(برداشت آزاد)
«طوطی و طوبی»
دَم عابر بانک بودُم،که طوطی خانم از راه رسید کارتش را به سمت من دراز کرد و گفت:
طوبی جان! هم یَک موجودی بِرِی مِه میگیری سَغده تو شُم
براش گرفتم،گُفتم : ۶ هزار تِمَنَه
کارت را از دستم قاپید و گفت: خاک بَم سَرِت با ایی موجودی گریفتنت و رفت😳
https://eitaa.com/koochecosari
ارسالی از همشهری آقای محمد عرب 👇🌷
🔴 فقط چند درجهی ناقابل !!
الان چند روزه که از سر صلاتِ صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، مدام اعلام میکنن: زنهار ! هشدار! آگاه باشید که هوا این هفته سرد خواهد شد!!
حالا که چی؟ چند درجه! فقط چند درجهی ناقابل! هوا قراره سرد بشه! مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدیها اداره میکنند که اینقدر هول و ولا برشون داشته! و گرنه قدیمیترها خوب یادشونه زمستونای سرد و بخاریهای نفتی پِِت پِتی رو!!
خرمنهای سفید برف و چکمههای رنگیِ کفش ملی رو!
اون زمانا از اول مهر، هوا رو به خنکی میرفت، آبان دیگه سرد بود. اصلا مدرسهها بخشنامه داشتند از وسط آذر بخاریها رو روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس!
از همون اولِ پاییز، لباس کامواییها و ژاکتها و کلاهکش و شالها و... از تو بقچه در میومد! کی مثل الان با یه تا پیرهن و تیشرت میگشت تو خونه؟
دولا سهلا لباس میپوشیدی، یه بافتنی ماماندوز هم روش. جورابا از پامون کنده نمیشد.
اوایلِ آبان بخاریهای نفتی و علاالدین های سبز و کِرمیرنگ از تو انباریها میومد بیرون. تویست هم بود که ژاپنی بود و باکلاس، تازه بو هم نمیداد! بخاریهای نفتی اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش. همشونم سبز و سیاه.
ملت یا بشکه ۲۲۰ لیتری نفت تو حیاط داشتند یا اگه باکلاس بودند یه تانکر بزرگ ته حیاطشون!
نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود که تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ،
وگرنه تاریک و ظلمات باید پیت به دست میرفتی تا تهِ حیاط عینهو کوزت. برف که اکثر وقتا روی زمین نشسته بود حتی شده ۵ سانت. اگر هم برف نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکههای ۲۲۰لیتری، نفت رو منتقل کنی به گالنهای کوچیکتر!
اون موقع یه وسیلهی کارآمدی بود که ازقضای روزگار اسم خاصی هم نداشت. یه لوله کرم رنگ با یه چی نارنجی شبیه آکاردئون روی سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی خیلی کارراهانداز بود.
کرسی یا بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند! یعنی سرد و سردتر که میشد، درب اتاق ها یکییکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال!
دی و بهمن عملا خونه فقط یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونهی گرم.
اتاقها در حد سیبری سرد بود و اگه یه وقت خدانکرده قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی ورداری، باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی. و دقیقا تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند: درو ببند!! وای سوز اومد!! باد بردِمون!!
گاهی هم که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لولهی سفالی سیمپیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم شی، دو قدم دور میشدی نوکِ دماغت قندیل میبست!
بخاری محل تجمع کل خونواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا به بخاری رو پیدا کنند، حتی روایته که بعضیا از هول دور موندن از بخاری، شام رو هم نصفه ول میکردند.
پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده و کفشای خیس بود که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
و اما روی بخاری، آشپزخونهی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای پختن و داغ شدن یا خشک کردن. اگر هم نبود، پوستای پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی نفت، زیرِ عطرِ پوستِ پرتقالهای نیمسوز گم بشه.
موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش گلگلیِ یخ! بالش رو با احتیاط پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره؛ سرت رو که میذاشتی رو بالشِ گرم، انگار گرمیِ آفتابِ وسطِ تابستون بود که آروم، لابهلای موهات نفوذ میکرد. پتوهای ببر و طاووسنشان و لحافهای پنبهای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم. صدای گُرگُر بخاری آرامشبخشترین لالایی شبانه بود .
بیرون سرد بود،خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیامون، شادی بچههایی که با چکمههای رنگیِ کفشملی تو راه مدرسه، گوله برفی سمت هم پرتاب میکردند، بچههایی که گرچه دستهاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلاشون گرمِ گرمِ گرم بود.🍃🌸🌸🌸🌸🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح بخیرعرض می کنم به باشندگان کوچه دکتر کوثری 💐❤️
https://eitaa.com/koochecosari
گاز یک ثروت ملی است
بیایید باخاموش کردن یک لامپ در مصرف اب صرفه جویی کنیم.
ستادمبارزه باموادمخدر😐
🌸🌸 🌿خاطرات دهه چهل خورشیدی 🌿
🌸🌸 "شیدا " 🌸🌸 قسمت اول
🌱تازه از امتحانات سال چهارم دبستان فارغ شده بودم
🌱کنار پنجره مشرف به درخت تنومند شاتوت که سایه اش همچون بادِ بادبزن، هُرم تابستانی را به نسیم خنک تبدیل کرده بود؛ چرت نیمروزی؛ مرا به خواب عمیقی فرو برده بود.
🌱خوابم آنقدر سنگین بود که خواب می دیدم با برادرم عباس در حال جنگ با شمشیر چوبی هستم. ضربات پیاپی شمشیر عباس به پهلویم مرا از خواب پراند. در واقع این ضربات آهسته پای پدرم بود که به پهلویم می خورد.
ـ وَخِه ِبچَه چِقَد مُخوابی؟! وخه یَک آبِ به دست و صورتت بِزَن بدو برو دیکُنِ(مغازه) ر وا کو، دیر شده. مُویَم یَک چای بخورم آمدُم.
🌱این صدای پدرم بود که با نوازش! و ضربات پایش مرا ناسَنت(یکباره) از صدو هشتاد درجه به قائمه تبدیل کرده بود.☺️
کلید مغازه را از طاقچه برداشتم و از خانه زدم بیرون
🌱بیرونِ در؛ توی کوچه یک پایم را روی سکوی جلوی خانه گذاشتم و به سبک آرتیست فیلم قیصر پاشنه های کفشم را بالا کشیدم. سپس نیم رخ نگاهم را به سوی منزل همسایه روبرو گردانده سرم را که بالا آوردم چشمم توی چشم شیدا افتاد.
🌱شیدا خوشگل بود و چشمان خاکستری اش جذابیت و هیبت خاصی به او داده بود. توی سایه نشسته بود و مرا می پایید. مرا که دید؛ زل زد به چشمانم.من هم کم نیاوردم آنقدر به چشمانش خیره شدم تا خجالت کشید و نگاهش را به سمتی دیگر چرخاند. صدایش زدم. زیر چشمی نگاهم کرد. دستی تکان دادم و از دور بوسه ای برایش فرستادم.
🌱به من بی محلی کرد. من هم سنگی برداشتم و محکم به پهلویش زدم. ناله ای کرد و به درون منزلشان خزید.
ادامه دارد
ع.ذ ـ آذر 403
https://eitaa.com/koochecosari
«شیدا- ۲»
🌱...از شیدا شاکی بودم چون چند روز قبل دختر اشرف خانم را دنبال کرده بود. منم که حساس.!! 😍
🌱شیدا مدتی سگ چوپان بود و ذاتا سگ گیرندی بار آمده بود. از اون سگهای اصیل ایرانی از نژاد سرابی!
🌱 همسایه مان؛ شیدا را بابت طلبش از آقای دربندی که منزلش کنار منزل دکتر کوثری بود برداشته و به عنوان نگهبان؛ در خانه اش نگهداری می کرد.
🌱شیدا مدام پارس می کرد. شنیدن این صدا کم کم جزیی از زندگی ما شده بود و به آن عادت کرده بودیم.
🌱زمانی که جلوی خانه صاحبش سید محمد لم می داد هیچ غریبه و جنبنده ای اعم از انسان یا حیوان جرات نداشت نزدیکش شود و همه حتی سگهای محله های دیگر هم که به ناچار وارد کوچه ما می شدند از منتهی الیه کوچه و از کنار منزل ما تردد می کردند.
🌱 وقتایی که درِ خانه ی سید محمد بسته بود ؛ تردد هر غریبه ای را از پشت در زیر نظر داشت وصدای خرناس و عو عویش شنیده می شد.
🌱با همه اینها اما شیدا باعث امنیت کوچه و محله ما بود. هر کس که از خیابان تایباد وارد کوچه دکتر کوثری می شد با سلام و صلوات از این منطقه قرمز رد می شد.
🌱من و برادرانم بعد از هر غذا، اگر باقیمانده ای از سفره باقی می ماند شیدا را بی نصیب نمی گذاشتیم. برای همین از گزند او در امان بودیم.
🌱وقتی که از مدرسه آزاد می شدیم؛ هر کدام از ما احیانا اگر توی خیابان با همکلاسی ها یا دانش آموزان کلاس بالاتر دعوایمان می شد پشتمان به شیدا گرم بود؛ چون کافی بود خودمان را به کوچه دکتر کوثری برسانیم! آن وقت دیگر کُلُفتْ تر از آنها هم نمی توانستند به ما آسیبی برساند.
ادامه دارد .
ع.ذ - آذر ۴۰۳
https://eitaa.com/koochecosari
« شیدا - ۳»
🌱...با همه اینها اما شیدا باعث امنیت کوچه و محله ما بود. هر کس که از خیابان تایباد وارد کوچه دکتر کوثری می شد با سلام و صلوات از این منطقه قرمز رد می شد.
🌱من و برادرانم بعد از هر ناهار، اگر باقیمانده ای از سفره باقی می ماند شیدا را بی نصیب نمی گذاشتیم .برای همین از گزند او در امان بودیم.
🌱وقتی که از مدرسه آزاد می شدیم؛ هر کدام از ما احیانا اگر توی خیابان با همکلاسی ها یا دانش آموزان کلاس بالاتر دعوایمان می شد؛ پشتمان به شیدا گرم بود؛ چون کافی بود خودمان را به کوچه دکتر کوثری برسانیم. آن وقت دیگر کُلُفت تر از آنها هم نمی توانستند به ما آسیبی برساند.
🌱بیش از ده سال شیدا نگهبانی از خانه سید محمد و ابتدای کوچه دکتر کوثری را بر عهده داشت.
🌱بنا به ضرورت؛ برای مدتی از تربت جام و محله کوچه دکتر کوثری دور شدم و توفیق اجباری در اوایل دهه پنجاه مرا به مشهد کشاند.
🌱 دوران راهنمایی را در مشهد سپری کردم و هر دوهفته یک بار برای تعطیلات پنجشنبه و جمعه به زادگاهم می آمدم.
🌱 در این آمد و شدها یکی از وابستگی های من دیدار با همسایگان هم کلاسی و سگشان شیدا شده بود . با گذشت زمان شیدا پا به سن گذاشت و کم کم از هیبت و هیمنه اش کاسته می شد. رهگذران دیگر از شیدا نمی ترسیدند می دانستند این واق واق ها از روی عادت است ونه ایجاد رعب و وحشت.
🌱پس از سه سال اقامت در مشهد به تربت جام بازگشتم . شیدا دیگر آن شیدای سابق نبود. برخی مواقع مورد تمسخر بچه های محله های دیگر قرار می گرفت و شیدا جوابشان را در حد دفع مزاحمت با یک پارس کوتاه می داد .
ادامه دارد.
ع.ذ-
https://eitaa.com/koochecosari
«شیدا - ۴»
🌱...کم کم آزار و اذیت شیدا شروع شد. شیدا شده بود وسیله تفریح زود گذر کودکان و دانش آموزان رهگذر؛ هنگامی که از مدرسه به خانه باز می گشتند.
🌱شیدا حتی از حمایت صاحبش سید محمد هم محروم شده بود. برخی مواقع درِ خانه صاحبش به رویش بسته می شد؛ اما شیدا همچنان متعهدانه به نگهبانی ادامه می داد.
🌱شیدا روزها در پی روزی از خانه سید محمد دور می شد به این طرف و آن طرف سرک می کشید اما شبها جلوی در خانه سید محمد بیتوته می کرد. گویا شیدا هویتش را و گذشته پر از خدمت به صاحبخانه را در کنار این خانه می دید.
🌱صبح یک روز پاییزی سال 54 برای رفتن به دبیرستان از خانه بیرون شدم. پاشنه کفشها را که بالا دادم رویم را به طرف خانه سید محمد برگرداندم. دیگر از آن چشمهای شهلا و خاکستری این سگ اصیل ایرانی خبری نبود.
🌱شیدا برای همیشه رفته بود و کوچه دکتر کوثری بدون نگهبان روز خود را شروع کرده بود.
پایان شیدا😔
ع.ذ ـ آذر 403
https://eitaa.com/koochecosari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برف هم برفهای قدیم 🌨
💗🙏👋یلدا، بهانه ای است تا پندها و تجربه های ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی را که در پس وقت نداشتن ها و بی حوصلگی های کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
کوچک همه شما همراهان و ساکنین کوچه دکتر کوثری
ع.ذ - ۲۹ آذر ۴۰۳
🍉🍉🍉💗🌺🌷🌸
https://eitaa.com/koochecosari
Babak Afra - Yalda (320).mp3
7.85M
یک ترانه یلدایی 👆👆از بابک افرا تقدیم همه شما خوبان.عمرتان به بلندای شب یلدا👇👇🌺🌺🌷🌸🙏
آهای خانوم یلدا؛ خوش اومدی بفرما!
تو برف و سوز و سرما؛ چه گرم و پرتبی!
رسیدی آروم آروم؛ بزن انار و بادوم…
شب تولد نوره؛ به به چه شبی!
شبی که چشم بد دوره؛ بساط هر و کر جوره!
شب تولد خورشید؛ شب چله شب نوره… حالمون چه کیفوره!
شب مهمونیاس امشب؛ شب جون جونیاس امشب
شب خوش مشربا و باحالا؛ شب ایرونیاس امشب
درسته که خزونه و شبِ یلدا سرده
خانوم یلدا نوروزو به ما وعده کرده
بابک افرا، با یه صدای گرم و نافذ! فال مبارکی بخون از غزلای حافظ…
از جان طمع بریدن، آسان بود ولیکن…
از دوستان جانی، مشکل توان بریدن
فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل..
چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن!
شبی که چشم بد دوره؛ بساط هر و کر جوره!
شب تولد خورشید؛ شب چله شب نوره… حالمون چه کیفوره!
شب مهمونیاس امشب؛ شب جون جونیاس امشب
شب خوش مشربا و باحالا؛ شب ایرونیاس امشب
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
https://eitaa.com/koochecosari