eitaa logo
کوچه دکتر کوثری
149 دنبال‌کننده
308 عکس
141 ویدیو
2 فایل
خاطرات دوران کودکی .نوجوانی و جوانی من
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خاطرت کوچه دکتر کوثری🌸 ❄️شبهای چله(11)❄️ «ملا رمضان» 🌱طبق برنامه هر ساله قرار شد شب اول چله را به منزل پدر بزرگم برویم‌. ما بچه ها از نعمت عمه و عمو محروم بودیم. پدرم یتیم بزرگ شده بود. گویا او را از کودکی از شیراز به نزد عمه اش در تربت جام آورده بودند. 🌱درنو جوانی عمه اش به رحمت خدا رفت . عمه را پایین دیوار غربی خواجه عزیز الله دفنش کرده بودند. روز های جمعه یکی از قبوری که زیارت می کردیم همین قبر عمه پدرم بود. 🌱پدرم بسیار جوان بود که با مادرم ازدواج کرد. اما در عوض اقوام مادری ام بسیار بودند. پدر بزرگم رمضان چون سواد قرآنی خوبی داشت به او ملا رمضان می گفتند. او خطی بسیار زیبا وخوش داشت. استاد حسین کریمی خطاط معروف تربت جام یکی از افراد هم دم او بود. 🌱پدر بزرگ کمی پایین تر از رستوران حاج امیر کرمانشاهی مغازه ای کوچک بقالی و عطاری داشت و با آن روزگار می گذرانید. 🌱در جوانی در رکاب حاج کاظم خان و حاج غلامعلی از سران فامیل هراتی ها مشهور به رضاییان یکی از ساربانان او بود و با هم مسیر هرات، تایباد، تربت جام،فریمان و مشهد را طی کرده و بار و مسافر جابجا می کردند. 🌱در اولین شب چله یک ساعت پس از صرف شام همگی آماده می شدیم برای رفتن به سمت منزل پدر بزرگ. 🌱 در انتهای کوچه حاج غلامعلی رضاییان و جنب منزل پدری محمد آقای ساربان منزل پدر بزرگم قرار داشت. 🌱خانه ی پدر بزرگ ملا رمضان کوچک بود و به بزرگی خانه پدری ام نبود‌. دو تا اتاق با یک دالان که زمستانها جلوی آن را با پارچه های زخیم مسدود می کردند تا سوز سرما به داخل اتاقها نیاید. 🌱در کنارِ درِ ورودی، یک انبار و یک اتاق فَرَت بافی و آن طرف تر هم مستراح قرار داشت. ملا رمضان پیر مردی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. مثل همه تربت جامی ها, ما نوه ها به او بابا می گفتیم و به مادر بزرگ هم ننه. 🌱 بعد از مادرم یک دایی و یک خاله تنها فرزندان این زوج پیر،صبور و قانع را تشکیل می دادند. ادامه دارد. ع. ذ - زمستان ۹۹ https://eitaa.com/koochecosari
🍃 🔶انسان بزرگ نمی شود جز به وسیله ی فكرش شریف نمی شود جز به واسطه ی رفتارش و قابل احترام نمی گردد جز به سبب اعمال نیكش. تقدیم به كسانی که شایسته ی احترامند🌱 سلااااام وقت عزیزان به خیر 🙏🧡👌 https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری 🌸 🪴یاد ایام دهه چهل در تربت جام ❄️شبهای چله❄️(12) «خونه مادر بزرگه» 🌱ننه جان به قدری مهربان و خوش اخلاق بود که او را از مادرم بیشتر دوست داشتم. 🌱 بیشتر شبها به بهانه های مختلف نزد او می رفتم و در آغوش گرم او نجواها و لالایی هایش را نیوش می کردم و با قصه های زیبایش به خواب می رفتم. 🌱او همه نوه هایش را از دل و جان دوست می داشت و به آنها مهر می ورزید. 🌱از خانه ما تا منزل پدر بزرگم 20 دقیقه راه بود. منزل دوتا از پسر خاله های مادرم (حاج غلام کفاش و آقا رحمان صداقت) در مسیر ما بود. 🌱به جلوی منزل هر کدام که می رسیدیم با یک صدای پدرم آنها هم به ما ملحق شده و راهی خونه مادر بزرگه می شدیم. 🌱همیشه اولین شب چله گی فامیل ما از منزل پدر بزرگم شروع می شد که دلایل مختلی داشت. 👈 اول اینکه بزرگ فامیل محسوب می شد. 👈دوم اینکه چون سواد قرآنی داشت احترامش را همه داشتند. 👈 و سوم اینکه پدر بزرگم اسوه عملی اخلاق و تربیت دینی بود. علاوه بر آن،ذقصه های زیبایی از قرآن و انبیاء تعریف می کرد. قصه حضرت ابراهیم و حضرت نوح و یحیی و ذکریا و اصحاب اخدود را اولین بار از او شنیدم. 🌱 هنگامی که او قصه اش را شروع می کرد فضای خانه در سکوتی عمیق فرو می رفت و همه از پیر و جوان سر تا به پا گوش می شدیم. 🌱یکی دیگر از هنرهای پدربزرگم مثنوی خانی و حافظ خوانی بود. اما ما بچه ها علاقه زیادی نشان نمی دادیم و ترجیح می دادیم به اتاق نشیمن رفته به بازی های خانگی مثل گل یا پوچ و تَل تَل اِسباب و یک قل دو قل بپردازیم . 🌱تَل تَل اسباب که همان اَتل مَتل امروزی است در تربت جام اشعار دیگری و بازی متفاوت و در عین حال هدفمند تری داشت. 🌱ناگفته نماند ما اشعار تل تل اسباب را طوطی وار فراگرفته بودیم و زیاد توی بحر تلفظ و غلطهای انشایی آن نبودیم. همینکه آهنگش را جرا می کردیم برایمان کفایت می کرد. ادامه دارد.. ع. ذ - زمستان ۹۹ https://eitaa.com/koochecosari
🍃 👈کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست 👈کاش می شد درب تاریکی، گسست 👈کاش می شد بین مردم، بود و زیست 👈کاش می شد مثل باران ها ، گریست 👈کاش می شد با محبت ،جان سپرد 👈کاش می شد بی توقع ،بود و مُرد «الهی به امیدتو» سلااااام وقت به خیر 🙏🧡👌 https://eitaa.com/koochecosari
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عــطر نفــس بقـیـة الله آمــــد با جلوه ی سجاد، ابوالفضل و حسین(ع) یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد حلول ماه شعبان و فرخنده ایام اعیاد شعبانیه مبارک . 🍃 🌹💖🌹🍃 https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸 🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام ❄️شبهای چله❄️(13) «دستمالِ شاه» 🌱بعد از 50 سال اگر یادم نرفته باشد، در بازی«تَل تَل اسباب» هنگامی که همه بازیکنان دستانشان را مقابل هم روی زمین می گذاشتند یک نفر که از طریق قرعه شاه شده بود بازی را با اشعارش اینگونه شروع می کرد و بعدِ هر کلمه دستش را روی دست نفر بعدی می گذاشت و می خواند و رد می شد: تل تل اسباب . پنجِ قلم دِستمال دِستمال شاه بافتَه شده از گلابتون بافته شده . چی میچینی ؟ آلوچه . آلوچه های غنچه بری کی ؟ بری بچه‌های توکوچه ! خانه ت کُجیه؟ تو باغچه. روغن مِخی یا مور ... چه.؟ این "چه" مورچه را با تاکید و به عنوان متمم این مَتَل گفته می شد و دست پادشاه روی دست هرکی بود ! آن شخص باید بین روغن و مورچه یکی را انتخاب و به شاه اعلام می کرد. 🌱 اگر روغن طلب می کرد. شاه دستش را به دهان برده و انگشت اشاره اش را خیس می کرد و بر روی دست آخرین نفر که شعر بر روی دست او به آخر رسیده بود، می مالید و اگر مورچه طلب می کرد،شاه از دست او یک نیشگون "چوچِلَنگ " یا "چوچنگ" می گرفت. 🌱در هر دو صورت نفر مقابل باید آن دستش را از دُور خارج و زیر بغلش جمع می کرد و نگه می داشت تا حسابی گرم شود. 😊 این بازی آنقدر تکرار می شد تا همه بازی کنان دستانشان را زیر بغلشان جمع کرده و نگه می داشتند. در انتها آخرین نفر رو به شاه می گفت: نَنه نَنه نونِ داغی مخام. و شاه می گفت : ننه رفته زمین شخم بزنه. باز ادامه می داد: ننه ننه نون داغی مخام. و باز شاه می گفت : ننه رفته گِندم بکاره. 🌱این سیکل تکرار می شد و هر بار شاه یکی از مراحل کاشت و داشت و برداشت بذر گندم را توضیح می داد تا به مرحله آسیاب کردن و خمیر کردن و نان پختن می رسید. 🌱هنگامی که نان خیالی به مرحله در آمدن از تنور می رسید؛ بازی کنان دستانشان را از زیر بغلهایشان در آورده و انگار که نان از تنور در آورده باشند، دستانشان را به صورت شاه می کشیدند. 🌱هر کس دستش سرد تر بود باید طبق حکم شاه با او برخورد می شد. والی آخر. 🌱در این بازی اهداف زیر نهفته بود: آشنایی با سبک زندگی. آشنایی با کار وتلاش وکوشش. آشنایی با مقوله انسجام ویکپارچگی. ترویج حس نوع دوستی ومهربانی بادست کشیدن به صورت یکدیگر ووحدت رویه در زندگی و... 🌱این بازی را بیشتر پسر بچه ها انجام می دادند هرچند که نقش دختران هم کم رنگ نبود. دختران بیشتر ترجیح می دادند یک قل و دوقل بازی کنند که مراحل بازی آن را اغلب دوستان می دانند. هر چند که پسر بچه های قهاری بودند که این بازی را از دختران بهتر به پایان می رساندند. 🌱اشعار متل ها معمولا معنی خاصی نداشتند و همینکه آهنگین بودند و موزون به نظر می رسیدند کفایت می کرد. 🌱هدف اینگونه بازیها در فصل سرما این بود که کودکان از رکود در خانه ماندن به خاطر سرما بیرون آمده وبه تحرک و تفکر وادار شوند. /ع.ذ ، ادامه دارد. زمستان 99 https://eitaa.com/koochecosari
ما هر روز بعد کار روزانه پاهامونو میندازیم روی هم و چایمون رو سر میکشیمو یه نفس عمیق میکشیمو میگیم آخیش تا حالا فکر کردی این آخیش چقدر آب میخوره ؟ این آخیش به قیمت چشمای همیشه باز کلی پاسدار جان برکف وطن آب خورده روی اون چشما بذار قلبِ همیشه مضطرب مادرا و پدرا و همسرا و بچه هاشونو این آخیش به قیمت قد خم شده از درد کلی جانباز قطع عضو و اعصاب و روان و شیمیایی که هنوز مشت مشت دارو میخورن آب خورده روی اون دردا بذار رنج مادرا و پدرا و همسرا و بچه هاشونو تازه غم و رنج فراق کلی مردِ رفته و برنگشته و اشک چشم مادرا و پدرا و همسرا و بچه‌هاشونم حلالِ جونتون حالا اگه تونستی حساب کن و بهم بگو یه آخیش من و تو چقدر آب میخوره؟ ༺◍⃟🌼჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ روز پاسدار مبارک https://eitaa.com/koochecosari
🍃 🔶مهربانم تو را دارم غمی نیست خدا را داشتن کار کمی نیست در آن وقتی که زخمی در دل آید بجز لطف خدایم مرهمی نیست.. الهی به امید تو 🔸ولادت باسعادت حضرت امام حسین(ع)راتبریک می گویم شب بر همه خوش تاصبح فردا. 🙏🧡👌 https://eitaa.com/koochecosari
🍃🌺 🌸عالم می گوید حسین‌ (ع) 🌷 🌸حسین ( ع) می گوید ابالفضل 💐 سلام به همه اهالی کوچه دکتر کوثری . 🔸ولادت ماهِ منیر بنی هاشم حضرت ابولفضل العباس(ع)و روز جانباز بر همه شمایان مبارک 🔸با آرزوی شفای عاجل وکامل همه جانبازان و بیماران صبحتان به شادی و روزتان به خیر 🙏🧡👌 https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸 🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام ❄️شب‌های چله❄️(14) «بابای رحمن» 🌱شب به انتها نزدیک می شد و مهمانان عزم رفتن می کردند و برای دور همی شب بعد قرار گذاشته می شد. 🌱مقرر شده بود شب بعد در منزل پدر رحمن صداقت که بعد از ملا رمضان پیشکسوت فامیل محسوب می شد، دور هم جمع شوند. 🌱رحمن صداقت را برخی اعضاء گروه خوب می شناسند. مردی زحمتکش بود که تعمیر کفش می کرد. او کفاشی را از دایی اش فرا گرفته بود. 🌱رحمن بعد از ازدواج مستقل شد و با اجاره یکی از مغازه های استاد ذوالفغار رسولی (بنا) جنب گرمابه سرابی به این حرفه مشغول و کارش به نسبت از رونق خوبی برخوردار بود. پدر رحمن صداقت سواد خواندن و نوشتن داشت که برای آن زمان در حد دیپلم امروزی اعتبار داشت. 🌱او به شغل باغبانی در یک مجتمع کشت و صنعت در کرج اشتغال داشت. نیم بیشتری از سال را در کرج بود و فصل زمستان به خانه اش در تربت جام می آمد. 🌱از خصوصیات ویژه پدر رحمن صداقت مهارت وی در قصه گویی بود. او به قدری شیوا و بلیغ قصه می گفت که هیچگاه، هیچ کس در محضر او احساس خستگی نمی کرد. 🌱 قصه های او به قدری جذاب و در عین حال طولانی بود که همانند سریالهای تلوزیونی باید در چندین قسمت گفته می شد؛ تا به پایان می رسید. 🌱حتی بعضی مواقع دنباله قصه های او به شبهای چله سال بعد موکول می شد. 🌱یکی دیگر از ویژگی های پدر رحمن ، تسلط او به متون شاهنامه بود و بسیار زیبا شاهنامه خوانی می کرد. 🌱وقتی اسم بابای رحمن به میان می آمد ما کودکان از همه مشتاق تر به استقبالش می رفتیم و پای قصه هایش می نشستیم. 🌱از ویژگی های دیگر پدر رحمن قصه پردازی بود. او ماهرانه برای ما بچه ها بداهه قصه خلق می کرد. 🌱از قصه های معروف او :افسانه های هزار و یک شب. یوسف و زلیخا. بیژن و منیژه، داستانهای حسین کرد شبستری و از همه مهمتر داستانهای رستم و سهراب و سباوش و افراسیاب ازداستانهای شاهنامه بود. 🌱شاید یکی از دلایل پایبندی فامیل ما به شب نشینی و دورهمی شب چله ها، وجود پدر رحمن صداقت و قصه های جذابش و پدر بزرگم ملا رمضان ( نام هر دویشان رمضان بود) بوده باشد. 🌱بابای رحمن به قدری در دل همه به ویژه کودکان جا باز کرده بود که غیبت شش ماهه اش در فصل بهار و تابستان برایمان طاقت فرسا می شد. 🌱 خانه ما چون از وسعت بیشتری برخور دار بود، بعد از قصه گویی، بابای رحمن ؛ جوانان و بزرگترها به غیر از پیرمردها به بازی ها می پیوستند. آنها اما بیشتر به بازی گُل یا پوچ می پرداختند. بابای رحمن در زمستان 1361دعوت حق را لبیک و در آرامستان بهشت نبی تربت جام به خاک سپرده شد . روحش شاد. قصه ما به سر رسید کلاغه به خانش نرسید. مثل شب یلدا عمرتان بلند باد. علی ذکایی24/9/99 https://eitaa.com/koochecosari .👌بسیار مایل بودم. صدای گیرای بابای رحمن را داشته باشم تا تقدیمتان کنم . اما آن زمان امکانات ضبط صدا یا نبود و اگرهم بود بسیار اندک بود. 🌱در عوض در دو فایل صوتی در باره شعرهای آغازین و عزیمت پهلوانان به نزد فرمانروایان از سری قصه های بابای رحمن را با صدای پسر ایشان یعنی خود آقا رحمن صداقت تقدیمتان می کنم که شباهت به صدای پدرشان دارد.👇👇👇🌷