#قصه_شب
#داستان سوپ میخ
در یک بعد از ظهر زمستانی، مرد فقیری، درِ یکی از خانه های دهکده را زد و درخواست کرد تا شب را آن جا بماند. پیر زن صاحب خانه، که فرد خسیسی بود غرولندی کرد و گفت: « باشه، اما انتظار غذا نداشته باش؛ چون انبار من از کف دست تو هم پاک تره. »
🥘🥘🫕🫕🧆🧆🍲🍲🍛🍛
مرد فقیر که هم سردش بود و هم گرسنه، در کنار آتش کوچک خانه ی پیرزن نشست. ناگهان فکری به ذهنش رسید. لبخندی زد. بعد میخی را از جیبش بیرون آورد و گفت: « این میخ جادوییه. دیشب با این میخ بهترین سوپ میخ دنیا رو درست کردم. »
پیرزن اخم کرد و گفت: « سوپ میخ! در تمام عمرم چنین چیز مسخره ای نشنیده بودم! »
مرد ادامه داد: « واقعا. تنها کاری که من کردم این بود که میخ را توی یک قابلمه ی آب انداختم. دوست داری امتحان کنی؟ » با این که پیرزن اصلا قانع نشده بود، ولی تصمیم گرفت که امتحان کند. پس گفت: « باشه. شروع کن. اما باید نشون بدی که چه کار می کنی. »
مرد گفت: « بسیار خوب، اول یک قابلمه لازم داریم که تا نصفه آب داشته باشه. » پیرزن سریع یک قابلمه آب آورد و مرد آن را بر روی اجاق گذاشت. بعد میخ را درون قابلمه انداختو گفت: « میخ های زنگ زده، قول بدین که یک سوپ خوشمزه به ما بدین. » بعد هم نشست و صبر کرد. بعد از مدتی پیرزن کنجکاو شد و سری به قابلمه زد.
مرد گفت: « دیشب من کمی نمک و فلفل هم اضافه کردم. با این کار میخ ها یک سوپ معمولی رو به یک سوپ خوب تبدیل کردند. » پیرزن به طرف انبار رفت و کمی نمک و فلفل آورد و درون قابلمه ریخت. بعد از چند دقیقه پیرزن دوباره به درون قابلمه نگاه کرد.
مرد چانه اش را می خاراند گفت: « چقدر حیف که شما هیچی مواد غذایی نداری. یک پیاز شاید یک سوپ خوب رو به یک سوپ خیلی خوب تبدیل می کرد. » پیرزن که کنجکاویش تحریک شده بود، گفت: « مطمئنم که می تونم یک پیاز پیدا کنم. » رفت و داخل انباری را نگاه کرد. وقتی در را باز کرد، مرد دید که طبقه های انباری، زیر بار سنگین انواع خوراکی ها در حال شکستن هستند. با خودش گفت: « آخه چرا!؟ پیرزن خسیس! » او پیاز را درون سوپ انداخت و مدتی آن را هم زد. بعد گفت: « چقدر بده که هیچی هویج و سیب زمینی و شلغم نداریم که به سوپ اضافه کنیم. اون ها یک سوپ خیلی خوب رو تبدیل به یک سوپ خیلی خیلی خوب می کردند. »
پیرزن که دیگر کم کم داشت احساس گرسنگی می کرد، دوباره به طرف انبار پرید. بعد با یک بغل پر از سبزیجات تازه، ظاهر شد؛ آن ها را پوست کند و خرد کرد. مرد هم آن ها را درون قابلمه ریخت. مرد گفت: « داره کم کم عالی میشه. اما می دونی چی کم داره؟ »
پیرزن که شکمش دیگه غار و غور می کرد، گفت: « چی؟ » مرد گفت: « یک کم گوشت تازه یک سوپ خیلی خیلی خوب رو به یک سوپ عالی تبدیل می کنه. »
پیرزن به سرعت به درون انبار رفت و با یک تکه بزرگ برگشت. بعد آن را خرد کرد و به مرد داد تا درون قابلمه بریزد. بوی خوب سوپ کم کم داشت در هوا پخش می شد.
@koodakman
مرد گفت: « چقدر حیف که این سوپ عالی رو باید روی این میز خالی بخوریم. من فکر می کنم غذا روی میزی که به زیبایی چیده شده باشه، خوشمزه تر می شه. این طور فکر نمی کنی؟ » پیرزن گفت: « البته » و برای اینکه مزه سوپ را از بین نبرد به سرعت رفت و بهترین رومیزی اش را آورد و روی میز پهن کرد. ظرف های سوپ خوری چینی و قاشق های نقره را روی میز چید و چند شمعدانی با شمع روشن، روی میز گذاشت. مرد مدتی سوپ را هم زد و بعد گفت: « چقدر حیف که هیچی تو خونه نداری وگرنه کمی نان، این سوپ عالی رو معرکه می کرد. » باز پیرزن به درون انبار دوید و نانی را که صبح همان روز پخته بود، آورد.
بالاخره مرد آهی کشید و سرش را تکان داد. پیرزن که دیگر دهانش از بوی سوپ آب افتاده بود گفت: « دیگه مشکل چیه؟ » مرد گفت: « داشتم فکر می کردم که خیلی حیف که نوشیدنی نداریم که همراه این سوپ بنوشیم ... » اما پیرزن گوش نمی کرد و در حالی که به سرعت به طرف زیرزمین می رفت، گفت: « مطمئنم یک نوشیدنی خوب یک جایی داشتم. » و با دو تا از بهترین لیوان هایش و یک نوشیدنی خوشمزه بازگشت.
مرد میخ را با دقت از درون سوپ برداشت و داخل جیبش گذاشت و گفت: « فکر کنم سوپ آماده است. » آن ها سر میز نشستند و یک شام با شکوه خوردند.
بعد از این که شام را خوردند پیرزن اعتراف کرد که خوشمزه ترین سوپی بوده که تا آن زمان خورده است.
اون شب پیر زن متوجه شد که زندگی با سخاوت، چقدر شیرین تر و زیباتر خواهد بود .... 💝
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی فوق العاده آسان و زیبا با مداد شمعی
🎨🪄🎨🪄🎨🪄🎨🪄
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
یه بازی جذاب که فقط نیاز به یه توپ ، لیوان و مقداری خمیر بازی داره
اجازه بدید مسیر رو خود بچه ها طراحی کنن ، چون هم براشون جذاب تر میشه هم یه نوع دست ورزی و رشد خلاقیت
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کلاژ
کلاژ یه خلاقیت در نقاشیه که با ساده ترین ابزار میشه توسط بچه ها خلق باشه👍
بچه ها فقط نیاز به همراهی شما دارن😍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی زیبای قورباغه
🐸 🐸 🐸 🐸 🐸 🐸 🐸
💫با وسایل ساده میتونید در کنار بچه ها این قورباغه خوشگل رو درست کنید .
💫اجازه بدید تا جایی که امکان داره بچه ها خودشون کار برش و چسب رو انجام بدن .
💫هم باعث تقویت حرکات دست و افزایش تمرکز هست ، هم اعتماد به نفسشون بالا میره.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_جالب_تربیتی
✅ چه چیزهایی باعث احساس حقارت در کودک می شود؟
یک تحقیر مستقیم داریم یه تحقیر غیرمستقیم .
🔺تحقیر آشکار ومستقیم
مثل اینکه به بچه می گوییم؛ "بد، کثافت، تنبل.."
مثلاً ما بچه که بودیم سرصف بچه را تنبیه میکردند، فلک میکردند، کلاه بوقی سرش می گذاشتند و.. حالا شما میخواهید این بچه چطور از آب در بیاد.؟!
🔻تحقیر غیر مستقیم مثل مقایسه کردن.
"ببین فلانی شاگرد اول شده، ببین چقدر درسخونه."
اینها تمامش حقارت است و خشونت رفتاری است.
به همین دلیل بچه ها پشتکارشان را از دست میدهند.
خشونت فقط فیزیکی نیست.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
بوووس به همتون 😍
شبتون پرتقالی 🍊❤️🍊❤️🍊❤️
.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
بچه های گلم اینم پاسخ #کاربرگ_هوش دیشب☺️
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#ایده
اینو ببینید 😍
این کاردستی خوشگل کار یکی از گل پسرای هنرمنده که کلیپهای کانال رو دنبال میکنن 👏👏👏👏
بچه های گلم شما هم میتونید از کاردستی ها و نقاشی هایی که از مجله ما یاد گرفتید ، عکس برامون بفرستید یا شعر و قصه های کانال رو بخونید و برامون صوت بفرستید ، ما هم اونها رو داخل کانال قرار میدیم تا دوستانتون هنر شما رو ببینن
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی تقارن
حتما با ابزارهای ساده این بازی رو تو خونه با بچه ها انجام بدید
میتونید بجز رنگها از اشکال هندسی یا حتی حبوبات برای بازی تقارن استفاده کنید
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#ایده #کاردستی با شونه تخم مرغ
🐓🐓🐣🐓🐓🐣🐓🐓
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#جایگزین_بازی_های_رایانه_ای
🔹لیستی از #بازی های آسان و کم هزینه که میتونید توی خونه با بچه ها انجام بدید :
🏓🏓🏸🏸⚽️⚽️🏹🏹🎨🎨🎲🎲
۱. ساخت اشکال مختلف با چوب کبریت
۲. سطل پرتاب توپ
۳. نون بیار کباب ببر
۴. یه قل دو قل
۵. بازی با کش
۶. نقاشی
۷. نقاشی صورت با چشمهای بسته
۸. بازی با لگو
۹. پازل
۱۰. رنگ کردن کتاب رنگ آمیزی
۱۱. خاله بازی
۱۲. بولینگ
۱۳. گلف
۱۴. انداختن توپ در سطل با فوت
۱۵. حفظ تعادل با توپ و قاشق
۱۶. ماهیگیری
۱۷. پرتاب حلقه
۱۸. قایق بازی
۱۹. فوتبال دستی
۲۰. ساخت بادبادک
۲۱. ساخت مهر با سیب زمینی
۲۲. قایم موشک
۲۳. بالا بلندی
۲۴. نقاشی روی سنگ
۲۵. چشمتو ببند یکی رو بزن
۲۶. ساخت کاردستی
۲۷. گل یا پوچ
۲۸. زو
۲۹. قایق بازی با پتو و بالش
۳۰. کمپ یا خاله بازی با چادر و صندلی
۳۱. سیبیل آتشین
۳۲. گاز زدن سیب آویزان
۳۳. گل زدن از طریق فوت کردن توپ پینگ پنگ
۳۴. ماهیگیری با گیره لباس
۳۵. تکمیل نقاشی
۳۶. بازی سایه ها
۳۷.نخ بازی
۳۸. برج سازی
۳۹. یک دو سه هوپ
۴۰. یه مرغ دارم روزی... تخم میذاره
۴۱. چی کجا رفت؟
۴۲. از کوچک به بزرگ
۴۳. دالی موشه
۴۴. نقطه خط
۴۵. وسطی
🏀🏀🏸🏸🎾🎾🏓🏓🎨🎨🎣🎣
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#خاطره_بازی
🍃🍂☔️🍃🍂☔️🍂🍃☔️🍂🍃
کاش میشد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث میکرد و مرا
در خاطرات کودکی
جا میگذاشت ...
🍃🍂☔️🍃🍂☔️🍃🍂☔️🍃🍂
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
سلاااام🌺
ما اومدیم ☺️☺️
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
به بچه ها ایده های جذاب و هدفمند برای #خمیر_بازی بدید
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کاربرگ_هوش
عزیز باهوشم میتونی ۵ تفاوت این دو تصویر رو برام بگی ؟
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_کاربردی_تربیتی
🛑 من تو را دوست دارم
🚫اما این کار تو غلط است!
🔹 اگر می خواهید از بیان و صحبت کردن کودک ایراد بگیرید دقیقا برایش مشخص کنید که کار یا رفتارش اشتباه است و آن را نمی پسندید، نه خود کودک را.
🔹خوب و بد بودن به شخصیت کودک ارتباطی ندارد و طوری صحبت نکنید که به او احساس گناه و کودکِ بد بودن بدهید.
🔹به کودک اطمینان دهید که او را دوست دارید اما رفتارش غلط است و به خاطر این تنبیه شده است.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#نکات_کاربردی_تربیتی
#اهمیت_لالایی_برای_کودک
💜سادهترين و زيباترين موسيقي براي شيرخواران و کودکان لالايي مادر است.
💜اکثر نوزادان و کودکان با شنيدن لالايي مادر به خواب ميروند و اين عمل به صورت واکنش شرطي در آنها به يادگار ميماند.
💜نوع اين موسيقي لالايي در فرهنگهاي مختلف متفاوت است اما همگي از احساس مادر به فرزند سرچشمه گرفته و سينه به سينه انتقال يافته است.
💜پس بیایید لالایی های زیبا را یاد بگیریم
و برای عزیزانمان بخوانیم.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#لالایی
#شعر
🌱🍃🌺🌱🍃🌺🌱🍃🌺🌱🍃🌺🍃
لالایی لا
گل بابا
تويي خوشبو ، تويي زيبا
بخواب اي نور چشمانم
به روي سينه بابا
لالالايي
گل چايي
عصاي دست بابايي
كه بابا پيرو غمگين است
تويي كه مرد فردايي
لالايي لا
تفنگش را
به دستت مي دهم فردا
بگيري جاي بابا را
بجنگي با سياهي ها
لالالايي
تو مهماني
كنار من نمي ماني
عزيز كوچك بابا
تو فردامرد ميداني
لالالايي گل زيبا
چراغ خانه بابا
خدا باشد نگهدارت
به زيرسايه مولا
🍃🌱🌺🍃🌱🌺🍃🌱🌺🍃🌱🌺🍃
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#داستان
#قصه_شب
📚هستی وبالن بادکنکی
👧 هستی، دختر کوچولوی رویاپردازی بود که همیشه با خرس کوچولوی پشمالو و صورتیاش مینشست و در خیال و رویا فکر میکرد. مثلا یک روز در رویا به جزیره ناشناخته میرفت، یک روز به اعماق زمین و روزهای بعد به خیلی جاهای دیگه.
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد، دید که بابای مهربانش یک عالمه بادکنک رنگی زیبا برایش باد کرده و آنها را به بدنه تختش بسته.
👧 هستی خیلی خوشحال شد، به خرس کوچولو چشمکی زد و چشمهایش را بست و رفت در رویا. هستی تخت خود را شبیه یک بالن تصور کرد که خودش و پشمالو در آن نشسته بودند، بادکنکهای رنگی آن بالن را آرام آرام به حرکت در آوردند و بعد رفت به سوی آسمان.
👧 هستی کوچولو از باد خواست تا در جهت دشت رویا پرواز کند و بادکنکها را به آن مسیر هدایت کند. باد مهربان هم قبول کرد و بادکنکها را فوت کرد به سمت دشت رویا، هستی کوچولو به همراه پشمالو از پرواز لذت میبردند و حسابی خوش میگذراندند، آنها از روی درختان و گلها و رودخانهها عبور میکردند و گنجشکها وپرستوها را از نزدیک میدیدند و به آنها دست تکان میدادند، تا اینکه رسیدند به دشت رویا، کم کم باید پایین می امدند.
در همین حال یک گنجشک کوچولو به یکی از بادکنکها نزدیک شد و نزدیک بود که نوکش به یکی از آنها بخورد و بترکد که ناگهان، هستی کوچولو با صدای مادرش که برای صبحانه صدایش میزد از رویایش بیرون پرید.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a