eitaa logo
کودکانه
46.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
ســـــــــلام صبح قشنگ تون بخیر♥️💭 صبحتـون شــاد و پـر انـرژی ♥️💭 روزتـون مـعطر بـه نـور الهی♥️💭 سـرآغاز روزتـون سـرشار از عـشق و شـادی♥️💭 وخبرهای خوش و عالی♥️💭 صبح تــون زیبــا♥️💭 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#‍قصه_متنی 🍃🐺 نمکی و گرگی 🐺🍃 مادر نمکی، می‌‏خواست برود خانه‏‌ی خاله‌ی مریض. به بچه ‏ها گفت: «در را برای هیچ‏کس باز نکنید. مواظب گرگ بد گنده باشید. گولش را نخورید!» مادر رفت و خواهرها نشستند به دوختن لحاف چهل تیکه. ناگهان صدای در آمد. تق تق تق خواهرها: «کیه کیه در می‏زنه؟» گرگ: «منم منم مادرتون!» نمکی رفت در را باز کند، اما خواهرها نگذاشتند. خواهرها: «صدای مادر ما نازکه» گرگ سرفه کرد. صدایش را نازک کرد. گرگ: «گرد و خاک پریده بود تو گلوم.» خواهر بزرگ‌تر: «باید از زیر در، دست و پاهاتو نشون بدی» گرگ: «وا خب مگه باید چه جوری باشن دست و پاهام؟» نمکی از دهانش در رفت و گفت: «باید سفید و نرم باشه.» گرگ توی کوله‏‌ی حیله‏ گری، آرد داشت. دست و پایش را آردی کرد و از زیر در نشان داد. بچه‏ ها گول خوردند و در را باز کردند. گرگ هم پرید تو همه را خورد؛ اما نمکی کوچولو، توی خمره قایم شد. مادر نمکی که آمد، نمکی همه چیز را برایش تعریف کرد. مادر و نمکی، دنبال رد پای گرگ رفتند تا رسیدند به خانه ‏اش. گرگ با شکم‌ گنده خوابید بود. مادر یواش قیچی را از زیر چارقدش در آورد. به نمکی گفت: «چند تا سنگ جمع کن!» مادر، شکم گرگ را پاره کرد و خواهرها را نجات داد. به جای خواهرها، سنگ‏‌ها را گذاشت. همگی فرار کردند. گرگ از خواب پرید، خواست دنبال‏شان بدود، ولی سنگین بود و افتاد توی برکه. نمکی و خانواده برگشتند به خانه. آن‏ها چه‏ کار کردند؟ یک رمز عبور برای آمدن توی خانه، گذاشتند. 🐺 🍃🐺 🐺🍃🐺 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
nokhodi_o_malake_moorcheha.pdf
7.6M
- نخودی و ملکه مورچه‌ها - حمید عاملی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیجانی دقت، توجه و تمرکز هماهنگی چشم ها هیجان و تعادل قدرت و دخالت حواس ✨ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💭مدرسه متفاوت 💭 امسال، درس و مدرسه یک شکل و جور دیگر است با همکلاسی‌های خود حتی نباید داد دست مثل همه، من هم زدم یک ماسک خیلی تمیز با فاصله از بچه‌ها من می‌نشینم پشت میز ماژیکِ من دست خودم ماژیکِ او هم مال اوست اصلاً نمی‌گیرم از او حتی اگر باشیم دوست با حرف ناظم یا مدیر بهداشت، بهتر می‌شود خیلی رعایت می‌کنیم تا زنگِ آخر می‌شود 💜 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود. در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد. در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید. ✨ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
نقاشی با حرف «و» 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
11.mp3
4.03M
👼🏻🌜 🐢🍬تولد لاکپشت ها🍬🐢 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
⭐️🌙🌙⭐️ لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه شعر لالایی،لالایی کودکانه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه شعر لالایی،لالایی کودکانه لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸امـروز بـرای تک تکتون 💖از خــدا میـخـوام 🌸هر لحظه کنارتون باشه 💖امـروز و هـر روزتـون 🌸پـر ازخـبرهای خـوب 💖لبـریـز از اتفاق هـای عالی 🌸و سرشـار از بـهترین ها باشـه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
‍ 🦀🐙هشت‌پا و بچه‌هایش🐙🦀 هشت‌پاخانم، هشت‌تا بچه داشت. کارش زیاد بود و خیلی خسته می‌شد. بچه‌ها هم کمکش نمی‌کردند. هر روز با دو پایش خانه را تمیز می‌کرد. با دو پایش غذا می‌پخت. با دو پایش ظرف می‌شست. با دو پایش خرید می‌کرد و عرق‌ریزان به خانه می‌آورد. تازه به خانه که می‌رسید، می‌دید که بچه‌ها خانه را زیر و رو کرده‌اند! به اولی می‌گفت: «بازی‌تان که تمام شد، صدف‌ها را مرتب کن!» اولی جواب می‌داد: «به من چه! به دومی بگو مرتب کند.» به سومی می‌گفت: «جلبک‌های کثیف را قاتی جلبک‌های تمیز نگذار!» سومی جواب می‌داد: «چرا به چهارمی نمی‌گویی؟» به پنجمی می‌گفت: «بعد از نقاشی، جوهرهایی که ریختی را جمع کن!» پنجمی جواب می‌داد: «حالا باشد بعداً. با ششمی جمع می‌کنیم.» به هفتمی می‌گفت: «هرچه می‌خوری، آشغالش را روی زمین نینداز!» هفتمی جواب می‌داد: «من که تنها نخوردم! هشتمی هم خورده. چرا او جمع نکند؟» هشت‌پاخانم خیلی بچه‌هایش را دوست داشت، ولی رفتار آن‌ها را دوست نداشت. بچه‌ها که به حرفش گوش نمی‌دادند، غصه می‌خورد و پیر می‌شد. آن وقت حوصله‌ی شادی نداشت. یک روز خانم‌خرچنگه، هشت‌پاخانم و بچه‌هایش را به جشن تولد بچه‌اش، چنگولی دعوت کرد. هشت‌پاخانم گفت: «ببخشید. ما نمی‌آییم.» ولی بچه‌ها آن‌قدر اصرار کردند و از سر و کولش بالا رفتند تا هشت‌پاخانم راضی شد. دست بچه‌هایش را گرفت و رفت. در بین راه، بچه‌اولی، بچه‌دومی را نیشگون می‌گرفت. بچه‌سومی، بچه‌چهارمی را قلقلک می‌داد. بچه‌پنجمی می‌زد توی سر بچه‌ششمی. بچه‌هفتمی با بچه‌هشتمی قایم‌باشک‌بازی می‌کرد. وقتی به خانه‌ی خرچنگ‌ها رسیدند، هشت‌تا پای هشت‌پاخانم به هم گره خورده بود. بیچاره مثل توپ قِل قِل خورد و جلو خانه‌ی خانم‌خرچنگه افتاد! خانم‌خرچنگه او را که دید، داد زد: «مادرتان چرا این‌طوری شده؟» بچه‌ها جوابش را ندادند. دویدند توی خانه و شروع کردند به بازی با چنگولی. هشت‌پا‌خانم به جای آن‌ها هم سلام و احوال‌پرسی کرد و جواب داد: «توی راه دست بچه‌ها را گرفته بودم. می‌ترسیدم گم بشوند. بچه‌ها به فکر بازی و شیطونی خودشان بودند. هر کدام از یک طرف رفت و من نفهمیدم چی شد که...» خانم‌خرچنگه در حالی که با دقت گره‌های هشت‌پاخانم را باز می‌کرد، به بچه‌هشت‌پاها گفت: «چندتا از پاهای مادرتان گره کور خورده. امشب باید تنها به خانه برگردید!» بچه‌ها فریاد زدند: «نه، نه! ما بدون مامان‌مان نمی‌رویم. خواهش می‌کنیم گره‌هایش را باز کنید!» خانم‌خرچنگه فکری کرد و گفت: «پس تا من گره‌های مادرتان را باز می‌کنم، شما و چنگولی باید کیک را بیاورید و بخورید. ظرف‌ها را بشویید. خانه را تمیز کنید و همه‌چیز را سر جایش بگذارید.» بچه‌ها قبول کردند. آن‌قدر کار کردند که از نفس افتادند. تازه فهمیدند که مادرشان هر روز چه‌قدر کار می‌کند! خانم‌خرچنگه یواش یواش گره‌های هشت‌پا‌خانم را باز کرد. آن وقت بچه‌ها هشت‌تایی زیر بغل مادرشان را گرفتند و به خانه رفتند. از آن به بعد، بچه‌هشت‌پاها برای این‌که مادرشان گره نخورد، کارها را بین خودشان قسمت کردند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انیمیشن کوتاه آخرین درخت🌳 انیمیشن کوتاه ایرانی آخرین درخت نگاهی دارد به قطع بی رویه درختان ♥️ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🎨 آموزش گام به گام نقاشی دایناسور فانتزی 🎨 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
‍ 💈🔮بندها و کفش ها 🔮💈 به بندها نگاه کن! سیاه، قهوه ای، بنفش ببین چه صف کشیده اند به انتظار پا و کفش در این جهان هر آنچه هست تو را به بند می کشد قدم قدم قدم تو را به چون و چند می کشد دقیق انتخاب کن! کدام پا؟ کدام بند؟ کدام کفش ها تو را به راه راست می برند 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آنچه که به فرزندمان می گوییم و از تبعاتش بی خبریم !!!!! این لقمه رو برات درست کردم ببر مدرسه ؛ فقط خودت بخور... عروسک باربیتو نده به نگار باهاش بازی کنه چون ممکنه خرابش کنه ؛ گرون خریدم... حالا در اتاقتو قفل کن دیگه؛ بچه ها میان میرن تو اتاقت همه چیو به هم میریزن... به فرزاد نگو ماشین کنترلی خریدی لازم نیست که بدونه؛ با یه چیز دیگه بازی کنین... نزاری بچه ها به ارگت دست بزنن خرابش میکنن ... و ... جملاتی که به سادگی می گوییم غافل از اینکه چه آثار مخربی برای فرایند "صحیح اجتماعی شدن " فرزندان مان در پی خواهد داشت. با گفتن این جملات فرزندتان را دچار تضاد عاطفی شدید می کنید یعنی او نمی تواند به درستی تحلیل کند که دوستی یعنی چه و ارتباط مناسب با همسالانش را همواره در یک تضاد و محدودیت عجیب خواهد دید . 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند دوباره زنده کردن یه دسته گل پژمرده 🤔 از این تکنیک ها کمک بگیرین😊 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
.🍃بازی پیدا کردن تفاوت‌ ها در نقاشی از مجموعه بازی‌های فکری است که باعث افزایش دقت و تمرکز و تقویت هوش کودکان می‌شود. بازی اختلاف تصاویر یکی از راه های خوب برای سرگرم کردن کودکان و افزایش دقت بچه هاست. این بازی به بچه ها کمک می کند به جزئیات توجه کنند و کودکانی که در دوره مهد کودک و پیش دبستانی از این برگه ها استفاده می کنند، در دوره دبستان معمولا در درس املای فارسی موفقیت بیشتری دارند. .🍂این کاربرگ ها مناسب ۵ تا ۷ سال هست .(باید توجه داشته باشیم که استعدادها و توانایی های بچه ها متفاوت هست) 🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
khalehkherseh.pdf
5.77M
دوستی خاله‌خرسه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
22.mp3
4.34M
👼🏻🌜 🐜🍬"هوس های مورچه ای"🍬🐜 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
⭐️🌙🌙⭐️ لالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو لالالالا گلی دارم به گاچو بلبلی دارم لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره لالالالا گلم لالا بخواب ای بلبلم لالا لالالالا گل لاله دوست داریم من و خاله لالالالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی ، خداوندا تو پیرش کن خط قرآن نصیبش کن لالالالا گلم باشی بزرگ شی همدمم باشی، کلام الله تو پیرش کن زیارت ها نصیبش کن لالالالا گل زردم نبینم داغ فرزندم، خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری، به حق خواب و بیداری عزیزم را نگه داری 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
صبحتـون🌼🌈 قـشنـگـــــ🌼🌈 امـروزتـان 🌼🌈 سـبز و زیبـا 🌼🌈 هـرکجا هستين🌼🌈 سهمِ امـروزتـان 🌼🌈 یه بغل شـادی وآرامش🌼🌈 روزتــون سـرشـار از زیبـایـی 🌼🌈 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
بزرگترین سیب دنیا🍎🌈 جنگل سیب صبح زود از خواب بیدار شد. همه ی درخت ها همیشه هر چیزی را که در خواب دیده بودند، برای همدیگر تعریف می کردند. یکی از درخت ها که پُر شده بود از شکوفه های رنگارنگ، سراسیمه گفت: (( من خواب دیدم تمام شاخه هایم پُر از سیب شده است. بچه ها دور و برم می رقصیدند و می خواندند و هر کدام سیبی می چیدند. اما از جای سیب های کنده شده، زود سیب دیگری می رویید و باز هم بچه های دیگری می آمدند، از همه جای دنیا! )) درختی که هنوز شکوفه هایش کم رنگ بود شتاب زده گفت: (( من خواب دیدم که بعد از بارش باران، وقتی خورشید تابید، تمام سیب های من که خیسِ خیس بودند هفت رنگ شدند، هفت رنگ رنگین کمان و خودم از دور به شکل یک رنگین کمان دیده می شدم.)) جنگل پُر شد از خواب های قشنگ درخت های سیب. همه ی درخت ها با هم صحبت می کردند. ناگهان همه ساکت شدند. جوان ترین درخت سیب هنوز خواب بود. (( چه خواب سنگینی.)) درخت ها که همه کنجکاور شده بودند تا بفهمند او چه خوابی می بیند، با هم صدایش کردند. درخت کوچک با بی حوصلگی و دلخوری از خواب پرید، چشمانش را باز کرد … خواب درخت کوچک همه ی درخت ها با هم پرسیدند: (( تو چه خوابی می دیدی که نمی خواستی بیدار شوی؟ )) درخت گفت: (( قشنگ ترین خواب دنیا. من، من، من، من، (درخت این کلمه را ده ها بار تکرار کرد) من در خواب دیدم که یکی از شاخه های من، بی پروا رشد کرد تا به ابرها رسید. بعد همه ی شکوفه هایم ریخت و فقط یکی به همان شاخه ماند. شکوفه ی من، سیب شد. یک سیب بزرگ…بزرگ…آنقدر بزرگ شد تا به اندازه ی خورشید رسید، چقدر قشنگ بود. حیف که بیدارم کردید…ای کاش چنین سیبی داشتم که هیچکس نتواند آن را بچیند و هیچ پرنده ای هم به آن نرسد و …)) درخت کوچک تا شب، دیگر با هیچ کدام از درخت ها حرف نزد. او فقط می خواست به خواب زیبایش فکر کند و خیال می کرد از همه ی درخت ها مهم تر است: (( وه چه سیب قشنگی…سیب من…من! یکتا و بی همتا، دست نیافتنی…)) شب شد، همه خوابیدند. اما درخت کوچک سیب می خوابید و ناگهان از خواب بیدار می شد و به شاخه هایش نگاه می کرد: شاید اتفاق می افتد! ناگهان یکی از شاخه هایش حرکتی کرد، بعد به سرعت به طرف ابرها رفت…درخت فهمید که طبیعت می خواهد آرزوی او را برآورده کند. برای آن که آن تک شاخه خوب رشد کند، درخت از تمام وجودش همه چیز را جمع کرد و به طرف آن شاخه فرستاد…همه ی شکوفه های دیگر درخت کوچک سیب از بی غذایی ریختند. همه ی برگ هایش ریختند و آخرین شکوفه ی سیب که با شاخه ی بلند درخت کوچک به ابرها رسیده بود به سرعت تبدیل به یک سیب شد. درخت کوچک مغرور می شود رشد کرد، باز هم، باز هم … سیب قرمز همین طور بی پروا بزرگ و بزرگ تر شد. درخت کوچک نمی دانست خواب می بیند یا این اتفاق حقیقت دارد. اما سیب چقدر قشنگ بود. صبح شد. اما تا مدت ها درخت های دیگر جنگل، نمی توانستند خورشید را ببینند چون سیب بزرگ جلوی خورشید را گرفته بود، همه نگران شدند. همه ی گل هایی که پای درخت روییده بودند، پژمردند. سایه ی سیب خیلی بزرگ بود. درخت با خودش گفت: (( چه اهمیتی دارد، من زیباترین سیب دنیا را دارم. گُل که همه جا هست.)) سیب بزرگ تر شد، سایه ی سیب روی همه ی جنگل افتاد. برگ های همه ی درخت ها زرد می شد و می ریخت. درخت ها همگی فریاد می زدند و کمک می خواستند. اما درخت کوچک وانمود می کرد که صدای آن ها را نمی شنود. با خودش می گفت: (( چه اهمیتی دارد. من بلندترین شاخه ی دنیا و بزرگ ترین سیب دنیا را دارم. این سیب های کوچک، این درخت های کوچولو همه جا هستند. اما هیچ کس تا به حال سیبی مثل سیب من، ندیده. همان بهتر که آن ها نابود شوند. حیف است اسم میوه ی هر دوی ما سیب باشد.)) درخت مغرور شده بود. خیلی خودخواه شده بود و فقط به سیب خودش فکر می کرد. ناگهان صدای وحشتناکی در همه ی آسمان، در همه ی جنگل، در همه ی کوه ها، در همه ی دشت ها، در همه ی دنیا پیچید: عاقبت خودخواهی شاخه ی بلند شکست. سیب، چنان بزرگ شده بود که شاخه دیگر نمی توانست آن را نگه دارد. سیب از بالای ابرهای سفید لطیف، روی خاک سخت قهوه ای افتاد.له شد، تکه تکه شد، و به همان سرعتی که رشد کرده بود، نابود شد. تمام تن درخت درد گرفت. حالا از همه ی درخت ها کوچک تر شده بود. ناگهان از خواب پرید. وای چه خوابی…صبح شده بود. در این وقت درخت با خود گفت: (( خدا را شکر که من یک درخت سیب معمولی هستم.)) بعد با فروتنی شاخه هایش را بر روی زمین خم کرد تا همه ی بچه ها که حالا در جنگل می دویدند، از بوی خوش شکوفه هایش لذت ببرند، تا آن روز که سیب های کوچکش برای بچه ها برسد. 🍎 🌈🍎 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
نقاشی با حرف «پ» 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🇮🇷۲۲ بهمن شده🇮🇷 آی بچه ها بازی کنید🌷🇮🇷 آی بچه ها شادی کنید بیست و دومه بهمنه جشن تمام میهنه جشن بزرگ انقلاب مرگ و عزای دشمنه بیست و دوم بهمن شده آزادی ملت شده روز شکوه و شادیه سرود ما آزادیه میهن سراسر لاله شد زنجیر ظلم صد پاره شد گوییم دوباره یک صدا مرگ بر تو باد ای آمریکا🇮🇷🌹 🇮🇷 🌈🇮🇷 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻