eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگران راببخش و خودرارها کن اگرکینه ای در دل نداشته باشی سبکترخواهی بود هیچ پرنده ای با بارسنگین اوج نخواهدگرفت ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلآرام_من❤️ #قسمت_هشتادویکم این انشاالله، گفتنش مثل بلندکردن وزنه ده تنی بود؛ یعنی دعا کن
❤️ تمام راه دلم شور میزند و تپش قلبم شدت میگیرد؛ همراه حامد همچنان در دسترس نیست، هرچه ذکر بلد بودم گفتم ولی بی فایده است. به خانه میرسم، کلید را در قفل می اندازم و داخل میشوم؛ نذریها را پخش کرده اند و باید روضه تمام شده باشد؛ اما از داخل خانه هنوز هم صدای گریه میآید و خانه شلوغ است؛ از عمو رحیم که اولین کسیست که میبینم، میپرسم: اینجا چه خبره؟ مگه روضه تموم نشده؟ عمه کجاست؟ عمو با دیدنم قدمی به عقب میگذارد: بیا تو دخترم، چرا نگرانی؟ نرگس با چهره ای سرخ و چشمان ورم کرده از اتاق بیرون میآید و در ایوان میایستد. با دیدن من، دوباره بغضش میشکند؛ صدایم چند بار در گلویم میپیچد تا خارج شود: چرا نمیگید چی شده؟ زنگ میزنند، عمو در را باز میکند، علیست که سلام دست و پا شکسته ای میکند و با دیدن من، سر به زیر می اندازد؛ راضیه خانم پشت سر علی وارد میشود و دست میزند سر شانه ام: چرا اینجا ایستادی عزیزم؟ بیا بریم تو، چقدر خاکی شدی! صدای همه پر از بغض است. میپرسم: چی شده؟ اینجا چه خبره؟ و با نگاهم صورتشان را میکاوم. بلندتر مینالم: چی شده؟ چرا بهم نمیگین؟ وقتی جواب نمیشنوم، دست به دامان علی میشوم که دارد میرود به اتاق. صدایم شبیه فریاد است: علی آقا! شما بگین چه خبره! علی در آستانه در میایستد، پشتش به من است؛ سرش را روی چارچوب در میگذارد و شانه هایش میلرزند؛ الان است که قلبم از سینه بیرون بزند؛ راضیه خانم میخواهد آرامم کند: آروم عزیزم! چرا بیتابی میکنی؟ آروم باش تا بگیم! -آرومم... به خدا آرومم! شما که نمیگین ناآروم میشم. راضیه خانم میبردَم به اتاق، عمه را میبینم که نشسته بین جمع خانم ها؛ اشکی از گوشه چشم راضیه خانم سر میزند، عمه مرا که میبیند میزند توی صورتش: دیدی حامد شهید شد؟ صدایش چندبار در ذهنم میپیچد؛ درد عجیبی در ستون فقراتم میپیچد و بالا می آید تا برسد به مغزم؛ انگار یک جریان الکتریکی به سرم رسیده باشد، مغزم تکان میخورد؛ ضربان قلبم که تا الان داشت سینه ام را میشکافت، از حرکت میایستد و احساس سرما میکنم، دنیای مقابلم رنگ میبازد و پلک برهم میگذارم که نبینمش. به طرف عمو میروم که با دو دست صورتش را پوشانده. ✍ :فاطمه_شکیبا(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『♡』 #یا_علی_ع🌹 مدح علی را گرکسی گوید عبادت میکند یابشنودتوصیف وی از حق اطاعت میکند شداولین مداح وی خلاق کل ما خلق در شان وتعریف علی قرآن کفایت میکند 💕سلام روزتون علوی💕 ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
💠 امام خامنه ای: آنچه که مهم است حفظ راه شهداست یعنی پاسداری ازخون شهدا این وظیفه اصلی ماست 📸تصویری از پیکر گلگون کفن شهید مدافع حرم "مهدی ثامنی راد" صلوات ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
ڪوچہ‌ احساس
♡ #رمان_دلآرام_من❤️ #قسمت_هشتادودوم تمام راه دلم شور میزند و تپش قلبم شدت میگیرد؛ همراه حامد همچن
❤️ راست میگن؟ درسته؟ از عمو جواب نمیگیرم؛ علی را خطاب میکنم: واقعا حامد... درحالی که بغضش را میخورد تا جلوی من نشکند، سر تکان میدهد. سر میخورم کنار دیوار... درک چندانی از وقایع اطرافم ندارم، صداها را گنگ میشنوم و تصاویر را تار میبینم؛ نجمه شده ملازم من چون اصلا حواسم به خودم نیست، حتی گاه یادم میرود چه اتفاقی افتاده و وقایع در ذهنم ثبت نمیشوند؛ گاهی که دلداری ام میدهند ومیگویند صبور باش، برایم سوال میشود که مگر چه اتفاقی افتاده؟! صدایم به سختی در میآید و راه گلویم بسته است؛ شاید بخاطر ضعف است که بدنم یخ کرده؛ اما دست خودم نیست که چیزی از گلویم پایین نمیرود. تنها واکنشم، اشکهایی ست که بیصدا از چشمم میجوشد؛ خانه شلوغ کالفه ترم میکند؛ دلم میخواهد تنها باشم تا دقیق تحلیل کنم چه اتفاقی افتاده، درک من از شلوغی، صداهای گنگ و مبهمی ست که خلوتم را بهم میزند؛ جلد قرآن جیبی دردستم عرق کرده. از ماشین پیاده میشویم؛ اول نمیدانم کجا هستیم اما چشمم به سردر گلستان میافتد؛ دیدن این بهشت، آرامم میکند؛ کسی صدایم میزند و درآغوشم میگیرد. شانه هایش از شدت گریه میلرزند، صدای مرثیه خواندنش در گوشم نامفهوم است، به خودم میآیم؛ اینکه مادر است! عمه برعکس او، ساکت و متین به سمت خیمه میرود؛ از عمه میپرسم: پس حامد کجاست؟ دستم را میگیرد و دنبال خودش میکشد؛ از بلندگوهای خیمه صدای مداحی میآید: سالم عزیز پرپرم/ سالم عزیز برادرم/ سالم فدایی حسین/ سالم مدافع حرم... یک آمبولانس جلوی در خیمه ایستاده و جلوی در کمی ازدحام است؛ حسم میگوید حامد هم آنجاست، از شوق قدم تند میکنم، کسی هلم میدهد و مردم راه را برایم باز میکنند، وارد خیمه میشوم. -حامد تو اینجایی؟ فکر کنم این جمله را بلند گفته ام، چشمانم فقط حامد را میبیند؛ مینشینم و دست میکشم به سر و صورتش؛ سربندی که به سرش بسته اند خونیست. صورتش هم با وجود چند زخم، به ماه شب چهارده میماند. به اندازه تمام هجده سالی که نداشتمش و دو سالی که با هم بودیم میبوسمش، میبویمش و نوازشش میکنم؛ مهم نیست کسی ببیند یا نه، التماس میکنم بیدار شود، آخر چه جای خوابیدن است بین اینهمه آدم؟ چقدر سر و صدای گریه ها زیاد است، مگر نمیدانند حامد تازه رسیده و خسته است، باید استراحت کند. چه لبخند شیرینی هم بر لب دارد! حتما خواب خدا را میبیند؛ بوی گلاب میدهد، بوی عطر، بوی حرم. بیتوجه به صدای ناله ای که خیمه را برداشته، نگاهش میکنم. لبهایم را نزدیک گوشش برده ام و حرف میزنم. میخواهم گذشته و حال و آینده را یک دور باهم مرور کنیم. حال مادر خیلی بد است؛ شهادت که گریه ندارد! شاید مثل من، برای خودش گریه میکند وگرنه شهید که خوش به حالش است. همراه مداحی در گوش حامد میخوانم: سلام ماه منورم/ سلام یل دلاورم/ سلام مسافر بهشت/ سالم مدافع حرم... -قدم به چشم ما گذاشتی/ تو آسمونا پا گذاشتی/ داغ جسارت به حرم رو/ به قلب دشمنا گذاشتی... راه را باز میکنند که از داربست ها رد بشوم، هرجا میروم احترامم میکنند و عمو و بقیه مردهای فامیل دورم را میگیرند که راحت تر باشم؛ مراعات میکنند، احترام میگذارند. نشانم میدهند و میگویند خواهر شهید. اما من یک خواهر شهید را میشناسم که بجای احترام... بماند.......! میرسم بالای قبر، سرم گیج میرود؛ خدای من! چقدر عمیق است! عمو دست میزند سر شانه ام: مطمئنی؟ اذیت میشیا! -نه! باید برم! کمک میدهد که بروم داخل قبر، روی خاکها مینشینم؛ بگذار چادرم خاکی شود! مهم نیست؛ تا حامد برسد، زیارت عاشورا میخوانم، نگاهی به این خانه تنگ میکنم، یعنی حامد من قرار است اینجا بماند؟ تنها؟ روی خاک؟ نه!... شهید فرق میکند؛ اربابش در قبر تنهایش نمیگذارد، اصلا شهید جایش بهشت است، نه قبر؛ بیچاره ما که شهید نمیشویم و باید بمیریم و نهایتا بیاییم داخل این گودال خاکی، آن هم تک و تنها. عمو صدایم میزند، به سختی بیرون میآیم؛ کاش من هم همراه حامد همینجا میماندم، زیرلب به حامد که حالابه قبر رسیده میگویم: ببین! خودم برات آمادش کردم، برو خوش بگذرون تک خور! خودت بریدی و دوختی دیگه؟ پس بگو چرا زن نمیخواستی! میدانم الان از بهشت دست تکان میدهد و میخندد: توی بهشتم که باشم رگبارای تو بهم میرسه! کنار قبر میگذارندش. -سلام ماه منورم/ سالم نور مطهرم... بالایی کفن را بسته اند، سرم را روی کفن میگذارم، تمام خاطراتش برایم زنده میشوند، کاش بیشتر از دو سال خاطره داشتیم! کاش زمان کش بیاید و هیچوقت نخواهند دفنش کنند، به زحمت از ما جدایش میکنند و در قبرش میگذارند. ✍ :فاطمه_شکیبا(فرات) ↩️ .... ❌ •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
Mahmoud Karimi - Salam Azize Parparam (128).mp3
7.76M
مداحی همراه با پارت سلام #شهید بی سرم...😭😭😭😭 مداحی زیبای مدافع حرم تقدیم به روح ملکوتی و آسمونیه همه شهدای مدافع حرم❤️ و مخصوص شهید #محسن_حججی دلتون شکست ماروهم دعاکنید دوستان🙏
#آرزوهای_ما_و_آرزوهای_شهدا❗️ #شهید_ابراهیم_همت : میخواهم مثل مولایم اباعبدالله الحسین(ع) بی سر💔 وارد بهشت شوم ...🕊🕊 #یاد_شهدا #شهیدحاج‌محمدابراهیم‌همت ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯
✨ لینڪ پارت اول رمان در حال ارسال رمان #بی_قرارتو ♥️🍃👇 https://eitaa.com/koocheyEhsas/3205 🍃🌸ممنون از حضور گرمتون🌸🍃 ╔═🌸🍃════╗ @koocheyEhsas ╚════🍃🌸═╝
خبر📣📣📣📣📣خبر رمان جدیدمون از امشب شروع میشه 😍 ✅چند نکته لازم به توضیح است برای شروع که باید متذکر بشم . 1⃣ داستان یه عاشقانه ی خیلی جذاب است .این رمان هم مثل رمان رؤیای وصال، دو شخصیت اصلی داستان ، واقعی هستند یعنی در دنیای واقعیت دارن زندگی می کنند. 2⃣ سبک وسیاق رمان جدید با رمان رؤیای وصال متفاوته ،یه جور جدال و کَل کَل هست که قطعا هیجان انگیز است. 3⃣در خلال موضوع اصلی داستان به نکات مهمی توجه شده ،بعضی وقت ها ممکنه برای بعضی افراد خیلی جذاب نباشه اما لطفا سعه صدر داشته باشید و تحمل کنید چون نکات مهم و قابل فهمی است. 4⃣داستان به مرور به جاهای مهم و حساس میرسه پس صبور باشید 5⃣این داستان به یک سال قبل از انتخابات سال ۹۶ بر می گردد و به مرور جلو می رود ،بعضی از وقایع آن در واقعیت اتفاق افتاده است. نکته آخر این که از شما میخوام برای بعضی از توضیحات در مورد رمان و جواب سوالات به کانال حقیر بپیوندید. ✍"نویسنده " آیدی نویسنده در بیو کانال موجود هست. به این آدرس 👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9