فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ طنز
پدر یعنی پناهگاه 😍
یعنی همه جا حواسش بهت هست😌😌😌😌
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نقاشی گام به گام و ساده گلدان
🪴🪴🌿🌿🪴🪴🌱🌱🪴🪴
با بچه ها در کشیدن نقاشی مرحله ای همراهی کنید تا لذت نقاشی همیشه در ذهنشون ماندگار بشه
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کاربرگ_هوش
دلبند باهوشم سایه هر حیوان رو به خودش وصل کن
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی خلاقانه با ابزار ساده👌👌
🎨 🎨 🎨 🎨 🎨 🎨
ابزار رو در اختیار کودکان قرار بدید و بقیه رو به خودشون بسپارید💪
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#ایده کیک تولد کودکانه 😍
خودتون هم میتونید با استفاده از خمیر فوندانت این طرح های زیبا رو آماده کنید 👌
🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
💕💕
#قصه_شب
📚 حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن
🕊🕊 🕊🕊 🕊🕊 🕊🕊 🕊🕊
🌳دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد .
علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خیلی مشکل است ."
بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند .
آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند .
یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یكدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند . "
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿
آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید . کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ " کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :
" من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده ؟ "
کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده است . در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود . "
کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده است .
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت .
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد . "
کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_کاربردی_تربیت_کودک
☘برخوردهای «حالی به حالی» والدین با کودکان آسیب زننده ترین رفتار با کودک است!
☘در این برخورد والدین هر موقع حال خودشان خوب باشد، با کودک برخورد خوبی داشته و هر زمان حالشان بد است، کودک را تخریب میکنند!
☘تا زمانی که والدین با این شیوه "حالی به حالی" با کودک برخورد کنند، کودک در مورد تصمیم هایش گیج میشود و فکر میکند مشکل از اوست.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
به بچه ها #ایده بدید چطوری با #خمیر_بازی طرح های خلاقانه ایجاد کنن 😍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کاربرگ_هوش
دلبندم اگر گفتی کدوم دایره رو باید روی چتر قرار بدی ؟!☺️
☂☂☂☂☂☂
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
سلام 😍
ممنونم که پستهای ما رو فوروارد میکنید ☺️
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
تهدیگ خور ها کجایید ؟!😋😋
#شعر طنز استاد ناصر کشاورز
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کاربرگ_هوش
با هوش من اگر تونستی تفاوتهای این دو تصویر رو برام مشخص کنی !😉
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_کاربردی_تربیتی
💠 کار خوب بچه ها را ببینید
💐 کار بچه ها مثل شاخه ی گل است ما شاخه ی گل را تزئین نشده به کسی نمی دهیم. کار خوب بچه ها را بگیرید، تزئینش کنید و روبان ببندید و به خودشان برگردانید.
💐بعد خودشان برای گرفتن این گل های قشنگ سعی می کنند که دائم به شما شاخه گل بدهند و گل تزئین شده بگیرند که به این ترتیب در یک چرخه ی مثبت می افتید.
💐توجه کردن و بهادادن به کارهای خوب بچه ها به آن ها یاد می دهد بعداً چگونه دیده شوند و چگونه جلب نظر کنند. وبرای جلب توجه شما دائم کارهای خوب انجام می دهند.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#قصه_شب
#داستان سوپ میخ
در یک بعد از ظهر زمستانی، مرد فقیری، درِ یکی از خانه های دهکده را زد و درخواست کرد تا شب را آن جا بماند. پیر زن صاحب خانه، که فرد خسیسی بود غرولندی کرد و گفت: « باشه، اما انتظار غذا نداشته باش؛ چون انبار من از کف دست تو هم پاک تره. »
🥘🥘🫕🫕🧆🧆🍲🍲🍛🍛
مرد فقیر که هم سردش بود و هم گرسنه، در کنار آتش کوچک خانه ی پیرزن نشست. ناگهان فکری به ذهنش رسید. لبخندی زد. بعد میخی را از جیبش بیرون آورد و گفت: « این میخ جادوییه. دیشب با این میخ بهترین سوپ میخ دنیا رو درست کردم. »
پیرزن اخم کرد و گفت: « سوپ میخ! در تمام عمرم چنین چیز مسخره ای نشنیده بودم! »
مرد ادامه داد: « واقعا. تنها کاری که من کردم این بود که میخ را توی یک قابلمه ی آب انداختم. دوست داری امتحان کنی؟ » با این که پیرزن اصلا قانع نشده بود، ولی تصمیم گرفت که امتحان کند. پس گفت: « باشه. شروع کن. اما باید نشون بدی که چه کار می کنی. »
مرد گفت: « بسیار خوب، اول یک قابلمه لازم داریم که تا نصفه آب داشته باشه. » پیرزن سریع یک قابلمه آب آورد و مرد آن را بر روی اجاق گذاشت. بعد میخ را درون قابلمه انداختو گفت: « میخ های زنگ زده، قول بدین که یک سوپ خوشمزه به ما بدین. » بعد هم نشست و صبر کرد. بعد از مدتی پیرزن کنجکاو شد و سری به قابلمه زد.
مرد گفت: « دیشب من کمی نمک و فلفل هم اضافه کردم. با این کار میخ ها یک سوپ معمولی رو به یک سوپ خوب تبدیل کردند. » پیرزن به طرف انبار رفت و کمی نمک و فلفل آورد و درون قابلمه ریخت. بعد از چند دقیقه پیرزن دوباره به درون قابلمه نگاه کرد.
مرد چانه اش را می خاراند گفت: « چقدر حیف که شما هیچی مواد غذایی نداری. یک پیاز شاید یک سوپ خوب رو به یک سوپ خیلی خوب تبدیل می کرد. » پیرزن که کنجکاویش تحریک شده بود، گفت: « مطمئنم که می تونم یک پیاز پیدا کنم. » رفت و داخل انباری را نگاه کرد. وقتی در را باز کرد، مرد دید که طبقه های انباری، زیر بار سنگین انواع خوراکی ها در حال شکستن هستند. با خودش گفت: « آخه چرا!؟ پیرزن خسیس! » او پیاز را درون سوپ انداخت و مدتی آن را هم زد. بعد گفت: « چقدر بده که هیچی هویج و سیب زمینی و شلغم نداریم که به سوپ اضافه کنیم. اون ها یک سوپ خیلی خوب رو تبدیل به یک سوپ خیلی خیلی خوب می کردند. »
پیرزن که دیگر کم کم داشت احساس گرسنگی می کرد، دوباره به طرف انبار پرید. بعد با یک بغل پر از سبزیجات تازه، ظاهر شد؛ آن ها را پوست کند و خرد کرد. مرد هم آن ها را درون قابلمه ریخت. مرد گفت: « داره کم کم عالی میشه. اما می دونی چی کم داره؟ »
پیرزن که شکمش دیگه غار و غور می کرد، گفت: « چی؟ » مرد گفت: « یک کم گوشت تازه یک سوپ خیلی خیلی خوب رو به یک سوپ عالی تبدیل می کنه. »
پیرزن به سرعت به درون انبار رفت و با یک تکه بزرگ برگشت. بعد آن را خرد کرد و به مرد داد تا درون قابلمه بریزد. بوی خوب سوپ کم کم داشت در هوا پخش می شد.
@koodakman
مرد گفت: « چقدر حیف که این سوپ عالی رو باید روی این میز خالی بخوریم. من فکر می کنم غذا روی میزی که به زیبایی چیده شده باشه، خوشمزه تر می شه. این طور فکر نمی کنی؟ » پیرزن گفت: « البته » و برای اینکه مزه سوپ را از بین نبرد به سرعت رفت و بهترین رومیزی اش را آورد و روی میز پهن کرد. ظرف های سوپ خوری چینی و قاشق های نقره را روی میز چید و چند شمعدانی با شمع روشن، روی میز گذاشت. مرد مدتی سوپ را هم زد و بعد گفت: « چقدر حیف که هیچی تو خونه نداری وگرنه کمی نان، این سوپ عالی رو معرکه می کرد. » باز پیرزن به درون انبار دوید و نانی را که صبح همان روز پخته بود، آورد.
بالاخره مرد آهی کشید و سرش را تکان داد. پیرزن که دیگر دهانش از بوی سوپ آب افتاده بود گفت: « دیگه مشکل چیه؟ » مرد گفت: « داشتم فکر می کردم که خیلی حیف که نوشیدنی نداریم که همراه این سوپ بنوشیم ... » اما پیرزن گوش نمی کرد و در حالی که به سرعت به طرف زیرزمین می رفت، گفت: « مطمئنم یک نوشیدنی خوب یک جایی داشتم. » و با دو تا از بهترین لیوان هایش و یک نوشیدنی خوشمزه بازگشت.
مرد میخ را با دقت از درون سوپ برداشت و داخل جیبش گذاشت و گفت: « فکر کنم سوپ آماده است. » آن ها سر میز نشستند و یک شام با شکوه خوردند.
بعد از این که شام را خوردند پیرزن اعتراف کرد که خوشمزه ترین سوپی بوده که تا آن زمان خورده است.
اون شب پیر زن متوجه شد که زندگی با سخاوت، چقدر شیرین تر و زیباتر خواهد بود .... 💝
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی فوق العاده آسان و زیبا با مداد شمعی
🎨🪄🎨🪄🎨🪄🎨🪄
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
یه بازی جذاب که فقط نیاز به یه توپ ، لیوان و مقداری خمیر بازی داره
اجازه بدید مسیر رو خود بچه ها طراحی کنن ، چون هم براشون جذاب تر میشه هم یه نوع دست ورزی و رشد خلاقیت
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کلاژ
کلاژ یه خلاقیت در نقاشیه که با ساده ترین ابزار میشه توسط بچه ها خلق باشه👍
بچه ها فقط نیاز به همراهی شما دارن😍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی زیبای قورباغه
🐸 🐸 🐸 🐸 🐸 🐸 🐸
💫با وسایل ساده میتونید در کنار بچه ها این قورباغه خوشگل رو درست کنید .
💫اجازه بدید تا جایی که امکان داره بچه ها خودشون کار برش و چسب رو انجام بدن .
💫هم باعث تقویت حرکات دست و افزایش تمرکز هست ، هم اعتماد به نفسشون بالا میره.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_جالب_تربیتی
✅ چه چیزهایی باعث احساس حقارت در کودک می شود؟
یک تحقیر مستقیم داریم یه تحقیر غیرمستقیم .
🔺تحقیر آشکار ومستقیم
مثل اینکه به بچه می گوییم؛ "بد، کثافت، تنبل.."
مثلاً ما بچه که بودیم سرصف بچه را تنبیه میکردند، فلک میکردند، کلاه بوقی سرش می گذاشتند و.. حالا شما میخواهید این بچه چطور از آب در بیاد.؟!
🔻تحقیر غیر مستقیم مثل مقایسه کردن.
"ببین فلانی شاگرد اول شده، ببین چقدر درسخونه."
اینها تمامش حقارت است و خشونت رفتاری است.
به همین دلیل بچه ها پشتکارشان را از دست میدهند.
خشونت فقط فیزیکی نیست.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
بوووس به همتون 😍
شبتون پرتقالی 🍊❤️🍊❤️🍊❤️
.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
بچه های گلم اینم پاسخ #کاربرگ_هوش دیشب☺️
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a