eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.5هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
صداشو شنید: نه ریخت و قیافه داره. نه سر و وضع درست. فقط نمی‌دونم چه جوری تو دل مامان من جا شده..... این چی می‌گفت؟ با کی بود؟ با من؟؟!! وا. من چیکار دارم به ایشون آخه. سرشو که آورد بالا دید نگاهش هنوز رو خودشه. یکم خودشو باخت. پس... با من بود... چشماش یه جورایی ترسناک بود. دلش ریخت. اون چشمای سیاه باجذبه.... لب گزید. بُشری اون نامحرمه. یه ببخشید گفت و از کنارش رد شد.... http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6 🍃🌸 برگرفتــه از واقعیــت ♥️ #آنلایــن #غمگیــن 💫 قلم پاک و روان
- بشری! ایستاد. صدای امیر رو می‌شناخت. دلش آشوب شد. من هیچ کاری با امیر ندارم. دلیلی نداره باهاش حرف بزنم. می‌خواست دوباره راه بیفته... -یه لحظه وایسا کارت دارم این چرا ان‌قدر خودمونیه.... چه نسبتی داره باهام که اسممو میگه... - فکر نمی‌کنم ما با هم کاری داشته باشیم امیر بهش برخورده بود‌. می‌خواست بگه برو به درک. تو کی هستی که من باهات کاری داشته باشم. همین الآن چند تا دختر دارن با حسرت نگات می‌کنن که آرزوشونه یه قهوه باهاشون بخورم. ولی نه. کارش گیر بود. گیره بشرای عصرقجری دندوناشو قفل کرد. سعی کرد خیلی مهربون حرف بزنه... این‌جا نوشته بقیه‌اش رو👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6 🍃🌸 برگرفتــه از واقعیــت ♥️ 💫 قلم پاک و روان
😍😍 بالاخره آرشیو رمانای مذهبی عاشقانه رو پیدا کردم🤗❤️ این کانال کلی رمان فوق جذذاب و شده داره👇🏻 یه رمان هم در حال ارساله😉 زود جوین بدید بخونید تو این اوضاع کرونا از بیکاری دربیاید😋 https://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd https://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd
هدایت شده از ڪوچہ‌ احساس
صداے اس ام اس گوشیم بلند شد _سلام نمیخوام مزاحمت بشم فقط خواستم حالتو بپرسم. _شما ؟ جوابے نداد، نیم ساعت بعد پیامش اومد _ همسفر کرب و بلا قلبم از هیجان ایستاد. خودش بود.دستم بے اختیار نوشت. _مے دونےچقدر دلم برات تنگ شده ؟ جواب داد :"اے دل اندر بندِ زلفش از پریشانے مَنال /مرغ زیرک چون بہ دام افتد ،تحمل بایدش ..." https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c جدال بین عشق و وجدان ♥️🌿 پسره نامزد داره، تو سفر کربلا، عاشق همسفرش می‌شه حالا بین این دو نفر باید یڪے رو انتخاب ڪنہ ... پارت‌های داغ 🔥
- بشری! ایستاد. صدای امیر رو می‌شناخت. دلش آشوب شد. من هیچ کاری با امیر ندارم. دلیلی نداره باهاش حرف بزنم. می‌خواست دوباره راه بیفته... -یه لحظه وایسا کارت دارم این چرا ان‌قدر خودمونیه.... چه نسبتی داره باهام که اسممو میگه... - فکر نمی‌کنم ما با هم کاری داشته باشیم امیر بهش برخورده بود‌. می‌خواست بگه برو به درک. تو کی هستی که من باهات کاری داشته باشم. همین الآن چند تا دختر دارن با حسرت نگات می‌کنن که آرزوشونه یه قهوه باهاشون بخورم. ولی نه. کارش گیر بود. گیره بشرای عصرقجری دندوناشو قفل کرد. سعی کرد خیلی مهربون حرف بزنه... این‌جا نوشته بقیه‌اش رو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4 🍃🌸 برگرفتــه از واقعیــت ♥️ 💫 قلم پاک و روان