eitaa logo
کوچه شهدا✔️
91.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 (۲ / ۱) ...!! 🌷در گرماگرم عملیات بازی دراز با گروهی از عراقی‌ها درگیر شدیم، ناگهان یکی از آن‌ها قل خورد به سمت سنگر و افتاد روی لبه سنگر. طوری‌که جفت پاهایش افتاد جلوی پاهای من و ورودی سنگر، چشم در چشم هم شدیم. چشم‌های من که از قبل گشاد شده بود، افتاد توی چشم سرباز عراقی. سرباز عراقی هم بهت زده مرا نگاه می‌کرد و لبخند مسخره‌ای روی لبش ماسیده بود. مثل این‌که از قبل داشت می‌خندید و خبر نداشت گذرش به آن‌جا می‌افتد. حسابی ترسیده بودم. اگر «پخ» می‌کرد، در جا مرده بودم. آخرین بار که سرباز عراقی دیدم، توی نیزارها بود و تا این حد به عراقی‌ها نزدیک نشده بودم. زبانم بند آمد. اما او گیج‌‌تر از این حرف‌ها بود که بخواهد کاری کند. 🌷اولش نفهمید یک آدم زنده جلویش نشسته. بعد از چند ثانیه به خودش آمد. آب‌دهانش را فرو داد. مانده بود چه کند؟ هر دو مسلح. هر که زودتر بزند برنده است. عاقبت عراقی پیشقدم و بلند شد و با یک جست از سنگر بیرون پرید. حرکت تند و وحشت‌زده‌اش مرا ترساند. خود را عقب کشیدم و نعره‌ بلندی زدم که واقعاً از ترس و وحشت بود. نعره‌ام آن‌قدر بلند بود که آن بنده خدا را دگرگون کرد. ایستاد، یکه‌ای خورد، بعد شش، هفت معلق زد و سر و ته سرنگون شد به سمت پایین ارتفاعات. من سریع نارنجک کشیدم و پشت سرش پرتاب کردم. نارنجک درست پهلویش منفجر شد و دوباره او را پرت کرد، دو _ سه متری سنگر. افتاد و دیگر بلند نشد، خیالم راحت شد. داخل سنگر برگشتم و نشستم. 🌷نزدیک صبح، قرار شد هر سه _ چهار نفرمان در یک سنگر اجتماعی سَر پوشیده جمع شویم و تا شب آن‌جا بمانیم و شب دوباره به سنگرهای انفرادی برگردیم. در گرگ و میش هوا آمدم بیرون از سنگر. همه بچه‌ها به سنگرهای اجتماعی منتقل شده بودند و فقط ما چهار _ پنج‌ نفر مانده بودیم که می‌گشتیم دنبال ورودی سنگر. ورودی سنگرها آن‌قدر کوچک و تنگ بود که توی تاریک و روشن هوا و رسیدن صبح، بعد از کلی بالا و پایین رفتن، در سنگر را پیدا کردیم. اما دیگر دیر شده بود و عراقی‌ها ما را دیده بودند. از همان سر صبح شروع کردند به زدن. سنگر به شکل ال و ارتفاعش کمی بیشتر از یک متر بود. اندازه ورودی‌اش آن‌قدر بود که یک نفر سینه خیز از آن عبور کند و داخل شود. بچه‌ها مرا.... .... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 از بدی دل بستن به مال دنیا میگفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل می کرد میگفت: خداوند در قرآن فرموده: مومنین از آنچه خداوند روزی داده انفاق کنند. اینکه اضافه مال را بدهی می شود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
? 🌷 (۲ / ۲) ...!! 🌷....بچه‌ها مرا هل می‌دادند و می‌گفتند: «برو تو» الان ما را می‌زنند. اول چهار دست و پا شدم، اما نتوانستم داخل شوم. بعد سینه‌خیز رفتم و به زور داخل شدم. سنگر بزرگ اما تاریک تاریک بود. طوری که انتهای آن دیده نمی‌شد. چهار دست و پا شدم و جلو رفتم. عرض سنگر را طی کردم تا به ته سنگر برسم و جا برای بقیه باشد. بعد به سمت راست پیچیدم و این بار طول سنگر را طی کردم. آن وسط‌ها بوی تعفن شدیدی به مشامم خورد. در حالت عادی چنین سنگرهایی، هوا برای نفس‌کشیدن ندارند و اغلب به آدم حالت خفگی دست می‌دهد، چه برسد به این‌که بوی تعفن هم بیاید! دنبال یک جای مناسب می‌گشتم که بچه‌ها یکی یکی داخل شدند و شروع کردن به هل دادن. «زودباش. زودباش سید برو.» 🌷یکی از بچه‌ها که آخر صف ایستاده بود، تیر خورده و با ناله گفت: برید داخل سنگر، عراقی‌ها دارن می‌بینند. الان مرا می‌زنند. به انتهای سنگر که رسیدم، توی تاریکی شبح یک نفر را دیدم که دراز کشیده. از طرز خوابیدنش معلوم بود مرده است. تازه فهمیدم آن بوی تعفن مال چیست. کبریتم را از جیب درآوردم. آتش کردم و گرفتم روبه‌رویش. همان‌طور که حدس زده بودم عراقی بود. احتمال دادم بر اثر انفجار همان نارنجکی که دو سه روز پیش، بچه‌ها انداختند توی سنگرش مرده. جنازه باد کرده بود، به قدری که دکمه‌های پیراهنش کنده شده و لباسش در حال پاره شدن بود. بچه‌ها رسیدند به ته سنگر و تنگ من نشستند. دیگر جایی برای تکان خوردن نداشتم. سنگر ظرفیت ۵ نفر داشت. اما حالا با وجود آن جنازه باد کرده سه نفر هم به زور جا می‌شد. اما فضای جبهه و حساسیت کار این‌طور بود که.... 🌷این‌طور بود که اگر می‌گفتند ۱۰ نفر باید در آن سنگر جا شوند همه بچه‌ها سعی می‌کردند اطاعت کنند و آن‌چه خواسته شده را انجام دهند. حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود. برای همین مجبور شدیم کنار هم دراز بکشیم تا هر شش نفرمان بتوانیم داخل سنگر جا شویم. قسمت بد ماجرا از همان‌جا شروع شد که باید کنار آن جنازه متعفن و بدبو تا شب دراز می‌کشیدم. بچه‌ها جایشان تنگ بود و ناچار به من آن‌قدر فشار آوردند که شکمم به شکم جنازه چسبید. بوی تعفنی که فضا را پر کرده بود و داشت خفه‌مان می‌کرد. هیچ هوایی برای نفس کشیدن و جایی برای تکان خوردن نداشتم. کم کم خسته شدم و بدنم خشک شد. حاضر بودم بروم بیرون زیر گلوله باشم و حتی شهید شوم، اما از آن جنازه بد بو دور شوم. حدود ۱۳ ساعت را در همان حالت ماندیم تا این‌که هوا تاریک شد و توانستیم از آن سنگر بیرون بیاییم. منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❌️❌️ چه نیرویی جز نیروی ایمان می‌تونه ممکن کنه؟؟!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم چقدر بدهکاری از بابت خرید جنس برای جبهه دارد. چند میلیون تومان بود که مجبور شدیم خانه را بفروشیم. حالا شما توجه کنید که ما سه دستگاه خانه شخصی داشتیم و از نظر تمکن مالی وضع مان خوب بود، اما سید همه این ها را خرج جنگ کرد. زندگیش شده بود جنگ، حتی نتوانست شاهد رشد بچه هایش باشد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
نماهنگ حکم جهاد.mp3
5.98M
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش عالم نتواند که جوابم دهد باید که در این حادثه توبیخ شود خصم درسی بدهیم عبرت تاریخ شود خصم 🎙 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۷۱ 🔻قسمت: ۳۶ به نماز او‌‌ّل وقت خیلی اهمیّت می داد. کار هر شبش بود که نماز شب بخواند. به بیدار ماندن در بین الطلوعین خیلی اعتقاد داشت. به من می گفت:«چقدر بَده که آدم، شب رو از دست بده!» تقریباً کار هر روزمان شده بود که بعد از نماز صبح به گلزار شهدا برویم. گاهی هم برای خواندن نماز صبح، آنجا بودیم. نیم ساعتی می ماندیم. بعد بر می گشتیم خانه. به مناجات شعبانیه علاقه ی زیادی داشت. در ماه های رجب، شعبان، رمضان، و روزهای خاص مثل تولد های ائمه ی سعی می کرد روزه بگیرد. دائم الوضو بود. هرگز به بچّه ها به زور چیزی را تحمیل نمی کرد؛حتّی مسائل دینی. کارها و اعمال حسین، برای هر یک از بچّه ها، خودش نوعی تشویق بود؛ مثل بردن بچّه ها روزهای جمعه به ماهان که هم گردش بود وهم تفریح؛ هم زیارت بود و هم رفتن به نماز جمعه. هر وقت بیکار بود، سعی می کرد کتاب بخواند. اکثر مواقع، کتاب خاطرات دوستان شهیدش را می خواند. شاید یک کتاب را بارها و بارها می خواند و گریه می کرد. با خانواده ی شهدا با احترام خیلی خاص رفتار می کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
۴۰ روز قبل از شهادتش عقد كرد. تو اين مراسم چند تا عكس يادگاری گرفت. با لباس رسمی سپاه جلوی آينه وايستاد تا یه عكس ديگه ازش بگيرم. گفت: اين عكس جون می ده برای حجله گفتم: ممكنه مامان بشنوه و ناراحت بشه. گفت: اگر همه اينايی كه دارم رها كنم، شهادتم ارزش واقعی پيدا ميكنه، عادی شهيد شدن كه چيزی نيست! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa! ╰┅─────────┅╯
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
،💢 پیام شهید بهروز واحدی و روایت خوابی که دیده بود. « جاده ظهور همین است که در آن در حال حرکت هستید ... » ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۷۲ 🔻قسمت: ۳۸_۳۷ به فقرا کمک می کرد. اگر ما باش بودیم و آدم نیازمندی را می دید، ماشین را چند متر جلوتر پارک می کرد. از ماشین پیاده می شد و با احترام خاصی، طوری که طرف شرمنده نشود، بهش کمک می کرد. گاهی هم نشانی منزل شان را می گرفت تا ماهانه هم کمک شان کند. من، آدم معتقد و مومنی هستم؛ ولی نه به اندازه ی حسین. حسین، نوع نگاهم به زندگی را عوض کرد. دیگر خیلی چیزها برام بی ارزش شده اند. فرزند شهید: فاطمه بیشتر مثل دو تا دوست با هم بودیم. اصولاً دخترها با مادرشان درد دل می کنند؛ ولی برای من به عکس بود. حرف های دلم را بدون رودربایستی به بابا می گفتم. با هم شوخی می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. آدمی منطقی بود. هروقت خانه بود، سعی می کرد بیشتر وقتش را برام بگذارد. به این می بالیدم و خودم را با دوستانم مقایسه می کردم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️ما هیچ شبی نمیخوابیم مگر اینکه به نابودی دشمنان فکر می کنیم ما به تلاش برای پیروزی مقاومت شبانه روز ادامه خواهیم داد تا اینکه زمین و آسمان و دریا برای صهیونیستها تبدیل به جهنم شود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
26.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا و کمک خیرین محترم تعداد هزار جفت کفش نو خریداری شده و بین بچهای ایتام و فقرایی نیازمند توزیع شد✅ ممنون از تمام عزیزانی که در این پویش مارو کمک کردن🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ پیشگویی که با قاطعیت امروز را پیش‌بینی کرده... جوانی شهید رو در کنارشون ببینید... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯