eitaa logo
پیش دبستانی ها
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
754 فایل
🆔 تماس با مدیر: @amoozeshi69 برای آشنایی با نحوه تبلیغ زیرنویس به کانال @baamoalem مراجعه نمایید. تنها روزهای جمعه پاسخگوی درخواست جهت رزرو تبلیغات هستیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدای مهربانی ها 🌸 یه روزی روزگاری سه تا دختر خانم به اسم زهرا و فاطمه و سمانه در یه شهری زندگی می کردند. این سه تا دخترخانم که الان کلاس پنجم هستند از کلاس اول تا الان باهم دوست اند. 🌼 اونها باهم قرارگذاشته بودند هرسال یه قلکی بخرند و وقتی پرشد هرکدوم باهاش یه کارخوبی انجام دهند. امسال هم وقت شکستن قلک ها رسیده بود. 🌸 این سه تا دوست قرارگذاشتند با ماماناشون بروند امام زاده ی محل آخه قرار هرسالشون بود. امسالم چادرهاشون رو مثل ماماناشون پوشیدند و رفتند سمت امام زاده ی محله شون اول زیارت کردند و بعد رفتند یه گوشه سه تایی نشستند. 🌼 ماماناشونم باهمدیگه مشغول صحبت شدند که برای مراسم نذری چی بپزند. دخترا یه پارچه وسطشون پهن کردند و سه تایی قلکاشون رو شکستند کارهرسالشون بود. 🌸 سه تایی باهم وسط پارچه قلک هارو می شکستند تا هرکی کمتر داشت خجالت نکشه و هرکی بیشتر داشت مغرور نشه بعد پول هاشون رو تقسیم می کردند تا هرکی یه کار خوب انجام بده و هرسال بعد کار خوبی که انجام می دادند خداهم براشون جبران می کرد و کلی اتفاق های خوب براشون می افتاد ، البته اونا یادگرفته بودند که کارهای خوب رو انجام بدهند برای رضای خدا نه اینکه حتما اتفاق های خوبی براشون بیفته 🌼 همینکه سالم بودند و سه تا دوست خوب برای هم با مامان و بابای مهربون و برادر و خواهرهای نازنازی براشون یه دنیا اتفاق خوب بود . اونروز کنار ضریح که بودند صدای یه خانمی رو شنیدند که می گفت ؛ امام زاده خیلی دلم می خواد برم مشهد زیارت امام رضا اما پول ندارم ، شما دعاکنید قسمتم بشه. 🌸 دخترا تصمیم گرفتند همه ی پول هاشون رو باهم بدهند به اون خانم ، برای همین به ماماناشون گفتند و با موافقت اونها یه بلیط قطار خریدند برای اون خانم و تقدیمش کردند. 🌼 خانم خیلی خوشحال شد و گفت حتما مشهد حسابی براتون دعا می کنم . مدتی نگذشت که باباهای دخترخانما که همکاربودند از طرف کارشون ، یه سفر مشهد خانوادگی هدیه گرفتند . زهرا و فاطمه و سمانه خوشحال شدند و روبه آسمون بلند گفتند خدایا چقدر تو ماهی ، خداجون خیلی دوست داریم. 🔸نویسنده: 🔹کارشناسی ارشد مشاوره 🔸اهداف قصه: ، ➖➖➖➖➖➖➖ *⚽️اینجا هیچ خبر فوتبالی-ورزشی رو از دست نمیدی👇 https://eitaa.com/joinchat/481034376Cc63085cd1a *
به نام خدای مهربانی ها 🌸 یه روزی روزگاری سه تا دختر خانم به اسم زهرا و فاطمه و سمانه در یه شهری زندگی می کردند. این سه تا دخترخانم که الان کلاس پنجم هستند از کلاس اول تا الان باهم دوست اند. 🌼 اونها باهم قرارگذاشته بودند هرسال یه قلکی بخرند و وقتی پرشد هرکدوم باهاش یه کارخوبی انجام دهند. امسال هم وقت شکستن قلک ها رسیده بود. 🌸 این سه تا دوست قرارگذاشتند با ماماناشون بروند امام زاده ی محل آخه قرار هرسالشون بود. امسالم چادرهاشون رو مثل ماماناشون پوشیدند و رفتند سمت امام زاده ی محله شون اول زیارت کردند و بعد رفتند یه گوشه سه تایی نشستند. 🌼 ماماناشونم باهمدیگه مشغول صحبت شدند که برای مراسم نذری چی بپزند. دخترا یه پارچه وسطشون پهن کردند و سه تایی قلکاشون رو شکستند کارهرسالشون بود. 🌸 سه تایی باهم وسط پارچه قلک هارو می شکستند تا هرکی کمتر داشت خجالت نکشه و هرکی بیشتر داشت مغرور نشه بعد پول هاشون رو تقسیم می کردند تا هرکی یه کار خوب انجام بده و هرسال بعد کار خوبی که انجام می دادند خداهم براشون جبران می کرد و کلی اتفاق های خوب براشون می افتاد ، البته اونا یادگرفته بودند که کارهای خوب رو انجام بدهند برای رضای خدا نه اینکه حتما اتفاق های خوبی براشون بیفته 🌼 همینکه سالم بودند و سه تا دوست خوب برای هم با مامان و بابای مهربون و برادر و خواهرهای نازنازی براشون یه دنیا اتفاق خوب بود . اونروز کنار ضریح که بودند صدای یه خانمی رو شنیدند که می گفت ؛ امام زاده خیلی دلم می خواد برم مشهد زیارت امام رضا اما پول ندارم ، شما دعاکنید قسمتم بشه. 🌸 دخترا تصمیم گرفتند همه ی پول هاشون رو باهم بدهند به اون خانم ، برای همین به ماماناشون گفتند و با موافقت اونها یه بلیط قطار خریدند برای اون خانم و تقدیمش کردند. 🌼 خانم خیلی خوشحال شد و گفت حتما مشهد حسابی براتون دعا می کنم . مدتی نگذشت که باباهای دخترخانما که همکاربودند از طرف کارشون ، یه سفر مشهد خانوادگی هدیه گرفتند . زهرا و فاطمه و سمانه خوشحال شدند و روبه آسمون بلند گفتند خدایا چقدر تو ماهی ، خداجون خیلی دوست داریم. 🔸نویسنده: 🔹کارشناسی ارشد مشاوره 🔸اهداف قصه: ، ➖➖➖➖➖➖ از اینجا عکس‌هایی رؤیایی از مناظر طبیعی مناطق مختلف جهان ببین eitaa.com/aksekhoob
به نام خدای مهربانی ها 🌸 یه روزی روزگاری سه تا دختر خانم به اسم زهرا و فاطمه و سمانه در یه شهری زندگی می کردند. این سه تا دخترخانم که الان کلاس پنجم هستند از کلاس اول تا الان باهم دوست اند. 🌼 اونها باهم قرارگذاشته بودند هرسال یه قلکی بخرند و وقتی پرشد هرکدوم باهاش یه کارخوبی انجام دهند. امسال هم وقت شکستن قلک ها رسیده بود. 🌸 این سه تا دوست قرارگذاشتند با ماماناشون بروند امام زاده ی محل آخه قرار هرسالشون بود. امسالم چادرهاشون رو مثل ماماناشون پوشیدند و رفتند سمت امام زاده ی محله شون اول زیارت کردند و بعد رفتند یه گوشه سه تایی نشستند. 🌼 ماماناشونم باهمدیگه مشغول صحبت شدند که برای مراسم نذری چی بپزند. دخترا یه پارچه وسطشون پهن کردند و سه تایی قلکاشون رو شکستند کارهرسالشون بود. 🌸 سه تایی باهم وسط پارچه قلک هارو می شکستند تا هرکی کمتر داشت خجالت نکشه و هرکی بیشتر داشت مغرور نشه بعد پول هاشون رو تقسیم می کردند تا هرکی یه کار خوب انجام بده و هرسال بعد کار خوبی که انجام می دادند خداهم براشون جبران می کرد و کلی اتفاق های خوب براشون می افتاد ، البته اونا یادگرفته بودند که کارهای خوب رو انجام بدهند برای رضای خدا نه اینکه حتما اتفاق های خوبی براشون بیفته 🌼 همینکه سالم بودند و سه تا دوست خوب برای هم با مامان و بابای مهربون و برادر و خواهرهای نازنازی براشون یه دنیا اتفاق خوب بود . اونروز کنار ضریح که بودند صدای یه خانمی رو شنیدند که می گفت ؛ امام زاده خیلی دلم می خواد برم مشهد زیارت امام رضا اما پول ندارم ، شما دعاکنید قسمتم بشه. 🌸 دخترا تصمیم گرفتند همه ی پول هاشون رو باهم بدهند به اون خانم ، برای همین به ماماناشون گفتند و با موافقت اونها یه بلیط قطار خریدند برای اون خانم و تقدیمش کردند. 🌼 خانم خیلی خوشحال شد و گفت حتما مشهد حسابی براتون دعا می کنم . مدتی نگذشت که باباهای دخترخانما که همکاربودند از طرف کارشون ، یه سفر مشهد خانوادگی هدیه گرفتند . زهرا و فاطمه و سمانه خوشحال شدند و روبه آسمون بلند گفتند خدایا چقدر تو ماهی ، خداجون خیلی دوست داریم. 🔸نویسنده: 🔹کارشناسی ارشد مشاوره 🔸اهداف قصه: ، ➖➖➖➖➖ در اقدامی فوق العاده😍😎 تدریس دروس،از تعدادی دبیران برجسته کشوری از هر پایه 0تا100 رایگان، رایگان💯👇 https://eitaa.com/tabligat_noor/54