eitaa logo
کوچه های آشنا
387 دنبال‌کننده
2هزار عکس
124 ویدیو
22 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه های آشنا
﷽ ✨کوچه های آشنا #شهيد والامقام ابوالفضل محمدی زنجانی مسکن ‌ دو فرشته بنام حاج حسن و عصمت خانم ب
هم بوی عطرش را با تمام وجودم استشمام می کنم ابوالفضل فردی تحصیل کرده بود به گفته خودش سوم راهنمایی قدیم را خوانده بود. به و تسلط کامل داشت. می گفت: کتابهای ترصن نصاب، شرح ترصن نصاب، تاریخ معجم، دره نادر، کلیله و دمنه را خوانده و دوره هایی دیده است. مراسم نامگذاری ابوالفضل، چند نفری مهمان دعوت کردیم. خانمم مرحوم آقا جواد، و در گوش بچه خواند و اسمش را گذاشتیم. او خیلی مودب و فهمیده بود. هیچوقت بدون شیر نمی داد. بزرگ تر که شد قریب به ۱۵ سال سن داشت که و اش ترک نمی شد. زمانی که نوجوان بود یک روز با من از چهارراه سعدی می آمدیم. نوجوانی با دوچرخه آمد و کوبید به من، عصبانی گفتم: چه خبرت است ؟ نمی بینی؟ ابوالفضل گفت: چرا عصبانی شدی؟ مگر خودت نوجوانی یا جوانی نکرده ای؟چه کار داری؟ این اخلاق ها را داشت. یک بار از برایش شلوار لی آورده بودیم، گفت: این شلوار را بفروشید و به و فقرا بدهید، من نمی خواهم. خیلی ساده زیست و عجیب بود. ابوالفضل بیشتر تحت تعلیم پدر مرحومم حاج محمد بود. او مردی بود. یادم هست زمان رضاخان، پدرم کاروانسرایی داشت. آنجا تعدادی قاطر نگه می داشت و کرایه می داد. یک بار رضاخان با یکی از افرادش به نام مصطفی یک راست، آمده بود کاروانسرای پدرم و گفته بود یکی از اتاقهای کاروانسرا و یک رأس قاطر به من کرایه داده بده و پدرم نداده بود. او کیسه ای پر از نقره درآورده و به پدرم نشان داده بود. پدرم گفته بود: اگر از اینجا نروید، می زنم دستتان قطع می شود و آنها را بیرون کرده بود. قبل از اینکه ابوالفضل برود، البته آخرین دیدارمان، عطری خریده بود، آورد را به من داد و گفت: این را نگه دار، هر وقت جنازه ام آمد، به جنازه ام بزنید. ما هم زمانیکه جنازه اش آمد را به جنازه اش زدیم و هنوز هم بوی عطرش را با تمام وجودم استشمام می کنم. یک روز عصر، خانه مان داشتیم، بعد از رفتن مهمانها نزدیک غروب، دیدم سیبها از درختان افتاده اند زمین. رفتم آنها را جمع کردم و مشغول جارو کردن برگهای درختان بودم. یکدفعه به عینه دیدم. آمد و صدا زد.# مامان! مامان! تا برگشتم سمت او، دیدم نیست. https://eitaa.com/khatemogaddam خاطره ی شهید ابوالفضل محمدی زنجانی مسکن(شهادت در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، عملیات والفجر۸)