#قصه_شب
قصه روباه پوستین دوز
روزی روزگاری، روباهی پوستینی پیدا کرد. جلو رفت و آن را برداشت. خوب نگاهش کرد و با خود گفت: «عجب پوستین خوب و گرمی است. آن را بردارم، به دردم می خورد.»
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
روباه، پوستین را روی دوشش انداخت و به راهش ادامه داد. در بین راه، گرگی به روباه رسید. با تعجب به او نگاه کرد. جلو رفت و پرسید: «عجب پوستین خوبی داری!»
روباه گفت: «بله، پوستین گرم و نرمی است. زمستان که بشود، راحتم. دیگر از سرما نمی ترسم، این پوستین از پوست گوسفند درست شده. پشم های بلند آن مرا گرم نگه می دارد.»
گرگ با حسرت به پوستین نگاه کرد. روباه فهمید که گرگ هم دلش می خواهد پوستینی مثل او داشته باشد، در همان لحظه نقشه ای کشید تا به گرگ کلک بزند.
پس به گرگ گفت: «می خواهی پوستینی مثل این داشته باشد.
🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺
گرگ گفت: «بله، خیلی دلم می خواهد.»
روباه گفت: «اینکه کاری ندارد. خیلی راحت می توانی صاحب یک پوستین شوی.»
گرگ گفت: «چطوری؟»
روباه گفت: «کار من پوستین دوزی است. خودم برایت یک پوستین خوب می دوزم. فقط یک شرط دارد.»
گرگ پرسید: «چه شرطی؟»
روباه گفت: «شرطش این است که یک گوسفند شکار کنی و برای من بیاوری، من هم با پوست آن، پوستینی برایت می دوزم.»
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
گرگ خوشحال شد و رفت. گوسفندی شکار کرد و آن را نزد روباه برد.
روباه گوسفند را گرفت و گفت: «سه روز دیگر بیا و پوستینت را تحویل بگیر.»
سه روز بعد، گرگ سراغ روباه آمد و پرسید: «پوستین من حاضر است؟»
روباه گفت: «نه. گوسفندی که آورده بودی، خیلی کوچک بود. پوستش برای یک پوستین کافی نبود. گوسفند دیگر بیاور.»
گرگ رفت و گوسفند دیگری آورد. روباه با خوشحالی آن را گرفت و گفت: «سه روز دیگر بیا! پوستینت حاضر است.»
اما سه روز بعد، وقتی گرگ به خانه روباه رفت، پوستین حاضر نبود. روباه گفت: «گوسفندی که آورده بودی، پوستش را کندم. دیدم پوست خیلی نازکی دارد. پوستینش خوب در نمی آید. باید گوسفند دیگری بیاوری.»
گرگ رفت و سومین گوسفند را آورد. روباه هم گفت که سه روز دیگر بیاید و پوستین را ببرد؛ اما سه روز بعد، باز هم پوستین حاضر نبود. این بار هم روباه خواسته بهانه ای بیاورد؛ اما گرگ خیلی عصبانی شده بود.
روباه را به کناری پرت کرد و داخل خانه اش شد تا ببیند چه خبر است. دید کلی پوست و استخوان گوسفند در حیاط خانه روباه ریخته است. همه چیز را فهمید. به طرف روباه دوید تا حقش را کف دستش بگذارد. که روباه پا به فرار گذاشت. رفت که رفت😉
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#نکات_کاربردی_تربیتی
✨به هر میزان که به بچه ها کار بدهید و اجازه دهید که به شما کمک کنند، عزت نفس آن ها بالا خواهد رفت.
✨عزت نفس یعنی احساس ارزشمندي. کودك با خودش فکر کند که اگر من نبودم الان مادرم چی کار می کرد؟! همین که کودك احساس ارزشمندي پیدا کند براي بچه خیلی مهم است و دیگر به جایزه و باج شما نیازي ندارد.
✨ کافی است که خوشحالی خودتان و برق چشمانتان را به کودك بعد از انجام کارش نشان بدهید .
✨خنده و ذوق واقعی! کافی است که احساس کند دیده شده و مادر یا پدر را خوشحال کرده است.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#سلام
زندگی را ورق بزن ...
هر فصلش را خوب بخوان ...
با بهار برقص🌹
با تابستان بچرخ 🍃
در پائیزش عاشقانه قدم بزن🍂
با زمستانش بنشین ❄️
و چایت را به شکرانه سلامتی ات بنوش☕️
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#کاردستی
از خلاقیت بچه ها کمک بگیرید و با هم بازیهای جذاب طراحی کنید👍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
این پروانه های قشنگ رو با ابزار ساده حتما ببینید و درست کنید
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#بازی
میشه حتی کنار پذیرایی برای بچه ها یه قلعه جذاب بسازیم که از بازی کردن توی اون خسته نشن 👍👍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
فکر میکنید بچه ها چقدر از داشتن یه هلیکوپتر دستی خوشحال بشن ☺️👏
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#کاربرگ_هوش
دلبندم به نظرت چند تا از تفاوت های این دو تصویر رو میتونی پیدا کنی ؟
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#قصه_شب
کی از همه قشنگ تره؟
مورچه سیاه کوچولو توی باغ قدم می زد که چشمش به پروانه افتاد.پروانه با بال های رنگارنگ روی گل ها پرواز می کرد و شیره ی گل ها را می مکید. مورچه آهی کشید و گفت:« ای پروانه ی قشنگ،کاشکی من هم مثل تو خوشگل بودم!»
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
پروانه روی شاخه ی گل سرخ نشست و گفت:« مگر تو خوشگل نیستی؟» مورچه جواب داد:« نه، رنگ من سیاه است.من دوست دارم مثل تو زیبا و رنگارنگ باشم.»
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
در همان موقع کرم خاکی خودش را از میان خاک ها بیرون کشید و گفت:« سلام پروانه، سلام مورچه. هر دوی شما زیبا هستید اما من خیلی زشتم. ببینید دست و پا ندارم و بدنم لیز و دراز است.کاش من هم دست و پا داشتم!»
پروانه و مورچه به او نگاه کردند و گفتند:« سلام کرم خاکی.تو زشت نیستی .تو یک کرم بامزه ی کوچولویی که روی زمین می خزی و جلو می روی.»
🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛
کرم گفت:« من دلم می خواست مثل پروانه رنگارنگ بودم و پرواز می کردم و با گل ها حرف می زدم. یا مثل مورچه سیاه بودم و تندتند راه می رفتم و کار می کردم.»
کفشدوزک خال خالی که روی گلی نشسته بود و غذا می خورد، صدای آنها را شنید و گفت:« سلام بچه ها، من کفشدوزک هستم.تمام حرف هایتان را شنیدم.فکر می کنم همه ی شما زیبا هستید.مورچه ی سیاه، پروانه و کرم، همه ی شما آفریده های خدای دانا و توانا هستید.خدا همه ی شما را زیبا آفریده است.»
🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞
کرم به مورچه نگاه کرد و خندید.مورچه به پروانه نگاه کرد و لبخند زد. پروانه به کفشدوزک نگاه کرد و با خوشحالی گفت:«آفرین کفشدوزک مهربان! تو راست می گویی. همه ی ما زیبا هستیم.»
مورچه و کرم و پروانه و کفشدوزک، شروع کردن با هم به شعر خواندن
سپاس خدای دانا
که آفریده ما را
پروانه ی رنگارنگ
کرمِ بی دست و پا را
کفشدوزک خال خالی
این مورچه ی سیا را
آنها در باغ بازی می کردند و باغ از صدای خنده و شادی آنها پر شده بود.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
#نکات_کاربردی_تربیتی
💢به بچهها پیشنهاد بدید ، دستور ندید
💢خواستههای خود را بجای دستور و تحقیر و تنبیه
با لبخند زدن و پرسش همراه کنید.
💢با این کار کودکان یاد میگیرند به آنها احترام گذاشته شود
و از این رابطه لذت ببرند
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman
اسرائیل نمیداند
اگر تمام کودکان غزه را بکشد
باز هم مادری
کودکش را در سبدی خواهد گذاشت
و خدا او را بزرگ میکند!
آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان را فرو بریزد
#غزه 🇯🇴
#طوفان_الاقصی 🇯🇴
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman