eitaa logo
کوچه دکتر کوثری
146 دنبال‌کننده
300 عکس
134 ویدیو
0 فایل
خاطرات دوران کودکی .نوجوانی و جوانی من
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸 🌿خاطرات دهه چهل خورشیدی 🌿 🌸🌸 "شیدا " 🌸🌸 قسمت اول 🌱تازه از امتحانات سال چهارم دبستان فارغ شده بودم 🌱کنار پنجره مشرف به درخت تنومند شاتوت که سایه اش همچون بادِ بادبزن، هُرم تابستانی را به نسیم خنک تبدیل کرده بود؛ چرت نیمروزی؛ مرا به خواب عمیقی فرو برده بود. 🌱خوابم آنقدر سنگین بود که خواب می دیدم با برادرم عباس در حال جنگ با شمشیر چوبی هستم. ضربات پیاپی شمشیر عباس به پهلویم مرا از خواب پراند. در واقع این ضربات آهسته پای پدرم بود که به پهلویم می خورد. ـ وَخِه ِبچَه چِقَد مُخوابی؟! وخه یَک آبِ به دست و صورتت بِزَن بدو برو دیکُنِ(مغازه) ر وا کو، دیر شده. مُویَم یَک چای بخورم آمدُم. 🌱این صدای پدرم بود که با نوازش! و ضربات پایش مرا ناسَنت(یکباره) از صدو هشتاد درجه به قائمه تبدیل کرده بود.☺️ کلید مغازه را از طاقچه برداشتم و از خانه زدم بیرون 🌱بیرونِ در؛ توی کوچه یک پایم را روی سکوی جلوی خانه گذاشتم و به سبک آرتیست فیلم قیصر پاشنه های کفشم را بالا کشیدم. سپس نیم رخ نگاهم را به سوی منزل همسایه روبرو گردانده سرم را که بالا آوردم چشمم توی چشم شیدا افتاد. 🌱شیدا خوشگل بود و چشمان خاکستری اش جذابیت و هیبت خاصی به او داده بود. توی سایه نشسته بود و مرا می پایید. مرا که دید؛ زل زد به چشمانم.من هم کم نیاوردم آنقدر به چشمانش خیره شدم تا خجالت کشید و نگاهش را به سمتی دیگر چرخاند. صدایش زدم. زیر چشمی نگاهم کرد. دستی تکان دادم و از دور بوسه ای برایش فرستادم. 🌱به من بی محلی کرد. من هم سنگی برداشتم و محکم به پهلویش زدم. ناله ای کرد و به درون منزلشان خزید. ادامه دارد ع.ذ ـ آذر 403 https://eitaa.com/koochecosari
«شیدا- ۲» 🌱...از شیدا شاکی بودم چون چند روز قبل دختر اشرف خانم را دنبال کرده بود. منم که حساس.!! 😍 🌱شیدا مدتی سگ چوپان بود و ذاتا سگ گیرندی بار آمده بود. از اون سگهای اصیل ایرانی از نژاد سرابی! 🌱 همسایه مان؛ شیدا را بابت طلبش از آقای دربندی که منزلش کنار منزل دکتر کوثری بود برداشته و به عنوان نگهبان؛ در خانه اش نگهداری می کرد. 🌱شیدا مدام پارس می کرد. شنیدن این صدا کم کم جزیی از زندگی ما شده بود و به آن عادت کرده بودیم. 🌱زمانی که جلوی خانه صاحبش سید محمد لم می داد هیچ غریبه و جنبنده ای اعم از انسان یا حیوان جرات نداشت نزدیکش شود و همه حتی سگهای محله های دیگر هم که به ناچار وارد کوچه ما می شدند از منتهی الیه کوچه و از کنار منزل ما تردد می کردند. 🌱 وقتایی که درِ خانه ی سید محمد بسته بود ؛ تردد هر غریبه ای را از پشت در زیر نظر داشت وصدای خرناس و عو عویش شنیده می شد. 🌱با همه اینها اما شیدا باعث امنیت کوچه و محله ما بود. هر کس که از خیابان تایباد وارد کوچه دکتر کوثری می شد با سلام و صلوات از این منطقه قرمز رد می شد. 🌱من و برادرانم بعد از هر غذا، اگر باقیمانده ای از سفره باقی می ماند شیدا را بی نصیب نمی گذاشتیم. برای همین از گزند او در امان بودیم. 🌱وقتی که از مدرسه آزاد می شدیم؛ هر کدام از ما احیانا اگر توی خیابان با همکلاسی ها یا دانش آموزان کلاس بالاتر دعوایمان می شد پشتمان به شیدا گرم بود؛ چون کافی بود خودمان را به کوچه دکتر کوثری برسانیم! آن وقت دیگر کُلُفتْ تر از آنها هم نمی توانستند به ما آسیبی برساند. ادامه دارد . ع.ذ - آذر ۴۰۳ https://eitaa.com/koochecosari
« شیدا - ۳» 🌱...با همه اینها اما شیدا باعث امنیت کوچه و محله ما بود. هر کس که از خیابان تایباد وارد کوچه دکتر کوثری می شد با سلام و صلوات از این منطقه قرمز رد می شد. 🌱من و برادرانم بعد از هر ناهار، اگر باقیمانده ای از سفره باقی می ماند شیدا را بی نصیب نمی گذاشتیم .برای همین از گزند او در امان بودیم. 🌱وقتی که از مدرسه آزاد می شدیم؛ هر کدام از ما احیانا اگر توی خیابان با همکلاسی ها یا دانش آموزان کلاس بالاتر دعوایمان می شد؛ پشتمان به شیدا گرم بود؛ چون کافی بود خودمان را به کوچه دکتر کوثری برسانیم. آن وقت دیگر کُلُفت تر از آنها هم نمی توانستند به ما آسیبی برساند. 🌱بیش از ده سال شیدا نگهبانی از خانه سید محمد و ابتدای کوچه دکتر کوثری را بر عهده داشت. 🌱بنا به ضرورت؛ برای مدتی از تربت جام و محله کوچه دکتر کوثری دور شدم و توفیق اجباری در اوایل دهه پنجاه مرا به مشهد کشاند. 🌱 دوران راهنمایی را در مشهد سپری کردم و هر دوهفته یک بار برای تعطیلات پنجشنبه و جمعه به زادگاهم می آمدم. 🌱 در این آمد و شدها یکی از وابستگی های من دیدار با همسایگان هم کلاسی و سگشان شیدا شده بود . با گذشت زمان شیدا پا به سن گذاشت و کم کم از هیبت و هیمنه اش کاسته می شد. رهگذران دیگر از شیدا نمی ترسیدند می دانستند این واق واق ها از روی عادت است ونه ایجاد رعب و وحشت. 🌱پس از سه سال اقامت در مشهد به تربت جام بازگشتم . شیدا دیگر آن شیدای سابق نبود. برخی مواقع مورد تمسخر بچه های محله های دیگر قرار می گرفت و شیدا جوابشان را در حد دفع مزاحمت با یک پارس کوتاه می داد . ادامه دارد. ع.ذ- https://eitaa.com/koochecosari
«شیدا - ۴» 🌱...کم کم آزار و اذیت شیدا شروع شد. شیدا شده بود وسیله تفریح زود گذر کودکان و دانش آموزان رهگذر؛ هنگامی که از مدرسه به خانه باز می گشتند. 🌱شیدا حتی از حمایت صاحبش سید محمد هم محروم شده بود. برخی مواقع درِ خانه صاحبش به رویش بسته می شد؛ اما شیدا همچنان متعهدانه به نگهبانی ادامه می داد. 🌱شیدا روزها در پی روزی از خانه سید محمد دور می شد به این طرف و آن طرف سرک می کشید اما شبها جلوی در خانه سید محمد بیتوته می کرد. گویا شیدا هویتش را و گذشته پر از خدمت به صاحبخانه را در کنار این خانه می دید. 🌱صبح یک روز پاییزی سال 54 برای رفتن به دبیرستان از خانه بیرون شدم. پاشنه کفشها را که بالا دادم رویم را به طرف خانه سید محمد برگرداندم. دیگر از آن چشمهای شهلا و خاکستری این سگ اصیل ایرانی خبری نبود. 🌱شیدا برای همیشه رفته بود و کوچه دکتر کوثری بدون نگهبان روز خود را شروع کرده بود. پایان شیدا😔 ع.ذ ـ آذر 403 https://eitaa.com/koochecosari
💗🙏👋یلدا، بهانه ای است تا پندها و تجربه های ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی را که در پس وقت نداشتن ها و بی حوصلگی های کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم. کوچک همه شما همراهان و ساکنین کوچه دکتر کوثری ع.ذ - ۲۹ آذر ۴۰۳ 🍉🍉🍉💗🌺🌷🌸 https://eitaa.com/koochecosari
Babak Afra - Yalda (320).mp3
7.85M
یک ترانه یلدایی 👆👆از بابک افرا تقدیم همه شما خوبان.عمرتان به بلندای شب یلدا👇👇🌺🌺🌷🌸🙏 آهای خانوم یلدا؛ خوش اومدی بفرما! تو برف و سوز و سرما؛ چه گرم و پرتبی! رسیدی آروم آروم؛ بزن انار و بادوم… شب تولد نوره؛ به ‌به چه شبی! شبی که چشم بد دوره؛ بساط هر و کر جوره! شب تولد خورشید؛ شب چله شب نوره… حالمون چه کیفوره! شب مهمونیاس امشب؛ شب جون‌ جونیاس امشب شب خوش‌ مشربا و باحالا؛ شب ایرونیاس امشب درسته که خزونه و شبِ یلدا سرده خانوم یلدا نوروزو به ما وعده کرده بابک افرا، با یه صدای گرم و نافذ! فال مبارکی بخون از غزلای حافظ… از جان طمع بریدن، آسان بود ولیکن… از دوستان جانی، مشکل توان بریدن فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل.. چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن! شبی که چشم بد دوره؛ بساط هر و کر جوره! شب تولد خورشید؛ شب چله شب نوره… حالمون چه کیفوره! شب مهمونیاس امشب؛ شب جون‌ جونیاس امشب شب خوش‌ مشربا و باحالا؛ شب ایرونیاس امشب ───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── https://eitaa.com/koochecosari
پیشاپیش یلدا مبارک 👋👋👋👋🌺🌷🌸💗🌱
/*شب سردی بود ...*🤶 *زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند.* *شاگرد ميوه‌فروش، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها میگذاشت و انعام میگرفت.* *زن پیش خودش فكر كرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه...* *کمی نزديکتر رفت..* *چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود.* *با خودش گفت: «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه».* *می توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد...* *هم اسراف نمیشد و هم بچه‌هايش شاد میشدند.* *برق خوشحالى در چشمانش دويد...* *ديگر سردش نبود!* *زن رفت جلو؛* *نشست پاى جعبه ميوه.* *تا دستش را برد داخل جعبه،* *شاگرد ميوه‌فروش گفت: « دست نزن ننه !* *بلند شو و برو  رد كارت! »* *زن زود بلند شد،* *خجالت كشيد.* *چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند.* *صورتش را قرص گرفت...* *دوباره سردش شد و...* *راهش را كشيد و رفت ...* *چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد:* *«مادرجون، مادرجون ! »* *زن ايستاد،* *برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت:* *« اينارو براى شما گرفتم. »* *سه تا پلاستيك دستش بود ،* *پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار ...* *زن گفت : دستت درد نكنه،* *اما من مستحق نيستم.*
*زن گفت : « اما من مستحقم مادر ...* *من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى؛* *اگه اينارو نگيرى،* *دلمو شكستى.* *جون بچه‌هات بگير »* *زن منتظر جواب زن نماند،* *ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد...* *زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد....* *قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود،* *غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود...* *با صدايى لرزان گفت:* *« پير شى !...* *خير ببينى...* *آبرومو خریدی مادر»* 👌هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست* ❤️ * یلدای مهربانی که نمادخانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم* 🌷@koochecosari🌷
❓❓❓شب یلدا چیست؟👆👆👆 شب یلدایم اگر با تو سپر شد یلداست… یا اگر این شب من باتو سحر شد یلداست ما که عمری زده ایم دم زِ فراق تو، اگر… بعد از این شامِ سیه، ختم سفر شد یلداست ما که خود چله نشین تو شدیم آقا جان این شب چله اگر از تو خبر شد یلداست شب نشینی و کنار دگران خوب اما باتو و عشق تو گر جمله به سر شد یلداست ای خدای کرم و جود و محبت، مهدی از کرم بر من اگر از تو نظر شد یلداست همچنان آل علی «ع» در خطر تهدیدند آن دمی که زِ شما دفع خطر شد یلداست چون شهیدان تو ای شهد شهادت نوشان سینه ام گر به دفاع از تو سپر شد یلداست حرف آخر، اگر این چشم من ای صاحب اشک امشبی بهر غم جدّ تو تَر شد یلداست… https://eitaa.com/koochecosari
❄️پنجره‌ی صبح گشوده شده، نسیم با کمی سوزش می‌وزد آمده تا سلام‌گو باشد بیایید امروز عقربه‌های احساس مان را روی «حال خوب» کوک کنیم! اولین صبح زمستانی تان بخیر🤍 https://eitaa.com/koochecosari❄️