eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
20 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش می‌دانستم چیست؟ آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری است.. چشم‌هایم را می‌بندم تا هرطور که دلم می‌خواهد، آخرین نگاهت را تماشا کنم. تا باز خودم را به رویاهاے تازه برسانم. تا آینه چشمانم را برای دیدن تو آماده کنم و تو را بهتر ببینم. تا برایت غزلی تازه بگویم، اما تمام کلمه‌هایم را در قلبت جا گذاشته‌ام. تصویر چشمانت، مات می‌شوند و تو در میان غبار، آرام آرام محو می‌شوے، سیمایت نامفهوم و مبهم می‌شود و من بے‌قرارتر.. من، نمی‌توانم این ثانیه‌های سرد و ساکت را بدون تو سپرے کنم.. حال غریبے دارم. درونم آتشی برپا مے‌شود، اما تنم سرد است. نگاهم را از نگاهت می‌گیرم و چشمانم سیاهی می‌رود. بیا و دنیاے کوچکم را خراب مکن. بگذار نقش بال پروانه را، فرش راهت کنم، تا بر آن قدم بگذارے. بگذار بودنت را دریابم و بودن را در کنار تو تجربه کنم. بگذار نجابت چشمانت را با محبت بے‌دریغ قلبم، در وجود خویش گره بزنم. بگذار تا اندوه بے‌پایان این روزهایت را بر روی شانه‌هاے من بتکانی و کمی سبک شوے. بے تو من، آفتابے تاریکم که بے‌هدف بر در و دیوار این عمارت می‌تابد؛ یا ابری آواره‌ام که از سرزمینی به سرزمین دیگر کوچ مے‌کند، بےآنکه ببارد. بے تو من نگاهی سرگردانم... چرا از کوچه‌های دلتنگی‌هایم گذر نمی‌کنی و براے چشمان مانده به راهم، دستے تکان نمی‌دهے؟ چرا هر روز که می‌گذرد؛ از من دورتر و دورتر می‌شوے و من دستم به تو نمی‌رسد؟ تو حتی بعد از رفتنت هم نشانه‌ای از خود به جا نمی‌گذارے! کاش می‌‌دانستی دنیا با همه وسعتش، بے تو جایی براے ماندن ندارد. کاش می‌دانستی شب و روزم در میان بےقراری‌های قلبم، یکی شده و تصویر تو پشت پلک‌هایم جا خوش کرده و فقط کافے است بسته شوند. اما براے من، تنها یک پنجره باز کافی است، تا دوباره عطر تو را نفس بکشم و از حضورت سرشار شوم. من دیر یا زود، دوباره متولد خواهم شد. تولدے که به من توانایی پرواز می‌دهد و مرا به سوے آسمان می‌بَرَد. دیر یا زود متولد خواهم شد و به سوے تو پرخواهم کشید. پروازے به سادگی حقیقت.. حقیقتی به زلالے من و تو .. و من مے‌دانم که این دو حقیقت یکدیگر را دوست دارند. همین. پس، مرا دریاب که باقیمانده این وجود محتاج توست.. ─┅═༅𖣔❄️𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔❄️𖣔༅═┅─
نمی‌دانم تو می‌دانی! دل من در هوای دیدنت بی‌تاب گردیده سراپای وجودم در فراقت، آب گردیده نمی‌دانم تو می‌دانی! ز هجرت دیدگانم همچو دریایی ز خون گشتند! غم و دردم فزون گشتند! نمی‌دانم تو می‌دانی! و از تب در میان بسترم چون شمع می‌سوزم! برای دیدن رویت، دو چشم اشکبارم را به روی ماه می‌دوزم! و با او از غم و رنج درونم، راز می‌گویم نمی‌دانم تو می‌دانی! که من اینک میان بستر خود سخت می‌گریم! و اکنون در فضای خاطرم پیچید عطر خاطراتِ جان‌فزای تو کنون با خاطراتت، عشق شیرین است چه زیبا عالمی دارم و بی تو، ای عزیز من هنوز آوای تو در گوش جانم سخت می‌پیچد، چه جانفرسا غمی دارم... 🍂🍂🍂
نمی‌دانم تو می‌دانی! دل من در هوای دیدنت بی‌تاب گردیده سراپای وجودم در فراقت، آب گردیده نمی‌دانم تو می‌دانی! ز هجرت دیدگانم همچو دریایی ز خون گشتند! غم و دردم فزون گشتند! نمی‌دانم تو می‌دانی! و از تب در میان بسترم چون شمع می‌سوزم! برای دیدن رویت، دو چشم اشکبارم را به روی ماه می‌دوزم! و با او از غم و رنج درونم، راز می‌گویم نمی‌دانم تو می‌دانی! که من اینک میان بستر خود سخت می‌گریم! و اکنون در فضای خاطرم پیچید عطر خاطراتِ جان‌فزای تو کنون با خاطراتت، عشق شیرین است چه زیبا عالمی دارم و بی تو، ای عزیز من هنوز آوای تو در گوش جانم سخت می‌پیچد، چه جانفرسا غمی دارم... 🍂🍂🍂
نمی‌دانم تو می‌دانی! دل من در هوای دیدنت بی‌تاب گردیده سراپای وجودم در فراقت، آب گردیده نمی‌دانم تو می‌دانی! ز هجرت دیدگانم همچو دریایی ز خون گشتند! غم و دردم فزون گشتند! نمی‌دانم تو می‌دانی! و از تب در میان بسترم چون شمع می‌سوزم! برای دیدن رویت، دو چشم اشکبارم را به روی ماه می‌دوزم! و با او از غم و رنج درونم، راز می‌گویم نمی‌دانم تو می‌دانی! که من اینک میان بستر خود سخت می‌گریم! و اکنون در فضای خاطرم پیچید عطر خاطراتِ جان‌فزای تو کنون با خاطراتت، عشق شیرین است چه زیبا عالمی دارم و بی تو، ای عزیز من هنوز آوای تو در گوش جانم سخت می‌پیچد، چه جانفرسا غمی دارم... 🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 خدا را حاصل من چیست زین بیهوده بودن‌ها به جز حسرت کشیدن‌ها و غم بر غم فزودن‌ها بَسَم از چشم گریان اشک ناکامی ستودن‌ها بَسَم در سوگ یاران نغمه ماتم سرودن‌ها هزاران رنگ و نیرنگ از فلک دیدیم و حیرانیم که مقصد چیست گردون را، از این بازی نمودن‌ها وقتی بغضم شکسته شد، و نفس‌هایم غرق شد در اندوه و بی‌تابی، فقط سکوت با من بود. گهگاهی که تنم، خسته از لحظه‌های تلخ جدایی، به سوی تلخ‌ترین مرداب زندگی کشیده می‌شد؛ شبهایی که بالشم، خیس می‌شد از اشکِ شبانه و حسرت، فقط سکوت با من بود. دیری است، که با درد خودم هم آشیان شده‌ام و هنوز، سکوت با من است. کاش به جای تو، بر سکوت عاشق بودم.. کاش... 🍂🍂🍂🍂 😍❤️🌹