eitaa logo
🎈مجله کودک من🎈
2.4هزار دنبال‌کننده
774 عکس
398 ویدیو
0 فایل
هر چی برای کودکت لازم داری ما اینجا توی مجله کودک برات فراهم کردیم ؛ از کاردستی و کلاژ و نقاشی بگیر تا انیمیشن و قصه و بازی های خانگی کاری داشتی اینجا هستم https://eitaa.com/AZ6422 کپی محتوای کانال در کانال های عمومی بدون لینک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مادامی که خودتان شاد نباشید، کودکتان هم شاد نخواهند بود. ✨پس ابتدا از خودتان شروع کنید. ✨علم روانشناسی ثابت کرده است که والدین شاد به احتمال بیشتری کودکانی شاد نیز خواهند داشت. 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون شاد مثل لبخند این فندق 😉 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها میتونید بگید ؛ 🐎کدوم دم برای اسب؟ 🐄کدوم پا برای گاو ؟ 🦋کدوم بال برای پروانه ؟ 👇 https://eitaa.com/koodakman
🚫به دو منظور والدین باید به کودکان حق انتخاب بدهند: ۱- جلوگیری از نه گفتن های اضافی و قشقرق ۲- افزایش اعتماد به نفس 🚫 اما دقت کنید نباید به کودک بیش از ظرفیتش، حق انتخاب بدهید 🚫کودک توانایی انتخاب بین تعداد زیادی اشیاء را ندارد و قادر به انتخاب از بین تعداد زیادی وسیله نیست. 🚫به دلیل گیجی حاصل از عدم توانایی در انتخاب، به رفتارهایی رو می آورد که ما آن ها را به اشتباه لجبازی تعبیر می کنیم. 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدل موی جدید برای نی نی 😂😍😂 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان موش تنبل یکی بود یکی نبود کپل بچه موشی بود که با برفی برادرش، پدر و مادرش در لانه شان در صحرا زندگی میکردند. کپل خیلی تنبل بود و تمام مدت روی صندلی مخصوصش نشسته بود و از خوراکی هایی که آنها به لانه میآوردند میخورد و ایراد میگرفت :اینها چیه دیگه؟ یه چیز خوشمزه تر بیارید! 🐭🐭🐭🐭🐭🐭🐭 .آن ها از دستش خسته شده بودند و هر چه اعتراض می کردند فایده ای نداشت. تااینکه یک روز که کپل بیرون لانه در حال استراحت در آفتاب بود وبقیه داخل لانه بودند باد شدیدی وزید و او را به جای دوری برد. وقتی کپل چشمانش را باز کرد خودش را کنار یک برکه دید. او خسته وگرسنه بود وحتی بلد نبود برود وبرای خودش غذا پیدا کند. کپل شروع به گریه کرد . 🐭🐭🐭🐭🐭🐭🐭🐭 بعد از چند دقیقه دید گریه فایده ای ندارد ، بلند شد و دور و برش رو نگاه کرد و دنبال غذا گشت. کمی فندق پیدا کرد که زیر درختی ریخته بود . کپل با اشتها شروع به شکاندن و خوردن فندق ها کرد . اما دلش برای خانواده اش تنگ شده بود ، پس دوباره شروع به گریه کرد کلاغی صدای او راشنید واز روی درخت پرسید : چرا گریه میکنی ؟ کپل ماجرا را برای او تعریف کرد. کلاغ گفت: اگر همیشه منتظر باشی تا دیگران کارهایت را انجام دهند هیچ وقت چیزی یاد نخواهی گرفت. کپل گفت :درست است . من قول می دهم تنبلی را کنار بگذارم . کلاغ گفت: من هم تو را پیش خانواه ات میبرم. کپل خوشحال شد و به همراه کلاغ به لانه اش برگشت و از آن روز تنبلی را فراموش کرد. 👇 https://eitaa.com/koodakman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا