10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش آیه شکر کردن🤲🌿
#کلیپ_آموزشی
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای نماز
#کارتون
#نماز
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
.
آی قصه قصه قصه
کلاه فروش بیچاره
يكي بود و يكي نبود ، مردي از راه فروش كلاه🧢🎩👒 زندگي مي كرد . روزي شنيد كه در يكي از شهرها، كلاه طرفداران زيادي دارد . براي همين با تمام سرمايه اش كلاه🧢🎩👒 خريد و به طرف آن شهر راه افتاد .
روزهاي زيادي گذشت تا به نزديكي آن شهر رسيد . جنگل 🌳🌳🌳با صفائي نزديكي آن شهر بود و مرد 🧓خسته تصميم گرفت كه آنجا استراحت كند كلاه فروش در خواب بود كه باصدايي بيدار شد با تعجب به اطرافش نگاه كرد و چشمش به كيسه كلاه ها افتاد كه درش باز شده بود و از كلاه ها 🧢🎩👒خبري نبود مرد🧓 نگران شد دور و بر خود را نگاه كرد تا شايد كسي را ببينند ولي كسي را نديد . ناگهان صدائي از بالاي سر خود شنيد و سرش را بلند كرد و از تعجب دهانش باز ماند . چون كلاه هاي او بر سر ميمونها🐒🐒 بودند . مرد با ناراحتي سنگي به طرف ميمونها پرت كرد و آنها هم با جيغ و هياهو به شاخها هاي ديگر پريدند.
مرد كه از اين اتفاق خسارت زيادي ديده بود نمي دانست چكار كند ، زيرا بالارفتن از درخت🌳 هم فايده نداشت چون ميمونها🐒🐒🐒 فرار مي كردند . ناراحت بود . پيرمردي👨🦳 از آنجا عبور مي كرد ، مرد 🧓كلاه فروش را غمگين ديد از او پرسيد : گويا تو در اينجا غريبه اي ! براي چه اينقدر غمگين هستي . پيرمرد 👨🦳وقتي ماجرا را شنيد به او گفت : چاره اينكار آسان است آيا تو كلاه ديگري داري ؟
مرد🧓 كلاه فروش ، كلاه خود را از سرش در آورد و به پيرمرد👨🦳 داد . پيرمرد 👨🦳كلاه را بر سرش گذاشت و مثل ميمونها چندبار جيغ كشيد و بعد كلاه را از سر برداشت و در هوا چرخاند و بعد آنرا بر زمين انداخت.
مرد 🧓كلاه فروش خيلي تعجب كرد ولي مدتي گذشت و ميمونها 🐒🐒نيز كار پيرمرد را تقليد كردند و كلاه را از سرشان به طرف زمين پرتاب كردند . كلاه فروش🧓 با خوشحالي كلاه ها را جمع كرد و از تدبير و چاره انديشي مناسب آن پيرمرد👨🦳 تشكر كرد . هديه اي🎁 براي تشكر به پيرمرد👨🦳 داد و به راه خود ادامه داد .
#قصه_متنی
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
به نام خالق یکتای دوران
که پیدا و نهان داند به یکسان
بنام خالق خورشید و باران
خداوند طراوت، جویباران
بار پروردگارا "
امروزمان را نیز با نام تو آغاز میکنیم
خدایا به امید تو🍃
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗درود بر کسانی کہ از پاکیشون
🌸دوستی آغاز میشود
💗از صداقتشون دوستی
🌸ادامہ می یابد و از وفاشون
💗دوستی پایانی ندارد
🌸روزتــون خـوش عزیزان
💗و مملو از عشق و امید
🌸صبحتـون به زیبـایی گلهای بهشتی
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️هر روز صبح که چشم میگشایی ،
یعنی قرار است که باشی ...🌸
یعنی هنوز باید نقشت را در این
صحنه شگفت زندگی بازی کنی 🌸
یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی
و هر روزی جدید میتواند آغازی جدید باشد🌸🍃
🌸نگاهی نو
🌸حضوری نو
🌸تجربهای نو
👈برای تو …
پس امروزت را زندگی کن 🤗🌸🍃
سلام صبحتون بخیر🌸🍃
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌹بایک✨
🌸🌹دنیا ✨
🌸🌹محبت✨
🌸🌹تقدیم ✨
🌸🌹به شما✨
🌸🌹خوبان😍
تقدیم به اعضـای گل
مرسی که همراهی مون میکنید ♥️
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
.
آی قصه قصه قصه
قصه پیشی🐱 و پاندا🐼در جنگل سبز همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد. روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل🌳🌳 سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود که با هیچ کس حرف نمی زد. هر چه بچه میمون🐒 برایش شکلک درآورد نخندید. هر چه بچه خرگوش 🐰دورش چرخید و گوشهایش را تکان داد نتوانست او را بخنداند. جوجه پرنده ها هم ترانه های شاد خواندند و به او خوشامد گفتند، اما بچه خرس پاندا ساکت و اخمو نشست و به آنها اعتنا نکرد.
خانم آهو که دید خرس پاندا 🐼خیلی ساکت است، به او گفت: پسر گلم برو با بچه ها بازی کن. آنها مهربانند و می خواهند دوست تو باشند. ببین میمون کوچولو و خرگوشک چقدر بامزه اند. به صدای بلبل و طوطی🦜 و قناری و کبوتر گوش کن، ببین چقدر قشنگ آواز می خوانند. اما خرس پاندای کوچولو سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت. چند روز گذشت و پاندا 🐼کوچولو جواب سلام بچه ها را نداد. پیشی کوچولو هر روز به پاندا سلام می کرد و می گفت: میومیو، پاندا کوچولو اخم نکن، خنده بکن، بیا با من بازی بکن. ولی پاندا ساکت و غمگین بود و به حرفهای او نمی خندید. یک روز وقتی مدرسه تعطیل شد، پیشی دنبال پاندا راه افتاد تا ببیند او کجا می رود.پاندا کوچولو رفت و رفت تا به کلبه ی قدیمی و کوچکی در وسط جنگل رسید. جلوی در کلبه یک خانم و آقای پاندا نشسته بودند. آنها هم غمگین به نظر می رسیدند. پاندا کوچولو به طرف آنها رفت و کنارشان نشست. خانم پاندا، پاندا کوچولو را نوازش کرد و گفت: پسر نازم، امروز توی مدرسه چی یاد گرفتی؟ پاندا 🐼کوچولو جواب داد: مدرسه را دوست ندارم، دلم می خواهد به جنگل خودمان برگردیم. پیشی کوچولو آهسته آهسته به آنها نزدیک شد و سلام کرد. خانم و آقای پاندا جواب سلامش را دادند. پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: این همکلاسی منه. خانم پاندا به پیشی گفت: تو دوست پاندا کوچولوی ما هستی؟ پیشی کوچولو جواب داد: پاندا کوچولو با هیچ کس حرف نمی زند و دوست نمی شود. او همیشه اخمو و غمگین است، اما من دلم می خواهد با او دوست شوم. پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: ولی من دلم نمی خواهد. آقا و خانم پاندا با تعجب پرسیدند: برای چی؟ پاندا کوچولو جواب داد: من جنگل🌳🌳 خودمان را می خواهم، دوستان خودم را می خواهم. آقای پاندا گفت: آن جنگل دیگر وجود ندارد. آدمها تمام درختان 🌳را بریدند و به جایش خانه ساختند. تمام حیوانات آن جا آواره شدند. ما هم شانس آوردیم که اینجا را پیدا کردیم.پیشی🐱 کوچولو وقتی فهمید که چه بلایی به سر جنگل پانداها آمده خیلی ناراحت شد. به پاندا 🐼کوچولو گفت: غصه نخور، همه ی بچه های مدرسه دوستت دارند. فردا توی مدرسه ماجرای قطع درختان جنگل تان را تعریف کن تا بچه ها هم بدانند که چرا اینقدر غمگین و ناراحتی.فردای آن روز پاندا کوچولو به همه ی بچه های مدرسه سلام کرد و گفت: بچه ها، ما در یک جنگل سبز و قشنگ خانه داشتیم و زندگی می کردیم. آنجا پر از درختان بامبو🎋🎋 بود. همه ی پانداها بامبو دوست دارند. من دوستان زیادی داشتم و با آنها به مدرسه می رفتم، همه ی ما شاد و سرحال بودیم تا این که یک روز آدم ها 👱♂آمدند و با اره برقی به جان درخت ها افتادند و تمام درختان را بریدند و کم کم به جایشان خانه و آپارتمان و جاده ساختند و حیوانات جنگل را آواره کردند. تعدادی از حیوانات هم به دست آدم ها اسیر شدند، اما من و پدر و مادرم فرار کردیم و مدتها سرگردان بودیم تا این که به این جنگل رسیدیم و جایی برای زندگی پیدا کردیم. دل من برای دوستانم خیلی تنگ شده و از دست آدمها خیلی عصبانی هستم.
بچه های مدرسه از شنیدن داستان زندگی پاندا🐼 کوچولو خیلی ناراحت😔 شدند. آنها به پاندا قول دادند که دوستان خوبی برای او باشند. گفتند که از جنگل سبز مراقبت می کنند تا انسان ها نتوانند درختان را قطع کنند و حیوانات را آواره و بی خانمان نمایند. بعد هم نشستند و نامه ای نوشتند و تمام ماجرا را در آن شرح دادند و نامه را برای من فرستادند تا داستان آن را برای بچه ها بنویسم. من هم داستان را همان طور که خواندید برایتان نوشتم تا شما هم بدانید که قطع درختان🌳🌳 جنگل ها به دست انسان، گناهی بزرگ و اشتباهی جبران ناپذیر است. پس شما هم از درختان نگهداری کنید و هرگز شاخه های آنها را نشکنید و به آدم بزرگ ها هم سفارش کنید که بیشتر مراقب درختان🌳🌳 باشند و به خاطر ساختمان سازی، به جنگل ها حمله نکنند و درختان را قطع نکنند.
#قصه_متنی
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال کودکانه
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@koodakanehh
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.