کوچه های آشنا
﷽ #شهيد والامقام عزیزاله امیریان دو فرشته بنام رحیم و عالیه خانم به مورخ یکم فروردین ماه ۱۳۴۳
خاطره :
من و عزیز دو نفری زندگی می کردیم . یک شب از عزیز خبری نشد. گفتم ؛ شاید در پایگاه مشغول کاری هستند .چون می دانستم بی خبر جایی نمی رود. رختخواب ها رو پهن کردم و خودم خوابم برده بود. نیمه شب بود که بیدار شدم و دیدم که باز هم عزیز سر جایش نیست . دیگر خیلی دیر کرده بود. دلم شور می زد رفتم تا دم در و به کوچه نگاهی انداختم. اما کسی نبود . من تا نیمه های شب در آن خانه بزرگ تنها بودم و این کار از عزیز بعید بود که مرا تنها بگذارد.
خیلی می ترسیدم ناگهان صدایی به گوشم خورد. وحشت کرده بودم ، صدا از اتاق آن سمت حیاط بود و پاورچین رفتم. ببینم چه کسی در آنجاست فکر کردم #صحنه ای که مقابل چشمم بود را خواب می بینم.
https://eitaa.com/khatemogaddam
حاج عزیز با #قبای_سفید رنگی که از #مکه آورده بود و با عرق چین سفیدی که بر سر داشت #نمازشب می خواند چهره اش عارفانه و نورانی بود. دستهایش را بالا برده و بر پهنای صورت #اشک می ریخت. آن حاج عزیزی که #خنده از لبانش دور نمی شد اکنون در حضور پروردگارش #خطاکارانه نشسته و طلب #عفو داشت.