خانم مُسِنی که کنارم نشسته بود 👵🏻
با دیدن گریه ی زینب
رو کرد بهش و خیلییییییی خوشگل
باهاش صحبت کرد...😍
دخترکم آروم گرفت و
خیره به فرشته مهربون نگاه میکرد..
یهو از طرف خانمی که
اونطرف تر نشسته بود
۴ تا شکلات رسید دست زینب خانوم🍬
زینب خوشحال شد و
شروع کرد به خوردن خوشمزه ها😋
مراسم تمام شد و
من دوان دوان از سالن خارج شدم🤣
زینب کوچولوم
یک کاسه #آش رو با ولع خورد و
حسااااااابی حالش جا اومد😁
ولی میگما
فقط اونجاش که نقشه میکشی
چطور تو زندگی راحت باشی و
خدا میگه الان وقت راحتی نیست...🙈
خوشبحاااال خانومایی که دو طرفم بودنو
با کار خیرشون کلی
از نگاه حضرت زهرا فیض بردن🥺
#تمام