eitaa logo
کـودکـان آمـر 💫بچـه هـای مهـربان💫
2.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
533 فایل
👼 کودکان آمر 🇮🇷 🧕🤵واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر تحت اشراف علمی #استاد_علی_تقوی 💎 ایدی ثبت نام کودکان و ارتباطات👇 @vajeb_koodakan 💎 ایدی چالش و مسابقات 👇 @vajeb_mosabeghe
مشاهده در ایتا
دانلود
194.6K
🏵 📖 🔖 ۷ وقت نماز بود امین و هادی به سرعت به طرف وضو خانه دویدن که وضو بگیرن تا به نماز جماعت مدرسه شون برسن امین در حال وضو گرفتن بود و هادی با تعجب🙄 به امین نگاه میکرد امین پرسید هادی جان چرا اینجوری نگام میکنی وضو بگیر که دیرمون میشه ها هادی جواب داد: امین جان شیر آب رو وقت وضو گرفتن زیاد باز میکنی! و تا آخرش هم نمیبندی این اسرافه!آب هدر میره و خدا اسراف کاران رو دوست نداره و برات گناه مینویسه امین با شنیدن این حرف خجالت کشید😓 ولی با خوشحالی😇 از هادی تشکر و گفت:ممنونم ازت😊 که کنارم بودی و بهم تذکر دادی و هر دو با خوشحالی رفتن در نماز جماعت مدرسه شون شرکت کردند. 🌐@aamerin_ir
228.9K
⭐️شماره13⭐️ خیلی گرسنم بود اینور و اون‌ور دنبال غذا بودم که یه تیکه گوشت رو زمین دیدم. وقتی رفتم که گوشت را بردارم یهو چند تا پسربچه به سمتم دویدند، منم از ترس پا به فرار گذاشتم. فکر کردم دیگه کاری به کارم ندارند به پشت سرم نگاه کردم که دیدم هنوز دنبالم هستند. رفتم بالای درخت اما بچه‌ها ول‌کن ماجرا نبودند و تا بالای درخت دنبالم اومدند. حتی به شاخه های درخت هم رحم نکردند وآنرا شکستند🌲🍃 یکی از بچه‌ها با چوب به کمرم میزد یکی دمم را می‌کشید. 😩دنبال راه فرار بودم که یه پسر کوچولو به دادم رسید. بچه‌ها را دعوا کرد و اومد سمت ما. رو به بچه‌ها کرد و گفت: چیکار این زبان‌بسته دارید؟ چرا اذیتش می‌کنید؟😠 خداوند ظالمان را دوست نداره هااا! بیایید پایین🤨 بچه‌ها به حرف اون پسر کوچولو گوش کردند و رو به من کردند و گفتند :گربه کوچولو ما رو ببخش و آروم آروم از درخت پایین رفتند. من هم نفس راحتی کشیدم و برای اون پسر بچه دعا کردم. 🔹اگه تو بودی چی میگفتی🔹 ═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
206.5K
⭐️شماره3⭐️ 🔷اگه تو‌بودی چی می گفتی🔷 روزی امید داشت از مدرسه 🏢بر می گشت سعید هم با اون بود که یک دفعه پای امید به سنگ گیر کرد و افتاد 🚶‍♂️سعید زد زیر خنده وشروع کرد به مسخره کردن وگفت عینکی جلو‌چشمت را ببین همان موقع عرفان پیداش شد و به سعید گفت :تو به جای این که دستش را بگیری واز زمین بلندش کنی داری به اون می خندی ‌مسخرش میکنی 😠خیلی کار بدی کردی خداوند در قرآن گفته: لا یسخرقومُ من قُوم همدیگر را مسخره نکنی سعید کمی فکر کرد و دید که چه کار بدی کرده😧 زود رفت واز امید و عرفان معذرت خواست گفت :من کار بدی کردم ببخشید امید و عرفان گفتند:باشه ولی یادت باشه که دیگه این کار بد رو انجام ندی قول بده سعید گفت :باشه قولِ قول بعد هم همه با هم با خوشحالی به طرف خانه رفتند 😇 ┏━━ 🏴🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 🏴🌙 ━━ 🖤🥀در تبلیغ کانال ما رسانه باشید🥀🖤
194.6K
✴️ 📖 🔖 ۷ وقت نماز بود امین و هادی به سرعت به طرف وضو خانه دویدن که وضو بگیرن تا به نماز جماعت مدرسه شون برسن امین در حال وضو گرفتن بود و هادی با تعجب🙄 به امین نگاه میکرد امین پرسید هادی جان چرا اینجوری نگام میکنی وضو بگیر که دیرمون میشه ها هادی جواب داد: امین جان شیر آب رو وقت وضو گرفتن زیاد باز میکنی! و تا آخرش هم نمیبندی این اسرافه!آب هدر میره و خدا اسراف کاران رو دوست نداره و برات گناه مینویسه امین با شنیدن این حرف خجالت کشید😓 ولی با خوشحالی😇 از هادی تشکر و گفت:ممنونم ازت😊 که کنارم بودی و بهم تذکر دادی و هر دو با خوشحالی رفتن در نماز جماعت مدرسه شون شرکت کردند ⁉️اگه تو بودی چی میگفتی👀 ═❁๑🍂๑🌼๑🍂๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
262.3K
⭐️شماره8⭐️ چند روز پیش تولد احسان بود. پدر و مادرش برایش جشن تولد گرفته بودند. 🎈🎉خاله احسان برایش یک جور چین با عکس سردار شهید سلیمانی هدیه آورده بود.🎁 احسان جورچینشو خیلی دوست داشت و تصمیم گرفت هدیه شو فردا به مدرسه ببره و به دوستاش نشون بده. بچه های کلاس هم از دیدن جورچین که عکس قهرمان کشورمون بود، خوشحال شدند.😃 زنگ تفریح همه بچه ها برای استراحت و بازی توی حیاط مدرسه رفتند.🏬 سعید به دور از چشم بچه ها داخل کلاس رفت و آروم و یواشکی طوری که کسی اونو نبینه، رفت سر کیف احسان. می خواست با جورچین احسان بازی کنه . همینکه جورچینو بیرون آورد، سجاد وارد کلاس شد. سجاد به سعید گفت: سعید داری چه کارمیکنی🙄سعید یکم هول شد گفت : هیچی😰 سجاد گفت :سعید جان درسته که احسان تو را نمی بینه ولی خدای مهربون همه چیز رو می بینه. سعید گفت: درست میگی سجاد! من کارم اشتباه بود.و جورچینو سر جاش گذاشت و از احسان بابت کار اشتباهش معذرت خواست.😇 🔹اگه تو بودی چی میگفتی🔹 ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌