eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بيخود اَز خويشَم و دور اَز تـو ڪَسےٖ نيسْٺ مَـرا بہ تـ♥️ـو اِے عِشـــق اَز ايـنٖ فـٰاصلہ ے دور، سـَلاٰم السلام علیک یا بقیة‌الله الاعظم 🌹 سلام روزتون مهدوی ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلارامِ_من❤️ #قسمت_دوازدهم نگاه شماتت باری به عاطفه میکنم: خـاک تو سرت عاطفه! چه قصه هایی
❤️ خوابم نمیبرد، طوری که بقیه بیدار نشوند، بلند میشوم و وضو میسازم، نمیدانم چرا از وقتی اینجا آمده ام، دلم نمیخواهد لحظه ای بی وضو باشم؛ میروم سمت یادمان، نور سبزی فضا را روشن میکند و صدای زمزمه مناجات درهم میپیچد و به آسمان میرود اینجا حس خوبی دارد، روحت سبک است، به سبکی تابوت شهدایی که تازه تفحص شده اند؛ خادمین شهدا هریک گوشه ای کز کرده اند و مناجات میکنند و اشک میریزند؛ هیچکس حواسش به دور و برش نیست، بعضی فرازهای دعای کمیل را مینالند، آسمان همینجاست. میروم به سمت محوطه شهدای گمنام، قرار است شهیدی که تازه آمده است را فردا دفن کنند و قبری هم کنده اند؛ مینشینم کنار تابوت، کسی جلویم را نمیگیرد، عجیب است که اینجا خلوت است و برای من هم عالی است، بقیه جاها پر از مرد است جز اینجا. دستی روی تابوت میکشم و بی آنکه بخواهم، آهی از سینه ام برمیخیزد؛ زبانم بند آمده و برعکس بقیه جاها، اشک حرف اول را میزند نه زبان؛ شروع میکنم به استغفار کردن، همیشه وقتی دلم میگیرد استغفار میکنم، الان هم از همان وقتهاست؛ روحم درد میکند، خسته ام؛ نیاز به شارژ روحی دارم. در دل به شهید گمنام میگویم: تو مثل برادر نداشته ام... سرم را روی تابوت میگذارم و بی آنکه کسی روضه بخواند، هق هقم بلند میشود؛ من هم مثل بقیه کسانی شده ام که خلوت شب را برگزیده اند؛ حواسم به اطرافم نیست؛ بوی گلاب باعث میشود گریه ام با آرامش همراه باشد. ناگاه صدای ناله ای حواسم را پرت میکند؛ اینجا که کسی نبود! کمی میترسم؛ سر بلند میکنم و اطرافم را از نظر میگذارنم؛ کسی نیست، اما صدای ناله نزدیک است؛ شاید از فاصله یک متری! باورم نمیشد به این زودی دریچه های عالم غیب به رویم باز شده باشد! بیشتر گوش تیز میکنم؛ صدا از داخل قبر است انگار، بیشتر از آنچه بترسم، کنجکاو شده ام؛ نگاهی به داخل قبر می اندازم، مرد جوانی به حالت سجده روی خاک ناله میکند و خدا را صدا میزند؛ لباسش رنگ حامد است! بازهم او! از سجده برمیخیزد و چهره اش را میبینم؛ خودش است، دوباره مینشینم سرجایم، زیارت عاشورا را شروع میکند، من هم همراهش میخوانم، صدایش از گریه گرفته است و با سوز میخواند. قرآن قبل از اذان همراه است با پایان زیارت.؛میروم برای نماز، او هم بلند میشود و تا چشمش به من می افتد، هول میشود؛ با همان صدای گرفته میگوید: ببخشید کی شما رو راه داده اینجا؟ -کسی مانعم نشد؛ اشکالی داره از نظر شما؟ سرش را تکان میدهد، جوابی ندارد جز اینکه بگوید: بله... یعنی نه... اشکال نداره... ولی... بیشتر از این گفت و گو را به صلاح نمیدانم؛ تشکری میپرانم و میروم که از نماز و عبادت دسته جمعی عقب نمانم. ✍ :(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
در این آشوبِ شهـر ...💥 دلتنگے برای شهادت یڪ عنایـت است ...🌱 باید شاڪر باشم خدا را ڪہ هنوز دلتنگم مے ڪند براے شمـا💔 #به_امید_نیم_نگاهے😔 #شهید_محمد_ابراهیم_همت •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات پیشروو
☣️میدونی هرچی از گوشیت پاک کردیو میتونی برگردونی؟ ⛱یوهو رو دانلود کن و همه ی فایلها و عکسها و شماره ها و فیلمهایی که از رو گوشیت پاک شده رو یادبگیر برگردون✅ 📲 دانلود مستقیم 👇👇26e
Recovery.apk
4.08M
سعید روبیکا: ☣️میدونی هرچی از گوشیت پاک کردیو میتونی برگردونی؟ ⛱یوهو رو دانلود کن و همه ی فایلها و عکسها و شماره ها و فیلمهایی که از رو گوشیت پاک شده رو یادبگیر برگردون✅ 📲 دانلود مستقیم 👇👇26e
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلارامِ_من ❤️ #قسمت_سیزدهم خوابم نمیبرد، طوری که بقیه بیدار نشوند، بلند میشوم و وضو میساز
❤️ یک هفته از اردوی راهیان نور هم گذشته و هنوز جای مناسبی پیدا نکرده ام؛ عمو اصرار دارد کنارش بمانم، میگوید تازه خانه شان از سوت و کوری در آمده و اگر بمانم، لطف کرده ام و منتی نیست؛ حرفهایش برعکس آدمهای اطرافم، بوی دورویی نمیدهد و از صدق دل برمیخیزد، برای همین است که تا الان در خانه شان مانده ام؛ عمو برایم پدری میکند، بیمنت و حتی طوری رفتار میکند که گویا بدهکار من است؛ شرمنده شان هستم و بیشتر از قبل در پی یافتن جایی مناسب برای اقامت. شروع سال تحصیلی مصادف است با محرم و چه تصادفی! برای کسی که سالها در محیطی غیرمذهبی زندگی کرده، خو گرفتن با محیط حوزه و آدمهایش سخت اماشیرین است؛ اصلا سبک عزاداریهای محرم آنها با من فرق دارد، من نهایتا یک شب از ده شب محرم را میتوانستم در روضه شرکت کنم و شبهای محرم را برای خودم در اتاق هیئت میگرفتم؛ گاهی هم میشد که دسته ای از خیابان کنار خانه ردشود و صدایش را بشنوم، گرچه حتی از اطراف خانه مجلل ما، صدای عزاداری همسخت شنیده میشد؛ روضه و مجالس امام حسین ع را در فیلمها دیده بودم، اما قرار گرفتن در فضایش طعم دیگری دارد که امسال آن را میچشم. دوستانی اینجا پیدا کرده ام که به راحتی چادر سرشان میکنند، در مراسم های مذهبی مثل شب قدر و نیمه شعبان و... شرکت میکنند، مسجد و هیئت میروند و حتی نذری میپزند و سفره برای ائمه می اندازند! چیزی که من در رویاهایم نمیدیدم! گاه وقتی از فضای مذهبی و ارتباطات سالم و صمیمیاشان میگویند، باورم نمیشود، آنها هم البته باور نمیکنند خانواده ای به دخترش اجازە گشتن در چهارباغ را بدهد ولی نگذارد هیئت برود. تازه الان فهمیده ام دوستانم که در این فضای قشنگ بزرگ شده اند، حالت بی نیازی و غنای خاصی دارند؛ طوری که حسرت مرا نمیخورند! چیزی که بر تربیت آنها حاکم بوده، آموزش و صمیمیت در کنار آزادی و اختیار بوده، نه آزادی مطلق. ✍ :(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♥️🌿‌ ‌|•الم‌یعلم‌بان‌الله‌یری•| 🌱خوشبختی‌همان‌لحظه‌ایست ڪہ‌احساس‌میڪنی‌خدا ڪنارت‌نشستہ‌است و تو بہ‌احترامش از گنـاه فاصلـہ میگیرے ... 💞💞 ╭─┅═💞═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═💞═┅╯
لینک پارت اول رمان بسیار زیبای 💚🍃 https://eitaa.com/koocheyEhsas/3205 لینک پارت اول هیجانے ، عاشقانہ و مذهبے ❤️ 🍂🌹👇 https://eitaa.com/koocheyEhsas/414 ☆لینک پارت اول رمان مدافع عشق☆ 👇👇👇👇 https://eitaa.com/koocheyEhsas/71
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلارامِ_من❤️ #قسمت_چهادهم یک هفته از اردوی راهیان نور هم گذشته و هنوز جای مناسبی پیدا نکر
❤️ محله ای قدیمی است با بافت مذهبی، حوالی احمدآباد؛ اینجاها خیلی نیامدهام. به سر یکی از کوچه ها که میرسیم، عمو پیاده امان میکند و خودش میرود از در مردانه وارد شود. دنبال زن عمو که راه را بلد است راه میافتم، شب سوم محرم است و روضه یکی از دوستان عمو دعوتیم. کوچه را از همان اول، پر از پرچم کرده اند؛ پرچم های سرخ، سبز، سیاه... علمهای بلند و نقاشی عصر عاشورای استاد فرشچیان؛ بوی اسفند میآید، مردم با لباس مشکی در رفت و آمدند و چند بچه مشغول بازی؛ حال و هوای غریب اینجا حالم را عاشورایی میکند، حالی که هیچوقت در هیئت های تک نفره ام تجربه نکرده بودم؛ همه طرف پر است از یا حسین شهید ع یا قمر بنی هاشم ع یا زینب کبری س و... به خانه ای میرسیم که صدای سخنران از آنجا میآید؛ سردر و همه جای خانه پر از پرچم است، در خانه باز است و میآیند و میروند. زن عمو جلوتر از من وارد میشود؛ خانمها از در پشت خانه و مردها از حیاط؛ در آستانه در خانم حدودا چهل یا پنجاه ساله ای به استقبالمان میآید. -سلام خانم نامدار! احوال شما؟ خوش اومدین! بفرمایین. زن عمو در حین روبوسی با زن میانسال خوش و بش میکند؛ خانم میانسال با من، لبخند میزند و میگوید: سلام دخترم! خوش اومدی! طوری برخورد میکند که انگار سالهاست مرا میشناسد؛ نگاهش چقدر برایم آشناست؛ گویا همین نگاه را قبلا هم چندین بار دیده ام؛ جنس نگاهش حس خوشایندی به وجودم تزریق میکند، درحالی که دستم را میفشارد، از زن عمو میپرسد: نگفته بودید دختر دارید حاج خانم! زن عمو میخندد: برادرزاده آقای نامداره... حوراء. حزنی عجیب در چشمان زن مینشیند که سریع با لبخند پنهانش میکند. زن عمو به من میگوید: ایشون هانیه خانمن، از دوستای خیلی قدیمی. -خوشبختم. هانیه خانم تعارف میکند که داخل مهمانخانه بنشینیم، زیر طاقچه، صمیمیت در مجلس موج میزند؛ کسی ظاهرفریبی نمیکند و همه مهربانند، خانه کوچک و نسبتا قدیمی است که با پرچمها، شکل هیئت به خود گرفته است؛ سخنران درباره جایگاه و اهمیت ولایت در اسلام میگوید، دختری ده دوازده ساله و چادری، چای تعارفمان میکند و پشت سرش دخترکی کوچکتر از او- شاید چهار یا پنج ساله- درحالی که چادر عربی لبه دوزی شده و زیبایی سرش کرده است، قند میگیرد جلویمان. سخنرانی تمام میشود و با آمدن مداح، دل میسپارم به زیارت عاشورا؛ تابحال روضه ای انقدر به دلم ننشسته بود، مداح با سوز میخواند؛ سوزی غریب، از عمق جانش بابی انت و امی میگوید و فرازها را طوری میخواند که گویا خواسته ای جز این ندارد؛ بین هر چند فراز، چند خط روضه میخواند و صدای ناله و مویه مردم را بلند میکند؛ جالبتر آنکه بین روضه هایش مبالغه و دروغ و مطلب نامعتبر هم جایی ندارد و برای مجلس گرم کردن، از خودش مصیبت نمیبافد! دلم میخواهد مداحشان را ببینم ولی پشتم به پنجره و حیاط است. ✍ :(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
#ݦۅݪایݦــ°•♡ شـاعر شده ام🗣 تا ڪہ قـ🖊ــلم بردارم از قلــ💓ـب مبارڪ تو... غـم بردارم "آقا" تو براے من دعـــــا ڪن ڪہ فقط... در راه رضـاے تو قـــ👣ـــــدم بردارم... #ٵیݩ‌صآحبݩا💌 #اللهـم_عجـل_لولیڪ_الفـرج ‌ ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا