🌷 #شهید_شناسی (31)
🔺غلام آقاجری ششم فروردین 1349، در روستای محمدآقا آقاجاری از توابع شهرستان بهبهان به دنیا آمد. پدرش جانعلی، در شرکت گاز کارگری میکرد و مادرش بیگم نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته فنی درس خواند. کارآموز شرکت نفت بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفتم تیر 1366، در عملیات نصر چهار، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و پای راست، شهید شد. مزار او در روستای کیکاوس همان شهرستان واقع است.
📿 شادی روح شهدا صلوات
🌷اینجا کوچه شهید است👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
💠 #این_وصیت_نامه_ها (20)
📝 وصیتنامه کامل
بسیجی شهید غلام آقاجری
🔹برای مطالعه وصیتنامه شهید، 👈 اینجا را 👉 کلیک کنید.
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸 ... این وصیتنامههایی که این عزیزان مینویسند، مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. "امام خمینی"
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔺نشر دهید و با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
دل را سپرده ایم به عشقش که قرنهاست
بنیانگذار وحدت دلها
محمد ﷺ است ...
#میلادحضرتمحمدﷺ
#وامامجعفرصادقعلیهالسلاممبارک
📚 #کتاب_حبیب_خدا
خاطـرات شهیـد حبیبالله جوانمـردی
{{شهید ۱۶ سالهی انقلاب اسلامی}}
شهیـــد شـاخـص استــان خـوزستـــان
🔰 حزب شیطانی (رحمان سروری)
📖 صفحه 28 تا 30
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🔹زنگ کلاس بود. معلم داشت درس میداد. درِ کلاس را زدند. معلم رفت و در را باز کرد. مدیر بود. به معلم گفت چند نفر آمدهاند و با بچهها کار دارند. معلم هم بله و چشمی گفت و از کلاس خارج شد.
🔹چند لحظه بعد سه آدم کراواتی آمدند توی کلاس. بعد از سلام و علیک و لبخندی تصنّعی، یکیشان رو کرد به ما و گفت: دانشآموزان عزیز. به دستور شاهنشاه پهلوی، حزبی تأسیس شده در کشور به نام حزب رستاخیز.
🔹من و حبیبالله نگاهی به هم کردیم و گفتیم: دوباره سر و کلّهیِ اینها پیدا شد. آن فرد ادامه داد: هر کسی تو این حزب ثبتنام کنه، آیندهی درخشانی داره و ما هم همه جوره به او کمک میکنیم و هر مشکلی داشته باشه برطرف میکنیم. قول هم میدیم مدرسه توجهِ ویژهای بهش داشته باشه.
🔹تا آن مرد این حرفها را گفت یکدفعه بین بچهها پِچپِچ شادی راه افتاد. هیچ کدام از بچهها نمیدانستند این حزب چی چی هست و کارش چیست و عضو شدن آنها در حزب یعنی چه.
🔹اما همین که آن وعده و وعیدها را شنیدند، دست و پایشان را گم کردند. آن کراواتیها هم هی میگفتند: بچهها آروم. آروم باشید. نوبتِ همهتون میرسه. از میز اول شروع میکنیم. شما آقایِ...
🔹خلاصه در و تخته خوب به هم خورده بودند. آن مردها شروع کردند به ثبتنام از بچهها و همینطور میزبهمیز جلو میرفتند.
🔹همه هم داشتند برای ثبتنام از سر و کول یکدیگر بالا میرفتند. تا اینکه نوبت رسید به میز ما. همین که خواستند کاری انجام بدهند، یکدفعه زنگ تفریح خورد.
🔹یکی از آنها نگاهی به آن دو تای دیگر کرد و آرام گفت: ما بقی بچهها رو بذاریم برای زنگ بعد. ما این حرفشان را شنیدیم و فهمیدیم که انگار اینها نمیخواهند دست از سرمان بردارند و قرار است زنگ بعد هم برای تکمیل کارشان بیایند.
🔹از کلاس که زدیم بیرون و رفتیم تو حیاط، حبیبالله به من گفت: رحمان. باید از مدرسه فرار کنیم. باید بزنیم به چاک! گفتم: برای چی؟ گفت: اگه رفتیم کلاس، این سه نفر باز سر و کلهشون پیدا میشه و بخواهیم و نخواهیم اسم ما رو تو اون حزب مینویسن.
🔹بیخیالانه گفتم: حالا اسممون رو هم بنویسن. مگه چی میشه؟ ما که نمیخواهیم کاری براشون انجام بدیم و خدمتی بهشون کنیم.
🔹رو کرد بهم و گفت: اگه اسم ما بره تو لیست اون حزب، یعنی شریک شدهایم در همهیِ خیانتهایی که اینها دارن توی مملکت میکنن. یعنی دو سیاهی لشکر اضافه شده به این حزب که وابسته به شاهه و میخواد در برابر امام خمینی بایسته و بگه ما اینقدر جمعیت و طرفدار داریم!
🔹یک لحظه ماتم برد از این حرفها. فکر کجاها را که نکرده بود. گفتم: باشه. چون درِ مدرسه بسته بود و بچهها توی حیاط بودند، رفتیم کُنجی از دیوار مدرسه که کسی ما را نبیند. اینطرف و آنطرف را نگاه کردیم. دستمان را گرفتیم به دیوار و فِرز از آن بالا رفتیم و خودمان را انداختیم آنطرف دیوار.
🔹ثانیهای هم معطل نکردیم. سریع فرار کردیم. فردای آن روز که رفتیم مدرسه، هر دوی ما را احضار کردند دفتر. مدیر و ناظم با چشمهای کَنده و صورتی برافروخته شروع کردند به سین جیم کردنمان.
🔹با صدایی خشمآلود میگفتند: چرا دیروز از مدرسه فرار کردید؟! شما عمداً این کار را انجام دادید تا از ثبتنام در حزب رستاخیز در بروید!
🔹حسابی دستمان را خوانده بودند. اما ما هم کم نیاوردیم. حبیبالله جوری بهانه آورد و جوابهای زیرکانهای به مدیر و معاون داد، که نتوانستند به اندازهی دانهیِ نخودی هم علیه ما مدرک به دست بیاورند.
🔹با این وجود بو برده بودند چی تو کلّهیِ ما دو تا میگذرد. مجبور شدند ما را فرستادند کلاس؛ اما از آن پس چهارچشمی حواسشان بهمان بود و ما را می پاییدند تا بهانهای علیهمان پیدا کنند.
🔹از دفتر که بیرون آمدیم احساس سربلندی خاصی داشتیم. سربلندی از اینکه با فرارمان جزء سیاهی لشکر یک حزب شیطانی که مخالف امام خمینی و ولایت فقیه بود قرار نگرفته بودیم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#ادامه_دارد
🔺نشر دهید و با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
اللهم اجعله في درعك الحصينة
التي تجعل فيها من تريد
خداوندا ؛
او را در زره نگهدارنده و قوی خود
که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی
قرار بده ...
#یا_الله
#احفظ_لنا_نصرالله
May 11
📢 #اطلاع_رسانی | راهپیمایی و تجمع مردم بهبهان در سوگ شهادت #سید_عزیز مقاومت شهید سید حسن نصرالله
📆 یکشنبه ۸ مهر ساعت ۱۹:۳۰
📍 از میدان شهید جوانمردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺در کنار پیکرهای مطهر ۹۸ شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس، در معراجالشهدا بیاد اهالی کوچه شهید هستیم...
🚨با توجه به فتوای رهبر معظم انقلاب کمک به حزبالله و جبهه مقاومت بر همهی ما واجب است.
🔰قدم اول: کمک مالی
بهترین و مطمئنترین راه کمک به جبهه مقاومت، پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبر معظم انقلابه.
از طریق این نشونی 👇وارد بشید و کمک کنید:
https://www.leader.ir/fa/monies
1️⃣ اول گزینۀ «انتخاب وجوهات»
2️⃣ بعدش از قسمت «بابت»، انتخاب گزینۀ «کمکها»
3️⃣ و بعد از اون انتخاب گزینۀ «کمک به مردم مظلوم لبنان» یا «کمک به رزمندگان مقاومت لبنان» را انتخاب کنید.
🌹شما هم رسانه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | تصویری ناب از مصاحبهی شهید آوینی با سید حسن نصرالله در اتاق تدوین گروه تلویزیونی جهاد - سال ۱۳۶۸
🔺نشر دهید و با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
🌷 #شهید_شناسی (32)
🔺محمدرضا آقاجری بیست و سوم اردیبهشت 1339، در روستای کوتک حاجیآقا از توابع شهرستان بهبهان به دنیا آمد. پدرش برفیآقا، کشاورزی میکرد و مادرش ترنجخانم نام داشت. تا دوم ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم دی 1365، در عملیات کربلای پنج، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلو، دست و پا، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش واقع است.
📿 شادی روح شهدا صلوات
🌷اینجا کوچه شهید است👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
📚 #کتاب_حبیب_خدا
خاطـرات شهیـد حبیبالله جوانمـردی
{{شهید ۱۶ سالهی انقلاب اسلامی}}
شهیـــد شـاخـص استــان خـوزستـــان
🔰 سینما (یکی از دوستان شهید)
📖 صفحه 31 و 32
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🔸آن موقعها توی سینما فیلمهای بسیار مبتذلی میگذاشتند و بعد هم دم باجهیِ فروش بلیت مینوشتند: ورود افراد زیر هجده سال ممنوع!
🔸هر وقت خودم و حبیبالله از کنار سینما میگذشتیم و او چشمش میخورد به این نوشته، حسابی به هم میریخت. میگفت: این آدمهای رذل عمداً مینویسن ورود افراد زیر هجده سال ممنوع که نوجوانها کنجکاو بشن و برن فیلم رو نگاه بکنن.
🔸واقعاً هم همین بود. وقتی فیلمی را اکران میکردند، سیلِ نوجوانها بود که سرازیر میشد سمت سینما. هیچ کس هم ممانعتی از ورودشان نمیکرد!
🔸البته آن موقعها چند باری خودم و حبیبالله رفتیم سینما؛ چون بعضاً فیلمهای استاندارد و بی غَل و غَشی هم میگذاشتند. با این وجود باز هم قبل از رفتن به سینما، حبیبالله فیلم را رصد میکرد تا مطمئن شود که مشکلی نداشته باشد.
🔸به این صورت که از قبل میرفتیم و توی خیابان منتظر میماندیم تا فیلم تمام شود و مردم از سینما بیرون بیایند. بعد حبیبالله میرفت پیش یک نفر و دربارهی فیلم از او میپرسید. داستانش چه بود؟ اختلاط زن و مرد داشت یا نه؟ حجاب زنها چه طور بود؟ تا ته و تویش را در نمیآورد و خیالش تخت نمیشد که فیلم سالم است، پا توی سینما نمیگذاشت.
🔸از هر کسی هم که میپرسید فیلم چهطوری بود و از این سؤالها، همه با تعجب نگاهش میکردند. حتی یادم هست یکدفعه آنقدر از یک جوانک از اینجور سؤالها پرسید که طرف از کوره در رفت و گفت: برو پی کارت ببینم! این سؤالات چرند و پرند دیگه چیه؟!
🔸فیلمهایی را هم که رفتیم و نگاهش کردیم چند تا بیشتر نبود. آن هم فیلمهایی که سرش به تنش میارزید. اسمهایش دقیقاً توی ذهنم نیست. اما یکیاش فیلم «گاو» بود؛ فیلمی که حتی امام خمینی بعد از انقلاب از آن تعریف و تمجید داد.
🔸یادم هست یکبار هم یکی از بچههای محل رفته بود سینما پای یک فیلم سراسر از ابتذال. از آن جوانکهایی بود که شبانهروز چشمش پر بود از گناه و نگاههای هوسآلود.
🔸نشسته بود پیش بچههای محل و داشت فیلم را برای آنها موبهمو تعریف میکرد. میخواست همهشان را بکشاند سینما و بنشاند پای آن فیلم. جوری هم با آب و تاب آن فیلم را تعریف میکرد که همهشان کنجکاو و مشتاق شده بودند که بروند و فیلم را ببینند.
🔸حبیبالله داشت از کنارشان میگذشت. فهمید جریان چیست و آن جوانک هرزه چه جور میخواهد پای آن نوجوانهای از همه جا بیخبر را به خانهیِ شیطان باز کند. مثل خیلی از انسانهای بیتفاوت که هیچ کاری به انحراف دیگران ندارند راهش را نکشید که برود.
🔸ایستاد. رفت طرفشان. شروع کرد با آنها صحبت کردن. کلی برایشان حرف زد و پدرانه نصیحتشان کرد. بعد هم بلند شد و رفت. آن چند نفر حسابی رفتند تو نخِ صحبتهای حبیبالله. خودشان از رفتن به سینما منصرف شدند. آن جوانک هم حسابی دماغش سوخت.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#ادامه_دارد
🔺نشر دهید و با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
📸 تصاویری از سینما آریا و شهر فرنگ بهبهان در دوران پهلوی
➡️ https://eitaa.com/koocheyeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید یحیی السنوار :
صلح و مذاکره ، در کار نیست
یا پیروز میشویم
یا کربلاء رخ میدهد
والسلام ....
#مجاهد_شهید_یحیی_السنوار
#شهید_علی_طریقالقدس
#ابو_ابراهیم
@koocheyeshahid
🌷 #شهید_شناسی (33)
🔺منصور آقایی نوزدهم خرداد 1346، در شهرستان بهبهان دیده به جهان گشود. پدرش ابراهیم، کشاورزی میکرد و مادرش نصرت نام داشت. دانشآموز اول متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن 1361، در عملیات والفجر مقدماتی، در شیب نیسان به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است. مزار یادبود او در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است.
📿 شادی روح شهدا صلوات
🌷اینجا کوچه شهید است👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
💢 قتلگاه دانشآموزان بهبهانی
🔸روز چهارشنبه، مورخۀ 4 آبانماه 1362 ساعت 17:10 دقیقه عصر، مدرسۀ راهنمایی «شهید حمداله پیروز»، واقع در شهرستان «بهبهان» مورد اصابت یک فروند موشک شلیک شده از سوی ارتش بعث عراق قرار گرفت و به خاک و خون کشیده شد.
🔸در این جنایت تاریخی، از جمع 325 دانشآموز و 15 معلم، مدیر، معاون و خدمتگزار؛ 69 دانشآموز، 4 معلم و 1 خدمتگزار (جمعاً 74 نفر) به شهادت رسیده و بیش از 130 دانشآموز و 11 معلم مجروح شدند.
🔸در چهلویکمین سالگشت این فاجعه، یاد و خاطره شهدای آن را گرامی میداریم. روحمان با یادشان شاد و لعن و نفرین ابدی بر صدام و صدامیان و تمامی فراعنۀ تاریخ که اریکه سلطنت خود را بر خون پاکان و آزادگان بنا میکنند، غافل از آنکه «خون»، برای تختِ طاغوتها، تیزابی است که هیچ چارهای ندارد. بنگرید که صدام و دودمانش، امروز در کدامین کنجِ تاریخ ایستادهاند.
📿 شادی روح امام و شهدا صلوات
🔺برای مشاهده تصویر بالا در ابعاد اصلی، اینجا را کلیک کنید
━═━⊰✿❀✿⊱━═━
🌷اینجا کوچه شهید است👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
📚 #کتاب_حبیب_خدا
خاطـرات شهیـد حبیبالله جوانمـردی
{{شهید ۱۶ سالهی انقلاب اسلامی}}
شهیـــد شـاخـص استــان خـوزستـــان
🔰 نگاهِ اول (رحمان سروری)
📖 صفحه 32 و 33
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🔹به همراه خانوادهیِ حبیبالله و عدهای از همسایهها رفته بودیم روستای خارستان که نزدیکیهای بهبهان است. می خواستیم توی امامزادهیِ آنجا سفرهی نذری پهن کنیم و دعایی بخوانیم. خُب، بعضیها واقعاً برای این کار خیر آمده بودند؛ بعضیها هم برای خوشگذرانی و گشت و گذار.
🔹از کنارهیِ آن روستا رودخانهای رد میشد که مردها معمولاً میرفتند توی آن و شنا میکردند. دورتادورِ آنجا هم بیشه بود و درخت.
🔹من و حبیبالله آمده بودیم که نزدیکیهای رودخانه قدمی بزنیم. حینی که داشتیم راه میرفتیم دیدیم چند تا دختربچه که به سن تکلیف رسیده بودند، دارند توی آب ورجه وورجه میکنند و آببازی میکنند. یکی دو تا زن هم کنارشان بودند که آنها هم داشتند همین کار را میکردند و روی یکدیگر آب میریختند. کلاً صحنهیِ بد و ناجوری بود؛ چون هر مردی از آنجا رد میشد ممکن بود آن دخترها و خانمها را ببیند.
🔹حبیبالله که آن زنها را توی آب دید، حسابی غیرتی شد. رفت جلو و به آنها تشر زد و نهیبشان داد تا از آب بیایند بیرون. کاملاً هم حواسش بود که در حال تذکر دادن، چشمش به آنها نیفتد. خانمها و دخترها که تذکر حبیبالله را شنیدند از کنارههای رودخانه آمدند بیرون و دیگر به کارشان ادامه ندادند. ما هم به رفتنمان ادامه دادیم. کمی که رفتیم جلوتر، بیاختیار چشممان به صحنهای بسیار ناهنجار افتاد.
🔹دو تا خانم که هیچ روسری نداشتند و سر و گردنشان برهنه بود، کاملاً رفته بودند توی آب و داشتند مثل مردها شنا میکردند! انگار که بیحیایی و بیعفتی را با پوست قورت داده بودند. صحنهاش آنقدر زننده بود که انسان شرمش میآید بگوید!
🔹حبیبالله تا چشمش خورد به آنها خشکش زد. در طول یکی دو ثانیه سریع نگاهش را برگرداند. حس میکرد شیطان وسط رودخانه ایستاده و دارد با کمان، تیرهای زهرآلود را به سویش پرتاب میکند. از خشم میخواست منفجر شود. اصلاً هم به صلاح نبود که بخواهد برود و نهی از منکر کند؛ چون زنندگی صحنهاش آنقدر زیاد بود که امر به معروف کردن ملازم میشد با گناه کردن.
🔹یکدفعه از تهِ دل فریاد زد: خدا... خدا... و از شدت ناراحتی خودش را محکم به زمین کوبید. بعد بلند شد و سریع راهش را کج کرد و از رودخانه فاصله گرفت. من هم رفتم دنبالش. دیگر اصلاً به حال خودش نبود. احساس میکرد گناهبارترین فردِ روی زمین شده. دستانش را بلند میکرد و هی توی صورتش میزد و میگفت: کور بشه این چشمها که نامحرم ببینه. کور بشه این چشمها... آنقدر حالش دگرگون شده بود که قابل وصف نیست. مستقیم رفت توی امامزادهیِ روستا. همینطور دور ضریح میگردید و توبه میکرد و گریه میکرد. اشکهایش تندتند میریخت پایین.
🔹آنقدر منقلب شده بود که اگر کسی نمیدانست فکر میکرد داغ عزیزی را دیده. اگر به هر کس میگفتم اینها همهاش به خاطر نگاهِ سهوی و نگاهِ اول بوده، باور نمیکرد. الان هم شاید بعضیها باور نکنند. خصوصاً بعضیهایی که این روزها تو خیابانها میچرخند و به دنبال طعمهای به نام زنان و دخترانِ بزک کرده، برای چشمچرانیشان میگردند!
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#ادامه_دارد
🔺نشر دهید و با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid
🌷 #شهید_شناسی (34)
🔺مهران آقایی بیست و چهارم شهریور 1350، در شهرستان بهبهان دیده به جهان گشود. پدرش محمد، فروشنده بود و مادرش نوریجان نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هشتم تیر 1366، در عملیات نصر چهار، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه، دست چپ و پای راست شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
📿 شادی روح شهدا صلوات
🌷اینجا کوچه شهید است👇
https://eitaa.com/koocheyeshahid