eitaa logo
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
3.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
به بهترین کانال کودکانه مذهبی خوش اومدی 😍🌴 #تبلیغ_داریم ارتباط با مدیر کانال و #تبلیغات: @SarbazeEemam لینک کانال مادرانه 👩‍👧‍👦کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
مشاهده در ایتا
دانلود
recording-20240109-061039.mp3
6.72M
دعای ۲۵ را به نیت عاقبت بخیری فرزندانمان قرائت میکنیم مهدی جان خودم ، همسرم و فرزندانم نذر ظهورت🌹 اللهم عجل لولیک الفرج کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه  دشمنان ذهن  بچه های  ما رو  با  مرد عنکبوتی و  بنتن   و .....  پر  کنن  شما  مامان های  شیعه  اسامی  امامان  و  شجاع  و  دلیر بودن  امامان  رو به  بچه ها   یاد بدید 😊 کانال❤️ مادرانه👩‍👧‍👦 کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان باباها ببینن. 👉🏻 بچم از چندسالگی نمازبخونه؟🩷 🎙️حجت الاسلام قرائتی کانال❤️ مادرانه👩‍👧‍👦 کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش سوره حمد همراه با کوچولوهاتون سوره حمدو بخونید کانال مادرانه👩‍👧‍👦 کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت11 فصل دوم : آن دو چشم آبی! کم‌کم سروکله‌ی میهمان‌ها پیدا شد. برای خودشان بریدن
فصل دوم : آن دو چشم آبی! برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بله‌برون که رجب را دید، از او خوشش نیامد. مدام تهدید می‌کرد: «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید بخواید زهرا رو شوهر بدید به این چشم آبی!» اما زور دایی بیشتر بود. کمی داد و فریاد کافی بود که محمدحسین سر جایش بنشیند و تسلیم دایی شود. دایی محمد شرط کرده بود زهرا باید در خانه‌ی من زندگی‌اش را شروع کند. به رجب گفت: «اجازه نمیدم جای دیگه خونه اجاره کنی. چه معنی داره عروس جوون آواره‌ی خونه‌ی مردم بشه!» جهیزیه‌ای را که با کمک دایی خریده بودیم داخل یکی از اتاق‌های خانه چیدند. هفته بعد، عقد و عروسی را یکی کردند و مراسم در خانه‌ی دایی برگزار شد. زن آرایشگر نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «حیف این صورت نیست که سرخاب سفیدآب بمالم؟! ماشاءالله مثل یه تیکه ماه می‌مونه عروس خانوم!» لباس عروس اجاره‌ای را پوشیدم و بدون آرایش نشستم سر سفره عقد. دومین روز از شهریور سال 1342 بعد از یک سکوت طولانی، به‌اجبار در جواب عاقد بله‌ی تلخی گفتم و رخت عزا به تن دلم پوشاندم! آرزوی هر دختری پوشیدن لباس عروس است؛ اما آن‌قدر ساعت‌های دردناکی را پشت سر می‌گذاشتم که هیچ لذتی از عروسی نبردم. به‌جای صدای ساز و شادی میهمان‌ها، گوشم سوت می‌کشید. کامم تلخ بود و لب به شیرینی عروسی خودم نزدم. دلم می‌خواست صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همه‌ی این‌ها فقط یک خواب ترسناک بوده و واقعیت نداشته است. بعد از شام، میهمان‌ها یکی‌یکی رفتند. آخرین نفری که از او خداحافظی کردم مادرم بود. رفتم در آغوشش، هر دو گریه کردیم. خواهرانم دور ما حلقه زدند و همه اشک شوق می‌ریختند! مادرم به‌سختی مرا از خودش جدا کرد. دستی روی سرم کشید و گفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر!» بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، رفت. می‌خواستم صدایش بزنم و بگویم: «مامان! نرو، من بی‌تو...» اما بغض اجازه نداد. مادرم در میان اشک چشمانم ناپدید شد و من ماندم با شوهری که یازده سال از من بزرگ‌تر بود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت12 فصل دوم : آن دو چشم آبی! برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بل
فصل دوم : آن دو چشم آبی! با همان لباس عروس نشستم گوشه‌ی اتاق و مثل مادرْ مُرده‌ها گریه کردم. ناله می‌زدم و می‌گفتم: «چرا ما رو از هم جدا کردید!؟» مثل مته روی اعصاب رجب بیچاره رفته بودم. با دهان باز و متعجب به تماشای دیوانه‌بازی‌های من نشست! نمی‌دانست چطور آرامم کند. یک لیوان آب برایم آورد. خواست دستم را بگیرد و آرامم کند، دستش را پس زدم. صورتم را از او برگرداندم. حیران مانده بود چطور آرامم کند. بلند شد کمربندش را درآورد و تا جان در بدن داشتم کتکم زد! تور لباس عروس را مچاله کردم و گذاشتم میان دندان‌هایم و با تمام توان فشار می‌دادم که صدایم را کسی نشنود! آن‌قدر کتک خوردم که هر دو از حال رفتیم و گوشه‌ای افتادیم. شب اول زندگی مشترکم را با کبودی کمربند به صبح رساندم. تا شش ماه به رجب بی‌محلی می‌کردم. صبح تا شب بهانه‌ی مادرم را می‌گرفتم و گریه می‌کردم. مریض شدم، از پا افتادم. دختر دایی هر روز دلداری‌ام می‌داد، از خوبی‌های رجب و چشمان آبی‌اش برایم می‌گفت. نمی‌دانستم با چه زبانی حالی‌اش کنم من از این چشمان آبی‌ای که تو دوست داری بدم می‌آید! اصلا آماده شوهرداری نبودم. ازدواج مثل یک زلزله‌ی ناگهانی، رؤیاهایم را روی سرم خراب کرد و بین من و مادرم جدایی انداخت. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ أَصِحَّ لِی أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْیَانَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ: بدن‌ها و دینشان و اخلاقشان را برایم به ‌سلامت دار». خواندن این دعا فوایدی مانند داشتن فرزند سالم، صالح، شایسته، خیرخواه، طول عمر فرزندان، برخورداری فرزندان از نعمت‌های اخروی و معنوی، یاری خواستن از خدا در تربیت فرزندان و مهربانی به آنها و در امان ماندن فرزندان از وسوسه شیطان را برای والدین بهمراه دارد. پس باهم تلاوت میکنیم👆🏻😍 به امید دنیوی و اخروی فرزندانمان...🌱 کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4