🌷نامه ای که دقایقی دیر رسید🌷
🌱 در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
🌱صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین؛
🌱با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
🌱ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری،فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی، وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده، همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده..
🪴شادی روح شهدا صلوات 🪴
*�https://eitaa.com/koochecosari
🌱🌸به بهانه واقعه ششم بهمن در آمل (شهر هزار سنگر)🌸🌱
🌱 در بهمن ماه 1360 نیروهای کمونیست و چپگرا طی برنامهریزیهایی که از قبل انجام داده بودند با تصور همراهی مردم آمل با آنها به این شهر حمله و آن را تصرف کردند.
🌱مردم آمل در روز ششم بهمن با حضور در خیابانها و سنگربندی مقابل منازل در برابر نیروهای کمونیست ایستادگی و آنها را از شهر بیرون کردند.
🌱با آغاز صبح ششم بهمن، حماسه مردم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابله سربداران جنگل رفتند.
🌱سنگربندیها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان همگی با آوردن شن و گونی اقدام به سنگرسازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت.
🌱 رفته رفته به تعداد نیروهای ضد شورش که از روستاهای اطراف میآمدند و از مردمان وفادار به امام و انقلاب اسلامی بودند، افزوده میشد.
🌱 البته در شب حادثه هم، از مردم آمل هر کس که خود را بهخاطر صدای تیراندازی به سپاه و بسیج رسانده بود، دستگیر، اسیر و یا شهید شده بود.
با ذکر صلوات و فاتحه برای شهدای این روز آمل؛ یاد آنها را گرامی می داریم .
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری 🌸🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام
❄️شبهای چله❄️(10)
«برف انداز»
🌱چند روز بعد بساط کرسی پهن شد و لحاف کرسی بزرگ را مادرم به کمک برادر بزرگم از زیر رختخوابها بیرون کشید.
🌱 با استقرار کرسی به این باور می رسیدیم که در حال پشت سر گذاشتن پاییز هستیم.
تا اینکه یک شب که برای قضای حاجت به سمت دستشویی در انتهای حیاطمان گام بر می داشتم چراغ روی داربست بالای حوض را که روشن کردم پوره های برف را در شعاع نور چراغ مشاهده کردم.
🌱 ننه سرما داشت موهای سپیدش را شانه می زد و این پوره ها از لابلای موهایش بر زمین می ریخت.
🌱صبح روز بعد صدای فِرت فِرت پارو و کِرپ کِرپ گامهایی بر روی برف مرا از خوابی خوش بیدار کرد.
🌱 از زیر لحاف کرسی بیرون جهیده به سمت پنجره رفتم، پشت دری کتانی پنجره را کنار زدم. گویا صفحه سفید دفتر نقاشی ام را در مقابل می دیدم.☃️
🌱هیچ چیز سیاه یا رنگی دیده نمی شد. هر چه بود سفیدی بود. رادیو ایران داشت تبلیغات پخش می کرد." «به سپیدی برف / با پودرِ برف. »
🌱خودم را گرم گیری کردم و از خانه زدم بیرون. پدرم و برادر بزرگم به سختی توانسته بودند مسیر باریکی را از این ور حیاط تا آن سوی حیاط که به مستراح ختم می شد باز کنند.
🌱 آنها صبح زود از نردبام بالا رفته و در حد ایمن سازی برفها را به داخل نَقَلها روبیده بودند.
🌱صداهای آدمها ؛ خفه اما از فاصله دور قابل شنیدن بود.
یکی دونفر توی خیابان فریاد می زدند برف انداااااازِ برف اندااااز .
🌱 پدر و برادر بزرگم برای رفع خستگی به داخل رفتند من و زقیه برادرها پارو ها را گرفته و برای همسایه ها و مستاجرین از جلوی درِ خانه ها تا جلوی حوض راه باز کردیم و سپس آن راه را به راهی که پدرم به مسیر مستراح باز کرده بود ارتباط دادیم.
🌱 گمانم 25 تا۳۰ سانتی متر برف باریده بود. دو روز دیگر شب یلدا شروع می شد.
🌱خسته شده بودیم برای استراحت به درون خانه خزیدیم. پدر داشت با موج رادیو ور می رفت. پس از یک قیچ و ویچ آزار دهنده موج به لهجه کابلی رسید. موج رادیو کابل افغانستان بود.
🌱 یادم نمی رود ساعت 6 صبح قبل از اخبار پدرم زده بود روی موج رادیو کابل. اما معلوم نبود چه کسی این موج را تغییر داده بود!
🌱رادیو؛ پیامهای بازرگانی و تبلیغاتی افغانستان را پخش می کرد و باز هم صدای قیژژَس ژَیان پدیدَه ای از سِتروئَن ایران و باز هم تبلیغ کفش پَلَنگ نشان.
🌱آن روزها مناسبات ایران و افغانستان خیلی خوب بود و بین ظاهرشاه و محمد رضا شاه پهلوی روابط حسنه توام با برتری ایران حکم فرما بود.
🌱قرار بود یک خط آهن از ایران به افغانستان کشیده شود.
ادامه دارد
ع. ذ ـ زمستان ۹۹
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
«الله بارون» 🌧🌧
🌱کاهش ۴۴ درصدی بارش نزولات آسمانی نسبت به سال قبل(۴۰۲) در خراسان رضوی نگرانی های در پیش داشتن یک خشکسالی دیگر را افزایش داده است.
🌱شوربختانه هنوز هم بسیاری از هموطنان مان کمبود آب را جدی نمی گیرند و کماکان از آب به عنوان جارو استفاده می کنند.😳
🌱این در حالی است که در قاره سبز و پر باران اروپا صرفه جویی بسیار بیشتر از ما که در اقلیم خشک و کم بارش قرار داریم رعایت می شود.
🌱البته خشکسالی در گذشته و گذشته های دور هم بوده، اما مردمان قدیم آب را هدر نمی دادند. آب را گِل نمی کردند و وِل نمی کردند.
🌱با رشد جمعیت کره زمین میزان مصرف آب؛ روز به روز افزایش می یابد.
🌱پیشینیان برای کمبود آب و بارش نزولات آسمانی معمولا دست به دعا برداشته و رسومی را بر پای می داشتند.
🌱یکی از این مراسم ریختن آب روی کودک نابالغ بود ؛ چون معتقد بودند افراد نابالغ گناهی مرتکب نشده اند.
🌱در واقع این یک پیام به خداوند دادار بود که اگر ماگنه کاریم! این اطفال که گناهی مرتکب نشده اند! لطفا و خواهشا به خاطر اینها به ما رحم کن و بارانت را بفرست.
🌱 به همین بهانه یادی می کنیم از رسم و رسوم قدیم جنوب و شرق خراسان به ویژه منطقه جام و تایباد که مردم با دلی صاف و آکنده از هرگونه نفرت و کینه مراسم دعای باران را اینگونه با خواندن و سرودن اشعاری انجام می دادند.
🌱اشعار فرهنگ عامه(فولکلور) منطقه جام را که از سوی همشهری عزیزمان جناب حیدر کفاش به کوچه دکتر کوثری رسیده را با هم زمزمه می کنیم بلکه بتوانیم در این روز با برکت و مقدس مبعث رسول اکرم صل الله علیه و آله لطف و عنایت خداوند منان را به سوی خود جلب کنیم.
🌱الله بده توباران ازحرمت مزاران
🍅آهوعلف ندیده/ خار وخاشه چریده/ بم کام او خلیده/ الله بده توباران ازحرمت مزاران.
🍇به دیم و کشت وکاران /.به دشت و باغ گلدان/الله بده تو باران به حرمت مزاران
☔️ازتشنگی هلاکه/آن گل سرخ لاله/ بم زیرخاک مناله / الله بده توباران ازحرمت مزاران
🍊ابرسیاه پرپر/ خود را کشیده یک بَر/بارون ببارجرجر/ الله بده توبارا ن از حرمت مزاران
🍋ابرسیاه هندو/ خود را کشیده یکسو/ بارون ببارهوهو/ الله بده توباران از حرمت مزاران.
🍊گُندم که سینه چاکه / یک گز به زیرخاکَه/ ازتوشنگی هلاکه / الله بده توباران.از حرمت مزاران.
🍐هم بُز و هم میشان/ از توشنگی پریشان/حکم خدای ایشان/ الله بده توباران ازحرمت مزاران /به حرمت غریبان🍋🍊🍐
🤲انشالله که این دعا و نیایش خوانده شودتوسط دوستان و درهای رحمت الهی بسوی همگان بازشود.آمین یارب العالمین. ❤️
https://eitaa.com/koochecosari
May 11
May 11
🌸خاطرت کوچه دکتر کوثری🌸
❄️شبهای چله(11)❄️
«ملا رمضان»
🌱طبق برنامه هر ساله قرار شد شب اول چله را به منزل پدر بزرگم برویم. ما بچه ها از نعمت عمه و عمو محروم بودیم. پدرم یتیم بزرگ شده بود. گویا او را از کودکی از شیراز به نزد عمه اش در تربت جام آورده بودند.
🌱درنو جوانی عمه اش به رحمت خدا رفت . عمه را پایین دیوار غربی خواجه عزیز الله دفنش کرده بودند. روز های جمعه یکی از قبوری که زیارت می کردیم همین قبر عمه پدرم بود.
🌱پدرم بسیار جوان بود که با مادرم ازدواج کرد.
اما در عوض اقوام مادری ام بسیار بودند. پدر بزرگم رمضان چون سواد قرآنی خوبی داشت به او ملا رمضان می گفتند. او خطی بسیار زیبا وخوش داشت. استاد حسین کریمی خطاط معروف تربت جام یکی از افراد هم دم او بود.
🌱پدر بزرگ کمی پایین تر از رستوران حاج امیر کرمانشاهی مغازه ای کوچک بقالی و عطاری داشت و با آن روزگار می گذرانید.
🌱در جوانی در رکاب حاج کاظم خان و حاج غلامعلی از سران فامیل هراتی ها مشهور به رضاییان یکی از ساربانان او بود و با هم مسیر هرات، تایباد، تربت جام،فریمان و مشهد را طی کرده و بار و مسافر جابجا می کردند.
🌱در اولین شب چله یک ساعت پس از صرف شام همگی آماده می شدیم برای رفتن به سمت منزل پدر بزرگ.
🌱 در انتهای کوچه حاج غلامعلی رضاییان و جنب منزل پدری محمد آقای ساربان منزل پدر بزرگم قرار داشت.
🌱خانه ی پدر بزرگ ملا رمضان کوچک بود و به بزرگی خانه پدری ام نبود. دو تا اتاق با یک دالان که زمستانها جلوی آن را با پارچه های زخیم مسدود می کردند تا سوز سرما به داخل اتاقها نیاید.
🌱در کنارِ درِ ورودی، یک انبار و یک اتاق فَرَت بافی و آن طرف تر هم مستراح قرار داشت.
ملا رمضان پیر مردی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. مثل همه تربت جامی ها, ما نوه ها به او بابا می گفتیم و به مادر بزرگ هم ننه.
🌱 بعد از مادرم یک دایی و یک خاله تنها فرزندان این زوج پیر،صبور و قانع را تشکیل می دادند.
ادامه دارد.
ع. ذ - زمستان ۹۹
https://eitaa.com/koochecosari
🍃
🔶انسان بزرگ نمی شود
جز به وسیله ی فكرش
شریف نمی شود
جز به واسطه ی رفتارش
و قابل احترام نمی گردد
جز به سبب اعمال نیكش.
تقدیم به كسانی
که شایسته ی احترامند🌱
سلااااام وقت عزیزان به خیر
🙏🧡👌
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری 🌸
🪴یاد ایام دهه چهل در تربت جام
❄️شبهای چله❄️(12)
«خونه مادر بزرگه»
🌱ننه جان به قدری مهربان و خوش اخلاق بود که او را از مادرم بیشتر دوست داشتم.
🌱 بیشتر شبها به بهانه های مختلف نزد او می رفتم و در آغوش گرم او نجواها و لالایی هایش را نیوش می کردم و با قصه های زیبایش به خواب می رفتم.
🌱او همه نوه هایش را از دل و جان دوست می داشت و به آنها مهر می ورزید.
🌱از خانه ما تا منزل پدر بزرگم 20 دقیقه راه بود. منزل دوتا از پسر خاله های مادرم (حاج غلام کفاش و آقا رحمان صداقت) در مسیر ما بود.
🌱به جلوی منزل هر کدام که می رسیدیم با یک صدای پدرم آنها هم به ما ملحق شده و راهی خونه مادر بزرگه می شدیم.
🌱همیشه اولین شب چله گی فامیل ما از منزل پدر بزرگم شروع می شد که دلایل مختلی داشت.
👈 اول اینکه بزرگ فامیل محسوب می شد.
👈دوم اینکه چون سواد قرآنی داشت احترامش را همه داشتند.
👈 و سوم اینکه پدر بزرگم اسوه عملی اخلاق و تربیت دینی بود.
علاوه بر آن،ذقصه های زیبایی از قرآن و انبیاء تعریف می کرد. قصه حضرت ابراهیم و حضرت نوح و یحیی و ذکریا و اصحاب اخدود را اولین بار از او شنیدم.
🌱 هنگامی که او قصه اش را شروع می کرد فضای خانه در سکوتی عمیق فرو می رفت و همه از پیر و جوان سر تا به پا گوش می شدیم.
🌱یکی دیگر از هنرهای پدربزرگم مثنوی خانی و حافظ خوانی بود. اما ما بچه ها علاقه زیادی نشان نمی دادیم و ترجیح می دادیم به اتاق نشیمن رفته به بازی های خانگی مثل گل یا پوچ و تَل تَل اِسباب و یک قل دو قل بپردازیم .
🌱تَل تَل اسباب که همان اَتل مَتل امروزی است در تربت جام اشعار دیگری و بازی متفاوت و در عین حال هدفمند تری داشت.
🌱ناگفته نماند ما اشعار تل تل اسباب را طوطی وار فراگرفته بودیم و زیاد توی بحر تلفظ و غلطهای انشایی آن نبودیم. همینکه آهنگش را جرا می کردیم برایمان کفایت می کرد.
ادامه دارد..
ع. ذ - زمستان ۹۹
https://eitaa.com/koochecosari