فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادرانه
من
وقتی علیرضا جان داره مشقاشو
دونه دونه اشتباه مینویسه 🥴🥲
ینی آموزش ، هزار برابر
از یادگیری سخت تررررره 😮💨
دقیقا همون موقع که به نقطه ی جووووش میرسم 😤
زووووود میزنم تو سر صدای عصبانیه درونم
که هیسسسسسسسس🤫
دعوا و داد و بیداد و خدایی نکرده کتک
واسه درس ممنوووووع❌
بالاخره که یاد میگیره بنویسه😁
بالاخره که میتونه بخونه
خلاصه
تقریبا سه ساعت نشستیم
پای درس و مشقا همی الان تموم شد 😅
برم شام اهل خونه رو بدم که
کم مونده از خستگی
غشششش کنن وسط خونه😬
خداقوووووووت مامانای کلاس اولی داااار 😂
..
❤️ مادرانه 👩👧👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت49 فصل نهم: سلام آقا... امیر روی تپه ایستاد. آسمانِ ابریِ آن شب را به همه نشان
#قصه_ننه_علی
#پارت50
فصل نهم: سلام آقا...
نفهمیدم هفته به هفتهی بارداری چگونه گذشت. چیزی به فارغ شدنم نمانده بود. صدّام دوباره فرودگاه مهرآباد را بمباران کرد. اوایل شب بود که ترس به جانم افتاد. به رجب گفتم درد دارم، توجهی نکرد؛ سرش را گذاشت روی بالشت و خوابید. علی هم تا دیروقت خانه نیامد. بهسختی شب را به صبح رساندم. درد امانم را بریده بود. از طبقه دوم تا جلوی در خانه خودم را روی زمین کشاندم. هزار بار مُردم و زنده شدم. دو قدم راه میرفتم و چند دقیقه مینشستم زمین. ماشین گرفتم و رفتم بیمارستان شهید مصطفی خمینی. دکتر معاینهام کرد و با عصبانیت گفت: «خانوم! بچه چندمته؟! چرا انقدر دیر اومدی؟! بچه داره خفه میشه!»
چند ماه بعد از تولد امیر به پیشنهاد یکی از بچههای جهاد همراه خانواده برای کمک به کارهای پشتیبانی جبهه رفتیم خوزستان تا شاید رجب هم با فضای جبهه آشنا شود و کمی دلش آرام بگیرد. رجب ابتدا قبول نکرد و گفت: «تو برای من نقشه داری! میخوای از شرم خلاص بشی و بعد همه بهت بگن همسر شهید!» در جوابش گفتم: «نه حاجآقا! همسر شهید شدن لیاقت میخواد که شکر خدا من ندارم!» به هر ضرب و زوری بود راضی شد و همراه ما آمد. من در رختشویخانه مشغول شدم و مثل جهاد تهران هر کمکی از دستم برمیآمد، انجام میدادم. رجب هم مدام در کار رزمندهها سرک میکشید و اگر سرحال بود، چند تا وسیله جابهجا میکرد. گاهی هم به گشت و گذار در شهر میرفت. حضور ما در اندیمشک همزمان شد با حملات سنگین عراق. رجب طاقتش سر آمده بود. دست به دامان یکی از مسئولین جهاد شدم، خواستم تا سکته نکرده او را به تهران برگردانند. همه برگشتند و من چند هفتهای در اهواز ماندم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#قصه_ننه_علی
#پارت51
فصل دهم: آقای معلم
جرئت نمیکردیم در خانه حرف از جنگ و جبهه بزنیم؛ فوری دعوا راه میانداخت. اخلاق تند رجب دست همه آمده بود. کم پیش میآمد بچههای مسجد و جهاد جلوی در خانه بیایند. مراعات حالم را میکردند که رجب به ما سخت نگیرد. همسایهی دلسوزی داشتیم. میدانست بعد از امیر زندگی بر من سخت میگذرد. آمد جلوی در خانه و گفت: «حاجخانوم! علی آقا که انقدر دوست داره خدمت کنه، یه پیشنهاد خوب براش دارم. شاید کمی از حال و هوای جبهه بیاد بیرون، حاجی هم آروم بشه. اگه موافق باشید، میتونم هماهنگ کنم بره نهضت معلم بشه؛ کم از جهاد نیست، ثواب هم داره.» فکرش را نمیکردم علی فوری این پیشنهاد را قبول کند. دوره آموزشی نهضت را بهسرعت گذراند و معلم یکی از مدارس محله شد. خیلی کارش را دوست داشت. اولِ صبح قبل از اینکه از خانه بیرون برود، به من سرمشق میداد. تا شب فرصت داشتم تکالیفم را انجام بدهم. سختگیر نبود و با حوصله غلطهایم را اصلاح میکرد. کمکم بدون کمک کسی توانستم نوشتهها را خودم بخوانم. روز معلم یکی از شاگردانش پانصد تومان هدیه به علی داد. عصر آمد خانه، پول را داد به من و گفت: «مامان خانوم! این پول رو ببر به این آدرسی که بهت میگم. یه خونواده نیازمند هستن که دختر مجرد تو خونه دارن. درست نیست من برم جلوی در خونهشون...» پول را گرفتم و سرش را بوسیدم. گفتم: «تو کِی انقدر بزرگ شدی علی جان؟!» صورتش از خجالت سرخ شد. عرق پیشانیاش را پاک کرد و برای نماز رفت مسجد. مدتی بعد از شهادت امیر، بچههای مسجد یکی بعد از دیگری به شهادت میرسیدند. علی گوشهگیر شده بود و کمتر حرف میزد، خنده به صورت این پسر نمیآمد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
علاقه به مردم.mp3
13.27M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠داستان هایی از محبت و ارادت حاج قاسم سلیمانی به مردم ایران
🔴 حاج قاسم با ناراحتی گفت: اين اینوری، اون اونوری، این چپه، اون راسته، من اصلا این تقسیم بندی ها رو قبول ندارم
اون دختر کم حجاب، دختر من و شماست
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_شانردهم
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
💫 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
💫هرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند
📖 (آل عمران آیه ۱۶۹)
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌷 چله ی توسل به شهدا 🌷
💌 دعوتنامه ای از طرف شهدا
💌 به مهمانی شهدا خوش آمدید
💎 کانالی متفاوت با روایت شیرین از کسانی که از دنیا بریدند.
💎 اینجا #عطر_شهدا را احساس خواهید کرد.
💎 اینجا محلی است برای تمام کسانی که میخواهند #معجزه_شهدا را ببینند
💎 توسل به ۴۰شهید برای #حاجت_روایی
❣ هرروزمعرفی یک #شهید همراه با 👇👇👇👇👇
#زندگینامه_خاطرات_شهدا
#نابترین_عکس_فیلم_شهدا
#سخنان_وصیتنامه_شهدا
#داستانهای_خواندنی_شهدا
🍃🌸روال کار به نحو است که لیستی از ۴۰شهید به پیشنهاد اعضای کانال تهیه میشود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات و یک زیارت عاشورا به ۱۴معصوم ع و شهید آن روز هدیه میکنم.
قطعا دوستی و ارتباط معنوی با شهدا، بنابر سفارش بزرگان ،نتایج عالی برای همه ی ما خواهد داشت.🌸🍃
به کانال توسل به شهدا بپیوندید
👇👇👇👇
https://eitaa.com/tavassolbeshohada