eitaa logo
کـودکـان آمـر 💫بچـه هـای مهـربان💫
2.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
619 فایل
👼 کودکان آمر 🇮🇷 🧕🤵واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر تحت اشراف علمی #استاد_علی_تقوی 💎 ایدی ثبت نام کودکان و ارتباطات👇 @vajeb_koodakan 💎 ایدی چالش و مسابقات 👇 @vajeb_mosabeghe
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 پدری فرزند خود را خواند. دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت: فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟ پسر با تعجب پاسخ داد: چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد. پدر گفت: درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد. 🔸 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛ آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند. 📚 سوره علق، آیه ۱۴ ‌ •••┈✾🌼🍁🌼✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه نابینا 🌟 روزی شخص نابینایی 🌟 درب خانه پیامبر اکرم را زد 🌟 و اجازه ورود خواست . 🌟 حضرت فاطمه سلام الله علیها 🌟 فوری برخاست و چادر به سر کرد 🌟 رسول خدا فرمود : 🕋 چرا خودت را از او می‌ پوشانی ، 🕋 او که تو را نمی‌بیند ؟ 🌟 حضرت فاطمه پاسخ داد : 🦋 او مرا نمی‌بیند ، 🦋 اما من که او را می بینم . 🦋 و او اگر چه مرا نمی‌ بیند 🦋 ولی بوی مرا که حس می‌کند ✍ امیرالمؤمنین علی علیه‌ السلام 📚 بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص ۱۹۱ 👌🏻 •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📗 داستان کوتاه پرستار کربلا ☀️ در روز عاشورا ، در کربلا ، ☀️ بعد از اینکه امام حسین علیه السلام ☀️ و یارانش شهید شدند ☀️ زنان و کودکانی که ، ☀️ همراه امام حسین بودند ☀️ به اسیری گرفته شدند . ☀️ حضرت زینب نیز ، ☀️ لحظه ای آرام ننشست . ☀️ همه تلاش خود را کرد ☀️ تا مسؤولیت هایی که ، ☀️ بر دوشش بود را ، ☀️ به خوبی انجام دهد . ☀️ حضرت زینب ، ☀️ در طول اسارت ، ☀️ تکیه گاه زنان و کودکان بود . ☀️ هنگامی که زنان و کودکان ، ☀️ نیاز به کمک داشتند ☀️ تنها پناه آنان ، حضرت زینب بود ☀️ امام سجاد علیه السلام ، ☀️ در آن زمان ، خیلی بیمار بود ☀️ و نیاز به مراقبت داشت ☀️ حضرت زینب ، ☀️ شب و روز از ایشان و بقیه مریضا ، ☀️ نگهداری و پرستاری می کردند ☀️ و به کسانی که شهید داده بودند ☀️ دلداری می دادند ☀️ و آنها را آرام می کردند . ☀️ به خاطر همین ، ☀️ روز تولد حضرت زینب را ، ☀️ به روز پرستار نام گذاری کردند . 🇮🇷 •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه عزیز برادر 🦋 حضرت زینب علیهاالسلام ، 🦋 به برادرش امام حسین علیه السلام ، 🦋 علاقه خاصی داشت . 🦋 علاقه و انس او به امام حسین ، 🦋 خیلی شدید بود ؛ 🦋 ایشان وقتی کودک بودند 🦋 گاهی مثل بجه های دیگر ، 🦋 به گریه می افتاد 🦋 اما به محض شنیدن صدای برادرش 🦋 آرام می گرفت و ساکت می شد . 🦋 وقتی که بزرگ شد 🦋 همیشه همراه برادرش بود 🦋 و او را هیچ وقت تنها نمی گذاشت . 🦋 حضرت زینب علیهاالسلام ، 🦋 نزد برادرانش حسن و حسین ، 🦋 خیلی عزیز بود . 🦋 این دو امام بزرگوار ، 🦋 به حضرت زینب ، 🦋 خیلی احترام می گذاشتند . 🦋 اگر مشکلی برایشان پیش می آمد 🦋 به حضرت زینب چیزی نمی گفتند 🦋 نمی گذاشتند متوجه مشکل شود 🦋 تا ناراحت و نگران نشود . 🦋 هر وقت حضرت زینب ، 🦋 برای دیدن امام حسین می رفت 🦋 امام حسین علیه السلام ، 🦋 از جایش بلند می شد 🦋 و او را جای خودش می نشاند . 🇮🇷 •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه تولد حضرت زینب 🏝 در شهر مدینه ، 🏝 خانه کوچک اما پر برکتی بود 🏝 که در آن امام علی علیه السلام 🏝 و حضرت زهرا سلام الله علیها 🏝 زندگی می کردند . 🏝 همان خانه ای که از سقفش 🏝 تا هفت آسمان ، 🏝 نور زیبایی بالا می رود . 🏝 و فرشته ها ، دور و بر آن می گردند 🏝 روز ۵ ماه جمادی بود 🏝 در آسمان ، غوغا و شادی بود 🏝 در زمین هم ، پر از خوشحالی بود . 🏝 صداهای دل نشین و خنده ، 🏝 از خانه‌ی امام علی علیه السلام 🏝 به گوش می‌ رسید . 🏝 فرشته ها ، از شدت شادمانی ، 🏝 بالا و پایین می پریدند 🏝 انگار داشتند خبرهای خوشی را ، 🏝 به آسمان‌ها می بردند 🏝 خانه‌ی امیرالمومنین علیه السلام 🏝 رنگ و بوی دیگری به خود گرفته بود 🏝 رحمت الهی بیشتر از همیشه ، 🏝 بر این خانه سرازیر شده ، 🏝 صدای یک نوزاد ، فضا را پر کرده بود 🏝 یکی از فرشته ها می گفت : 🕊 خداوند عزوجل ، 🕊 به علی و فاطمه دختر داده . 🏝 یکی دیگر می گفت : 🦢 چه نور زیبایی از آن دختر ، 🦢 به سمت آسمان می رود . 🏝 یک فرشته دیگر می گفت : 🦋 چه بوی خوبی می دهد . 🏝 حالا نوبت نام گزاری شد 🏝 باید برای این دختر ، 🏝 یک نام برازنده انتخاب شود 🏝 حضرت فاطمه سلام الله علیها 🏝 به امام علی علیه السلام گفتند : 🍎 شما برای این کودک نام انتخاب کنید 🏝 امّا امام علی علیه السلام ، 🏝 به احترام پیامبر چیزی نگفتند 🏝 و می خواستند این کار را ، 🏝 به پیامبر اکرم واگذار کنند . 🏝 اما رسول خدا ، 🏝 هنگام تولد آن دختر مبارک ، 🏝 در مسافرت بودند 🏝 و در هنگام بازگشت از سفر ، 🏝 خبر تولد آن دختر را ، 🏝 به ایشان دادند . 🏝 و به امام علی و فاطمه زهرا ، 🏝 تبریک گفتند . 🏝 امام علی علیه السلام ، 🏝 از پیامبر اکرم خواهش کردند 🏝 تا برای دخترشان ، 🏝 یک نام انتخاب کنند . 🏝 پیامبر نیز ، نام گذاری او را ، 🏝 به خداوند واگذار کردند و فرمودند : 🕋 درست است که فرزندان دخترم ، 🕋 فرزندان من هستند ، 🕋 امّا نام این کودک را باید ، 🕋 خود خدا انتخاب کند . 🏝 حضرت جبرییل ، فرشته زیبای خدا ، 🏝 به همراه هزاران فرشته ، 🏝 از آسمان پایین آمد . 🏝 ابتدا سلام خداوند را به پیامبر رساند 🏝 سپس گفت : 👑 خداوند متعال می فرماید 👑 نام این دختر را زینب بگذارید 👑 که این نام را در لوح محفوظ نوشتم 🏝 آن گاه رسول خدا صلی الله علیه ، 🏝 زینب را گرفت و بوسید و فرمود : 🕋 توصیه می کنم که همه باید 🕋 این دختر را احترام کنند ، 🕋 که او مانند خدیجه ی کبری است . •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه یلدا کوچولو 🌟 یلدا کوچولو ، در روز سی ام آذر ، 🌟 یعنی در آخرین روز پاییز 🌟 و در شب یلدا به دنیا آمده بود . 🌟 هر سال شب یلدا ، 🌟 همه در خانه ی یلدا جمع می شدند 🌟 و تولدش را جشن می گرفتند . 🌟 امسال هم در شب یلدا ، 🌟 هم پدربزرگ و مادر بزرگ آمدند 🌟 هم عمه و عمو و خاله و دایی 🌟 تا ۵ سالگی یلدا را جشن بگیرند . 🌟 وقتی مادر یلدا ، 🌟 شمع های روی کیک را روشن کرد 🌟 به یلدا گفت : دخترم، یک آرزو بکن 🌟 یلدا چشم هایش را بست و گفت : 💎 آرزو می کنم که فردا برف ببارد 💎 و زمین سفیدپوش شود ، 💎 آن قدر برف بیاید 💎 که بتوانم یک آدم برفی درست کنم 🌟 مهمان ها به حرف یلدا خندیدند 🌟 و برای او دست زدند . 🌟 یلدا شمع ها را فوت کرد ، 🌟 هدیه هایش را گرفت 🌟 و از همه تشکر کرد . 🌟 خاله پاییز و ننه سرما ، 🌟 که روی یک تکه ابر سفید ، 🌟 نشسته بودند 🌟 و زمین را نگاه می کردند ، 🌟 یلدا را دیدند و آرزویش را شنیدند . 🌟 خاله پاییز به ننه سرما گفت : 🍂 شنیدی ؟! 🍂 یلدا کوچولو دلش می خواهد 🍂 که فردا برف ببارد . 🍂 تو می توانی از کوله پشتی ات 🍂 برفها را بیرون بریزی 🍂 و همه جا را سفیدپوش کنی 🌟 ننه سرما با اخم گفت : ❄️ اما من دلم نمی خواهد ❄️ برفها را به کسی هدیه کنم ❄️ می خواهم آنها را ، ❄️ برای خودم نگه دارم . 🌟 خاله پاییز گفت : 🍂 اگر برف را برای خودت نگه داری ، 🍂 نمی توانی بچه ها را خوشحال کنی 🌟 ننه سرما فکری کرد و گفت : ❄️ باشه ! به خاطر بچه ها ، ❄️ همه جا را با برف سفیدپوش می کنم 🌟 او کوله پشتی اش را باز کرد 🌟 و برف ها ، از آن بیرون ریخت ، 🌟 آن شب هوا سرد و آسمان ابری شد 🌟 و برف شروع به باریدن کرد. 🌟 تمام شب برف می بارید. 🌟 فردا صبح بچه ها با خوشحالی 🌟 روی برفها سُر خوردند 🌟 و برف بازی کردند. 🌟 یلدا کوچولو از خواب بیدار شد 🌟 و برفها را دید ، از ته دلش خندید 🌟 و با شادی گفت : 💎 ننه سرمای عزیز ! 💎 ممنونم که به من برف هدیه دادی 💎 و مرا به آرزوی خودم رساندی . 🌟 آن روز یلدا یک آدمک برفی ساخت 🌟 و برایش دماغی از هویج 🌟 و چشم هایی از زغال 🌟 و دستهایی با تکه چوب گذاشت . 👌🏻 •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه خدمت به مادر 🌟 روزی شخصی به پیامبر گفت : 💎 ای رسول خدا ! مادرم پیر شده 💎 و پیش من زندگی می کند ، 💎 او را در پشت خود حمل کرده ، 💎 برای رفع حوائجش ، 💎 او را به این طرف و آن طرف می برم 💎 و از درآمد خویش ، 💎 نیازهای او را تامین می نمایم ، 💎 او را از آزار و اذیتها ، 💎 محافظت می کنم ، 💎 با کمال ادب و تعظیم و احترام 💎 با او رفتار می نمایم . 💎 آیا زحمات وی را ، 💎 تا حدودی جبران کرده ام ؟! 🌟 پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند : 🕋 نه ، زیرا شکم او جایگاه تو ، 🕋 پستانهایش منبع تغذیه تو ، 🕋 قدمهایش وسیله حرکت تو ، 🕋 دستهایش محافظ تو ، 🕋 و آغوش او گهواره ات بوده است . 🕋 او این همه خدمات را ، 🕋 با رضایت خاطر برای تو انجام می داد 🕋 و آرزو می کرد که تو زنده بمانی ؛ 🕋 ولی تو 🕋 خدماتی را به وی ارائه می دهی ، 🕋 در حالی که انتظار مرگ او را داری . 📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۱۸۰ •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه توبه سریع 🌟 مردی خدمت پیامبر رسید و گفت : 🔮 ای رسول خدا ! 🔮 من هیچ کار زشتی نمانده 🔮 که انجام نداده باشم 🔮 آیا می توانم توبه کنم ؟! 🌟 رسول خدا فرمودند : 🕋 آیا پدر و مادرت زنده هستند ؟! 🔮 گفت : بله ، پدرم . 🕋 حضرت فرمودند : 🕋 برو به او نیکی کن (تا آمرزیده شوی) 🌟 وقتی آن مرد رفت . 🌟 پیامبراکرم فرمودند : 🕋 کاش مادرش زنده بود . 🌟 یعنی اگر مادرش زنده بود 🌟 و به او نیکی می کرد ، 🌟 زودتر آمرزیده می شد . 📚 بحار الانوار ، ج ۷۴ ، ص ۸۲ •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📙 داستان کوتاه طنز 🌟 یک ايرانی ، در آمریکا ، 🌟 برای شغل دوم ، 🌟 یک کلینیک باز می کند . 🌟 و دم در ، یک تابلو می زند : 🌸 درمان بیماری شما فقط با ۵۰ دلار 🌸 و در صورت عدم موفقیت ، 🌸 ۱۰۰ دلار به شما پرداخت می شود . 🌟 یک دکتر آمریکایی ، 🌟 برای مسخره کردن آن ايرانی 🌟 و کسب ۱۰۰ دلار ، 🌟 به آنجا می رود و می گوید: ☘ من حس ذائقه خود را از دست دادم 🌟 ایرانیه به دستیار خود می گوید : 🌸 از داروی ۲۲ سه قطره بهش بده . 🌟 دکتر دارو را می چشد 🌟 اما خیلی سریع آن را تف می کند 🌟 و می گوید : ☘ این دارو نیست که گازوییل است . 🌟 ایرانیه ۵۰ دلار می گیره و می گه : 🌸 شما درمان شدید 🌸 چون طعم گازوییل را حس کردید 🌟 دوباره چند روز بعد 🌟 دکتر آمریکایی برای انتقام می آید 🌟 و ادعا می کند 🌟 که حافظه اش را از دست داده 🌟 ایرانیه به دستیار خود می گوید : 🌸 از داروی ۲۲ سه قطره  بهش بده 🌟 اما دکتر اعتراض می کند : ☘ این دارو که مربوط به ذائقه بود 🌟 ایرانی ۵۰ دلار می گیرد و می گوید : 🌸 شما حافظه خود را به دست آوردید 🌸 و درمان شدید !!!! 🌟 دکترچند روز بعد مراجعه می کند 🌟 و به عنوان آخرین تلاش می گوید : ☘ بینایی خود را از دست دادم . 🌟 ایرانی هم می گوید : 🌸 متاسفانه من نمی توانم 🌸 شما را درمان کنم 🌸 این ۱۰۰ دلاری را بگیرید . 🌟 اما دکتر. آمریکایی اعتراض می کند 🌟 که این یک ۵۰ دلاری است . 🌟 ایرانیه می گوید : 🌸 شما درمان شدید 🌸 و دوباره ۵۰ دلار دیگر گرفت . 🌟 ايرانيه میزنه روی شونه دکتر آمریکایی و میگه : 🌸 هيچوقت ایرانی هارو دست كم نگير 🌸 اینو به اون ترامپ هم بگو 😂😂 📚 لطفا نشر دهید ... •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌟 یک روز ، پیامبر مهربانمان ، 🌟 به یارانشان فرمودند : 🕋 می‌دانید قوی‌ ترین آدم‌ ها ، 🕋 چه کسانی هستند ؟! 🌟 یاران گفتند : 🔮 شاید کسی که خیلی قوی باشد 🔮 و بتواند بقیه را شکست دهد ؟ 🌟 اما پیامبر لبخند زدند و گفتند : 🕋 نه عزیزان من ! 🕋 قوی‌ترین آدم ، کسی هست 🕋 که بتواند خودش را کنترل کند ✅ بچه‌ های گلم ! روزه دقیقاً همینه 💎 روزه یعنی تمرین کنیم 💎 که خودمان را کنترل کنیم ، 💎 دل‌ ما چیزی می خواهد 💎 اما ما صبر می کنیم 💎 و نمی گوئیم حالا می‌خواهیم لطفا نشر دهید ... •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌