیده ای؟ یا از اوصاف اش شنیده ای؟ ◇ این جا خود خود است، این است که در فیلم می بینید. ◇ اینگونه عبور کردند ◇ اینجا عملیات کربلای پنج در است ، اینجا سر پل کانال پرورش ماهی است... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۲۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 ساعت یازده صبح بود و در خانه ما هیچ خبری از جشن و سور و سات عروسی نبود. همه تحت تأثیر اتفاقی که برای خانواده آقای رستمی افتاده بود قرار گرفته بودیم. مادر یک پایش آنجا بود و یک پایش خانه خودمان. مشغول آشپزی بودم که نفیسه از توی حیاط فریاد زد و گفت: «فرشته جون، دایی محمود کارت داره. گاز را خاموش کردم و دویدم. دایی ایستاده بود توی حیاط. مادر هم بود. داشتند با هم صحبت می‌کردند. دایی تا مرا دید با چرا سفره عقد ننداخته ین؟!» اوقات تلخی، گفت یعنی چی؟ ، فرشته چرا هیچ کاری نکرده ین؟ با تعجب نگاهش کردم و شانه بالا انداختم. دایی دوباره با ناراحتی گفت: «یعنی چی؟!» گفتم: «من چه می‌دونم هیچ کس به من چیزی نگفت.» دایی به ساعتش نگاه کرد و به من و مادر توپید. - ساعت یازده ست. مادر گفت: «محمود ،جان همسایه مان آقای رستمی، دو تا شهید داده ان.» دایی با عجله به طرف در حیاط رفت. زیر لب غرید. «مگه می‌خواین چه کار کنین؟ ارکستر و ساز و دهل راه انداخته ین؟! و رو به من کرد فرشته، بدو برو اتاق پذیرایی رو تمیز کن تا من بیام. دایی این جمله را گفت و رفت. مادر دستپاچه شد و تندتند از توی کمد بقچه سوزنی و سجاده ترمۀ عروسی اش را درآورد و توی اتاق پذیرایی رو به قبله انداخت. رحل و قرآن را به دستم داد و گفت: تو با سلیقه‌ی خودت بچین. آینه و شمعدان خانه ما بود. آنها را از توی کارتن درآوردم. دستمال کشیدم و آینه را ها کردم و برق انداختم و گذاشتم وسط سفره. ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ادب احمد فوق‌العاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونه‌ای از تواضع احمد این بود که در مراسم‌های مختلف مثلا در هفته‌ جنگ که فرماندهان را دعوت می‌کنند یا یک روز ستاد کل دعوت می‌کند، به جلسه‌ای. ترتیب چیدن صندلی‌ها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علت‌هایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسم‌ها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانه‌ی احمد بود، یک معرکه‌ای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم می‌ریخت و جابه جا می‌کرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
در جبـهه هـر بـار کــه از مریم ۳سـاله و علی ۳‌ماهه‌اش صحبـت می‌شـد؛ ◇ می‌گـفت: « اونـها رو بـه انـدازه‌ای دوسـت‌دارم کـه جـای خـدا رو در دلـم تـنگ نکننـد...» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از # اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان برای پدر پیری که توان کار نداشت و همراه با همسر و چهار تا فرزندش داخل یه اتاق زندگی میکردن حمام درست شد و اجاق گاز هم خریداری شد لطفا از کلیپ بالا دیدن کنید ✅ ممنون از تمام عزیزانی که مارو در این پویش یاری کردن🌹🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ماجرای مادر چهار شهید و گریه‌های رهبرانقلاب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۲۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ رحل قرآن را گذاشتم روبه روی آینه؛ طوری که عکس قرآن جلد سبز افتاد توی آینه. رؤیا با یک گلدان گل طبیعی آمد توی اتاق. دور گلدان کاغذ آلومینیومی پیچیده شده بود. گفت: «این رو علی آقا داد.» پرسیدم: «اومد تو؟» گفت: نه با مادر رفتن خونه آقای رستمی. گلدان را گذاشتم کنار آینه و شمعدان حالا عکس گلهای صورتی و سفید پامچال هم توی آینه افتاده بود. فکر کردم کاش من هم همراهشان می رفتم و تسلیت می‌گفتم. کمی بعد دایی با کلی وسیله آمد. چیزهایی را که از سفره عقد خودشان باقی مانده بود گذاشت کنار سفره: سبد فندق و گردوی نقره ای رنگ، چند تکه نان سنگک خشک که با اکلیل نقره ای تزیین شده بود، و دو تا صدف سفید و اکلیلی گچی که جای حلقه بود، به همراه نبات و نقل بیدمشکی و گل. دایی با آمدنش همه را به تکاپو انداخت. بابا می‌رفت بیرون و با چند جعبه شیرینی برمی‌گشت. می‌رفت و چند جعبه سیب و پرتقال می آورد. می رفت گز و شکلات می‌خرید. هر بار هم که برمی‌گشت مادر سفارش تازه ای می‌داد. برای ناهار مادربزرگ هم آمد. تا مرا دید، گفت: «وجیهه، فرشته رو آرایشگاه نبردی؟» مادر نگاهی به من کرد و شانه بالا انداخت. مادر بزرگ غرغر کرد. - بلند شو! عروس این جوری ندیده بودیم. زود باش اقلا صورتش رو اصلاح کن. ادامه دارد.‌... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹️ شهید کاظم مهدی زاده در وصیت‌نامه خویش می‌فرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ◇ ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. ‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯