D1736600T15409779(Web)-mc.mp3
4.61M
👩🏻🦳پویک مادر بزرگ مهربانی داشت که خیلی به او علاقه داشت و هر وقت پدر و مادرش برای مدتی به مسافرت یا جایی می رفتند پیش مادر بزرگ می ماند و حسابی به او خوش می گذشت.
👧🏻پوپک چند تا دوست هم داشت که به خانه مادر بزرگ می آمدند و همسایه مادر بزرگ بودند.
🔎موضوعات قصه
#مادربزرگ
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها جون بدویین یه کاردستی آسون دیگه😍👌
#کاردستی
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1736499T15609338(Web)-mc.mp3
3.42M
🐐بره کوچولوی بازیگوش خانه و مادرش را رها می کند و می رود چون می خواهد تنها زندگی کند.
🏞بره کوچولویی در یک مزرعه ی زیبا، به دنیا آمده بود. بره کوچولو یک روز به مادرش گفت: مادرجان من می خواهم بروم و برای خودم جایی پیدا کنم. من دیگر بزرگ شده ام.
🔎موضوعات قصه
#بره
#مزرعه
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1736583T15779109(Web)-mc.mp3
4.75M
👬دو برادر بودند که پدرشان را از دست داده بودند. برادر بزرگ بسیار طمع کار بود اما برادر کوچک تر مردی بی آزار و آرام بود.
👨🏻🦳در روزگاران قدیم دو برادر با پدرشان زندگی می کردند. آنها پدرشان را از دست دادند.
🔎موضوعات قصه
#برادر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1736564T13965270(Web)-mc.mp3
4.94M
🤴احمد، پسر سلطان کشور شام بود. او از شهر خود بیرون آمده بود و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشسته بود.
🧑🏻🦱در زمان های قدیم سلطانی زندگی می کرد که نامش حاتم طایی بود. یک روز که حاتم داشت از شکار بر می گشت جوانی را دید که در گوشه ای نشسته و آه و زاری می کند. اسم او احمد بود.
🔎موضوعات قصه
#حاتم_طایی
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا اخرش ببینین چه جالبه🤩
#کاردستی
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1736591T16107217(Web)-mc.mp3
4.75M
🐛کرم سبز کوچولویی که تازه به دنیا آمده بود در بین گل ها خزید و از شاخه ی گلی بالا رفت.
🦗کنار یک گل، ملخی نشسته بود. کرم سبز به ملخ سلام کرد و به او گفت: میای باهم بازی کنیم؟
🔎موضوعات قصه
#کرم
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda