May 11
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در سینه رازهایی دارم..
هرگاه سینهام از آنها به تنگ میآید، با دست، زمین را میکَنم و رازِ دلم را برای زمین بازگو میکُنم؛ پس هرگاه زمین گیاهانی برویاند، آن گیاه، رازِ دلِ من است.
- امیرالمؤمنین(ع)
؛ یادت باشد
بہ روایت همسر شھید :)
همین که نشستم و گلھا را روۍ مزار گذاشتم،
دختری آمد و با گریہ من را بغل کرد. هق هق
گریہهایش امان نمیداد حرف بزند . کمی کہ
آرام شد ، گفت : عکس شھیدتون رو توۍ
خیابون دیدم . بہ شھید گفتم من شنیدم
شماها برای پول رفتید. حق نیستید. باهات
یہ قراری میزارم. فردا صبح میام سر مزارت.
اگر همسرت رو دیدم میفھمم من اشتباه کردم.
تو اگه حق باشـے از خودت بہ من یه نشونہ
میدی . برایش خوابی کہ دیده بودم را تعریف
کردم. گفتم : من معمولا غروبها میام اینجا،
ولی دیشب خود حمید خواست کہ من اول صبح
بیام سر مزارش .