🌹☘🌼🍀🌼☘🌼🌷
«رؤیایی بیدار کننده»
خواب بودم نیمه شب در بسترم
*خواب* دیدم هست *شام* آخرم
*جلسه ای از بهر من تشکیل بود*
صدرمجلس شخص *عزرائیل* بود
*رنگ از رخسار گلگونم پرید*
آب پیشانی به دامانم چکید
*دست و پایم سست، تن خیس از عرق*
خِس خسی در سینه، جانم بی رمق
*گفتمش که رحم کن هستم جوان*
روح من با خود مبر در آسمان
*گفت دیگر عمر تو پایان گرفت*
باردوم زندگی نتوان گرفت
*گفت : اکنون موعد رفتن رسید*
امر حق را زود می باید شنید
*دادهای این عمر با ارزش هدر*
کاش میکردی زکار بد حذر
*گشت اوقات خوشت صرف گناه*
عمر بالاتر ز زر کردی تباه
*کن وداع با خانمان و زندگی*
نیست دستت هیچ جز شرمندگی
*اشهدم گفتم که جان تسلیم شد*
روح من دست ملَک تقدیم شد
*چون برون آورد جانم آن مَلَک*
نالهام افتاد در گوش فلک
*دیدم آنجا این تنم در بستر است*
چشمهایش بسته و گوشش کر است
*صبح شد دیدم عیال و خانمان*
گرد من جمعند با سوز وفغان
*دخترم می زد به صورت : کای پدر*
زود بستی از میان بار سفر
*آن طرف تر خواهرم خون میگریست*
داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟
*یکنفر گفتا که تابوت آورید*
ازمیان خانه بیرونش برید!!!!
*دکمههای پیرهن چون بازشد*
ناگهان دیدم که غسل آغاز شد
*بودم آنجا شاهد غسل بدن*
داشتم از مال دنیا یک کفن
*جز پدر مادر و فرزند وعیال*
مردمان بودند آنجا بی خیال
*سوی قبرم تند میبردند و زود*
برلب گور آمدم یکدم فرود
*خاک را اقوام بر من ریختند*
فاتحه خواندند و خود بگریختند!!!
*آن زمان که منزل من گور شد*
رفت هر کس سوی خانه دورشد
*منزل زیبا بدل شد بر لحد*
قبر شد منزلگه من تا ابد
*آن زمان من بودم و تنگی گور*
خانه ام بسیارتاریک ونمور
*ناگهان آمد صدای گفتگو*
دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو
*گفت برخیز ای فلان ابن فلان*
لحظهی پرسش رسیده ست این زمان
*اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟*
پس کتاب و دین و آئین تو چیست؟
*کی امامت بوده کی پیغمبرت؟*
کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟
*مانده بودم در جواب آن دو تن*
مهر خاموشیم خورده بر دهن
*رَبّ؟ همانکس که نکردم طاعتش*
هم کتاب آنکه نخواندم یک خطش
*چون نگفتم من کلامی آن زمان*
پس فرود آمد به سر گرز گران
*آنچنان گرزی که آتش در گرفت*
شعله هایش گور را در بر گرفت
*وامصیبت این چه حال است ای خدا*
ناگهان آمد به گوشم این ندا
*بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی*
عمر و مالت جاودان پنداشتی
*حُبّ عیش و نوش و ثروت بُد تورا*
پیروی از نفس و شهوت بُد تورا
*در عباداتت تو کاهل بوده ای*
در نماز وروزه غافل بوده ای
*دست یاری با شیاطین داشتی*
میل لج با مکتب و دین داشتی
*غافل از ذکر خدا و فکر او*
بُد دروغ و تهمتت در گفتگو
*در غل و زنجیر شد ﭼون پای من*
شد مشخص منزل و مأوای من
*یک در از دوزخ برایم باز شد.*
ناله و درد و فغان آغاز شد.
*ضجّهها کردم خدایا الأمان*
شعله ای برخاست بند آمد زبان
*آه ، دیدم ناله ها بی حاصل است*
حب دنیا همچو سم قاتل است
*آرزو کردم که : ای کاش این زمان*
ساعتی را بازگردم در جهان
*تا ابد من سجده و طاعت کنم*
تا خودم را زین بلا راحت کنم
*آرزویم بود این ، اما چه سود*
دیدم آنجاراه برگشتی نبود
*پس زدم دست توسل برحسین*
آنکه او سلطان بود بر عالمین
*گریه کردم بر على اصغرش*
بر رقیه آن سه ساله دخترش
*بر على اکبررعنای او*
بر ابا الفضل و قد و بالای او
*بر مصیبتهای زینب خواهرش*
ناله های مادر غم پرورش
*ناگهان لطف خداوند ودود*
روح را درجسم برگرداند زود
*دیدم این بوده ست رویایی عجیب*
که به لطف حق مرا گشته نصیب
*زود افتادم به سجده بر زمین*
شکرها کردم به رب العالمين
*داشتم زین خواب و رویا حس خوب*
سجده کردم صبح تا وقت غروب
*ای خدا شکرت که حالا زنده ام*
تا ابد من از برایت بنده ام
*لحظه های عمر نزدم محترم*
بی نهایت بهره از آن می برم
*لطف تو بوده ست این خواب عجیب*
ای خدا حفظم کن از مکر و فریب
*باز میآیم به سویت ای خدا*
وعده گاه ما به جنات العلی
🌷☘🌼🍀🌼☘🌼🌷
🌸نشرش صدقه است🌸
#یاد_آخرت
#رؤیای_صادقه
#نجات_فقط_با_حسین_فاطمه
#سلمان_آتشی